با در نظرگرفتنِ سه مقولهی معماری، شهرها، و آینده، میخواهم مجموعهای از بُنانگارهها یا فرضیات کارآمد ارائه دهم که به اندیشیدن دربارهی پیوندِ بین این سه موضوع کمک میکنند: احتمالا این بنانگارهها بیشتر به تصور حالات آینده [1] و امر نو[2] و کمتر به معماری مربوطند. مشخصاً نمیخواهم به پیشبینی آیندههای ممکن بپردازم یا تصوراتی را بر آیندههای ممکن فرابیفکنم، بل در عوض میخواهم این مسئله را بررسی کنم که خودِ مفهومِ امر نو و حالت آینده (دستکم آنطور که فعلاً تجسم مییابند) چطور بر شیوهی اندیشیدن ما به بدنها، شهرها، و مناسباتشان تاثیر میگذارند و میتوانند به بازپیکربندی این شیوهی اندیشیدن کمک کنند.
یک. فانتزیها دربارهی آینده همواره، دستکم تا حدی، فرافکنیها، تصاویر، امیدها، و دهشتهایی هستند که از زمان حال برآورد و برونیابی[3] شدهاند، گرچه نه صرفا از موقعیت زمان حال بلکه از خیال فرهنگیِ زمان حال، از خودـبازنماییاش، از نهفتگیها[4] یا مجازیتهای[5] خاصاش. این فانتزیها خواه خودـتحققبخش و از اینرو پیشگویانه باشند، و خواه شدیداً داستانسُرایانه، نقاط عصبدردِ ناشی از نیروگذاریِ روانیِ کنونی و اضطراب را نشان میدهند، آنها جایگاهِ آسیبپذیری شدید، اضطراب، یا خوشبینی هستند. به این معنا، فانتزیهای ما دربارهی آینده بیش از آنکه شاخص استحاله یا ضامن یک زمان حالِ در-شُرف-آمدن باشند، وضعیت زمان حال و نشتپذیریِ آن را فاش میکنند.
دو. شهرها همواره تصاویر و فانتزیهای بدنها را بازنمایی و فرافکنی کردهاند، چه این بدنها فردی باشند، چه جمعی، و چه سیاسی. به این معنا، میتوان شهر را بهمنزلهی یک پروتز-بدن (جمعی)[6] در نظر گرفت، یا بهمنزلهی مرزی که بدنها را قاببندی و حمایت میکند و به آنها جایی برای اسکان میدهد، و توأمان فرمها و کارکردهای خاص خودش را از آن بدنها (یا از آن بدنهای خیالینی) که میسازد اخذ میکند. در عین حال، شهرها مکانهایی هستند که بدنها را تولید، تنظیم و ساختارمند میکنند. این نسبت صرفا نسبتی از جنسِ تعیّنِ متقابل یا یک نمودارِ انتزاعی و تکینِ برهمکنش نیست: این نسبت به سنخهای بدنها (بدن نژادی، قومی، طبقاتی، جنسی) و به سنخهای شهرها (اقتصادی، جغرافیایی، سیاسی) بستگی دارد، و از خلال مناسبات مختلفِ درهمتنیدگی، خصیصهیابی، درونیابی [یا الحاق][7] و حک [یا ثبت] شدیداً پیچیده میشود؛ این مناسبات «هویتهایی» را هم برای شهرها با همهی ویژگیها یا جزئیت[8]شان، و هم برای جمعیتها با همهی دیگرگونگی[9]شان، تولید میکنند. این نسبت از نوع «تعینهای کثیر»، با محورهای طبقه، نژاد، و جنس نیست که همگی بهطور نظاممند بر یک پهنه به هم چفت شده باشند، و در عین حال، اینطور هم نیست که بتوان سنخهای شهر ــشهرِ صنعتیشده، شهر تجاری، شهر متکی به یک یا چند صنعت، یا یک بندر، که در فضاهای شهری یا روستایی قرار دارندــ را روی سنخ دیگری از شهر نقشهنگاری کرد. در عوض، این نسبت، هم از جنسِ محدودیتِ مولّد و هم از جنسِ پیشبینیناپذیریِ درونزاد است: این نسبت نه میتواند بر یک پهنه رخ دهد و نه میتواند در یک فرمِ تنظیمشده اتفاق بیفتد. در حالیکه نسبتهای بین بدنها و شهرها شدیداً پیچیدهاند و تماماً از مؤلفههای رفتاری، تنظیمی، روانشناختی، و اشتراکی اشباع میشوند، اما با وجودِ این، جسمانیتِ شهرها و مادیتِ بدنها ــمناسباتِ تبادل و تولید، عادت، همنوایی، جدایی، و تحولــ هنوز باید به قدر کافی جسمانی به اندیشه درآیند. این جسمانیت یا مادیتِ شهر به همان مرتبه از پیچیدگی که مرتبهی پیچیدگی بدنهاست تعلق دارد. آنچه جسمانیت شهر میتواند شامل شود، آنچه جسمانی یا مادی به شمار میرود را آنقدرها سهل و ساده نمیتوان تعیین کرد، اما معلوم است که پیچیدگیهای بدنها و پیچیدگیهای شهرها را نمیتوان به فهم درآورد مگر آنکه زبان، بازنماییها، ساختارها، قالبها و عادات را بهعنوان اجزای برسازندهی جسمانیت در نظر بگیریم.
سه. در جهان غرب، بدنها و شهرها با عمومیتِ گستردهشان ــو نیز با نظر به آن گفتارهایی که درکِ شهرها و بدنها را نشانه رفتهاند (مطالعات فرهنگی، مطالعات شهری، جغرافیا، و نیز فلسفه، روانشناسی و فمینیسم)ــ همگی (چون همیشه) دستخوش تغییرات عملی و ساختاریِ عمده میشوند، تغییراتی که بهوسیلهی پیوند پیچیدهی بین شرکتگراییِ جهانی، انقلاب تکنولوژیکی در ذخیرهسازی و بازیابی اطلاعات، و دگرگونیِ ارتباطاتِ جهانی ـکه خود تحت تاثیرِ چنانی تغییراتی قرار دارندـ ضرورت یافته و پدید آمدهاند. از زمان عرضهی کامپیوتر شخصی، از زمانِ کامپیوتریشدنِ تراکنشهای اقتصادی، از زمانِ ظهور اینترنت و ارتباطِ آنیِ جهانگستر از خلال تلفنهای همراه، شبکههای ماهوارهای، و وبِ جهانگستر [WWW]، دگرگونیها در نحوهی درک خودمان، بدنمان، جایمان در شهرها و اجتماعها، و نسبتمان با آینده همگی تحت تأثیر قرار گرفتهاند، دگرگونیهایی که در بطن فرایندی قرار دارند که احتمالاً چگونگیِ درجهانبودن ما را بازپیکربندی میکند. اضطراب و شادیِ توأمان ما، در امیدها و ترسهای برونیابیشدهای قرار دارند که یک تکنولوژیِ تصاعداً رو به رشد وعده میدهد: «هدیه»ی این تکنولوژی به ما تندخوییِ فزاینده دربارهی آن چیزی است که آینده در انبان دارد، چه این آینده تکتک فانتزیهای ما را به مرتبهی امر دستیافتنی یا امر واقع ارتقا دهد، چه ما و امیدهایمان را بهنحوی ناشناختنی به چیزی جز آنچه اکنون هستیم دگرگون کند.
چهار. این دگرگونی در زمینهی تکنولوژی ــبیایید آنرا به طور خلاصه کامپیوتریشدن بنامیمــ صرفاً آفرینشِ ابزاری نو یا وسیلهای پیچیدهتر از باقی وسایل اما اساساً و ماهیتاً یکسان [یا عین آن وسایل] نیست. در عوض، کامپیوتریشدنِ جهانگستر شیوهای از دگرگونیِ همهی پنداشتهای ما دربارهی ابزار یا خودِ تکنولوژی است. فضا، زمان، منطق، و مادیتِ کامپیوتریشدن، خودِ ماهیتِ اطلاعات و ارتباطات، و نیز ماهیتِ فضا، زمان، اجتماع، و هویت را به اختلال و تجسمیابیِ دوباره تهدید میکند. این تکنولوژیها همچنین دانشها/علمها، شیوههای هنر و بازنمایی، شکلهایی از ارتباط و برهمکنش را ممکن میکنند که نه فقط در حال بازپیکربندیِ حیات اجتماعی و شخصیاند بل همچنین به معنایی بنیادیتر، ورای دانش و کنترل افراد و اجتماعها هستند. این تکنولوژیها، که حدودشان حتی برای طراحان و پیشگامترین محققان هم کاملاً شناختهشده نیست، تحت انقیادِ قوانین یا فرایندهای تاریخی، و شاید حتا مقیّد به فرآیندهای تکاملیاند که ما از قبل نمیشناسیم و شاید حتی نتوانیم بشناسیم. از آنجاکه کامپیوتریشدن خط سیری دروناً پیشبینیناپذیر در حیات جهانی را به راه انداخته است، از ابزار یا نوآوری فرهنگیِ صِرف فراتر میرود. این خط سیرهای پیشبینیناپذیر جدید نیستند؛ این خط سیرها، خواه از طرف جابهجایی پهنههای یخیِ قطبی تحمیل شده باشند خواه با تولیدِ تسلیحات هستهای، همگی نیروهایی هستند که به استحالهای جهانشمول شکل میدهند. تأثیر جهانیِ استحالهی تکنولوژیکی از حیث درونزاد کمابیش یکسان است. شاید به همین دلیل باشد که این دگرگونیِ تکنولوژیکی بیشتر در افق بلندمدتِ تکامل[10] درک شده است تا در افق کوتاهمدتِ توسعه یا تغییر تاریخی.
پنج. این تکنولوژیها به شیوهای قابل توجه در خدمت دگرگونسازیِ بدنها نبودهاند ــدستکم هنوز نهــ بلکه اساساً آن شیوهای را دگرگون میکنند که بدنها بر اساسش به فهم درمیآیند، این تکنولوژیها سپهر خیالیِ بدنها و بازنماییِ زیستهشان را دگرگون میکنند. این تکنولوژیها فانتزیِ کنش، ارتباط و اتصالِ از راه دور را وعده میدهند (و در برخی موارد به آن دست مییابند)، این تکنولوژیها فانتزیِ یک وجود بدیل یا مجازی را وعده میدهند که میتواند جاذبه و ثقل خود بدن را کنار گذارد و چنان محدودیتی را دور بزند: این تکنولوژیها مناسباتِ فضامند را از طریقِ فشردگیِ مناسبات زمانمند وساطت کردهاند، آنها برهمکنش و ارتباط از طریق وساطتِ مجازی و صفحهنمایش را دگرگون کردهاند، آنها انگارهی اجتماع را از طریقِ گسترش جهانیِ گزینشگر استحاله بخشیدهاند. بدنها آشکارا ابژههایی برای دگرگونیها و انضمامهای پروتزی، بهینهسازی مجازی و وساطت فنی هستند و همواره نیز بودهاند. کامپیوتریشدن این ولعِ پروتزی را دگرگون نمیکند؛ در عوض، درجاتِ صمیمتش با بدن، اندازه و ماهیتِ مداخلهی پروتزی را دگرگون میکند: خُرد-ماشینها رگها و شاهرگها را میروبند، خُردکامپیوترها با بهینهسازیِ قلب یا ریه میتپند. کامپیوتریشدن، با راهبردن به فانتزیِ تبادلپذیریِ بدن و فیگوراسیونِ جسمانیاش و حتی فراروی از بدن و آن فیگوراسیون، یک آناتومیِ خیالی را چنان دگرگون میکند که یکسره ورای ظرفیتهای تکنولوژیکیِ آن آناتومی است.
شش. با اینحال، هرچند ظرفیت برای دگرگونی و انضمامِ تکنولوژیکیِ بدن پیشبینیناپذیر است اما چنان تکنولوژیای فقط در مقامِ بدن، همراه با بدن، و از طریقِ بدن ممکن و کارآمد میشود (بدن تکنولوژی را تا آنجاکه بتواند در خود ادغام میکند، نه فقط در عملیات و کارکردهای تنانه بل در پنداشتِ خیالی بدن از خویش). الغای بدن و وراروی از آن ناممکن است. حدود بدن همانا حدود نوآوریِ تکنولوژیکی هستند ــ حال این حدود هرچه باشند، و آشکارا هیچ نمیدانیم که حتی چطور پاسخی قطعی به مسئلهی حدود بدهیم. بدنها بنا بر قابلیت سازگاریشان میتوانند با تکنولوژی و در مقامِ تکنولوژی یکپارچه و مدلسازی شوند. تکنولوژی حدِ بدن است، تکنولوژی «بیرونی»ترین و نیز «درونیشده»ترین دامنهی دسترسی بدن است. به این معنا، تکنولوژی ضرورتاً نه به یک سوژه یا یک اجتماع بل به ظرفیتهای تنانه و به ساحات خیالیِ تنانه گره میخورد.[1]
هفت. و به این ترتیب، فرضیهی واپسین: تکنولوژی تا درجهای که (گاه بهطرزی نامحسوس و گاهاً محسوس) در فرایندِ استحالهی بدنها باشد، تنها تا همان درجه قادر به استحالهی شهرهاست. شیوهی آیندگی [چگونگیِ حالات آینده]یا بهعبارتی شیوهی شُدن، شرطِ وجود تنانه است (این چیزی است که تکامل یا فرگشت به ما میآموزد، اگر اصلاً چیزی بیاموزد): شیوهی آیندگی یا شیوهی شُدن، همانا حیات و وجودِ شهر نیز هست. امر تکنولوژیکی شهرها را آنطور که میشناسیم، به از رده خارجشدن تهدید نمیکند، زیرا دگرگونیِ شهرها با دگرگونیهای بدن همطنین است. شهرهای آینده کمابیش به یقین شبیه شهرهایی که امروزه میشناسیم خواهند بود اما فقط تا آن حد که بدنهای آینده شبیه بدنهای ما باشند و بر طبق حالتمندیهای مختلف این بدنها عمل کنند. به این معنا، مثل شهرهای زمان حال، در موردِ شهرهای آینده نیز با تحمیل جمعیتی بیمیلورغبت، یا جمعیتی بیرونی، طرف نخواهیم بود[2]. بدنهای این جمعیت به شرایط فضامند، به پیوندهایی میان همدیگر، و به مکانهای مختلفی نیاز دارند که هم بدنهای شهرها، شیوههای عملِ این بدنها، دستاوردها و اقتضائات تکنولوژیکیشان را نقشهنگاری کنند و هم با چنان بدنهایی برهمکنش داشته باشند.
یادداشت ترجمه:
[1] گراس با جهتگیریهای نظری و آزمونگریهای فرایندمحور و عملیِ اجراهای استلارک [Stelarc] و مشخصاً با سیر مناقشات نظری و عملیِ یکی دو سدهی اخیر حول نسبت بدن و تکنولوژی از هایدگر تا کیتلر آشناست. سریِ اجراهای تعلیق نزد هنرمند استرالیاییِ پرفورمنس، استلارک، یکی از دقایق تعیینکنندهی نظری در مفهومپردازیِ دوبارهی نسبتهای میان حسیت، ادراک، عاطفه، و هوش نزد برایان ماسومی (مترجم هزار فلات به انگلیسی) نیز به شمار میرود که در میانِ بهاصطلاح دلوزیهای معاصر، اندیشمندی شناختهشده، نوپرداز و مؤثق به شمار میرود. او در جستار بلند استلارک: کیمیاگریِ تکاملیِ عقل به نسبتهای میان بدن و تکنولوژی خاصه در اجراهای استلارک نظر میافکند (ترجیحاً از بهکاربردنِ «معصومی» برای نام خانوادگیِ این نویسنده و اندیشمند معاصر هندیالاصل پرهیز میکنم). از آنجاکه ازحیث عملی و آزمونگرانه، استلارک یک پیشگام نوآور در عرصهی خود محسوب میشود، و آنچه را که به زبان نظریه و گمانهزنی نوشته است برآمده از حسیتها و ادراکها و تنشها و معضلات متعاقبی است که مستقیماً بر گوشت، بدن، اندامها و سیستم عصبیاش اثر گذاشتهاند مثال موردی مناسبی برای گمانهزنی گراس در این بند به نظر میرسد. خود استلارک در یکی از اندک متنهای نظریاش که وجهی مانیفستگونه و تجربهگرا دارد، از «بدنِ منسوخ انسان» سخن میگوید، و با نظر به آنچه از فرگشت میدانیم به محدودیتهای بشرِ نسخهی از رده خارجِ پلیستوسنی (دورهی چهارم زمینشناسی، که در اواخرش نخستین هوموساپینسها بر زمین ظاهر شدند) میتازد. به باور او، فراسوی مسئلهی بسیار انسانیِ آزادی بیان، آزادیِ تعیین تقدیرِ ژنتیکی و بازمهندسیِ DNA نهفته است که به باور او در مقامِ یک انتخاب تکاملی و زیستشناختی به مسئلهزای دهههای آتی بدل خواهد شد، آنجاکه دانشهای نوین فنبنیاد و هایتک خواهند کوشید جبرِ ژنتیکی، قیود بختآورد و امر ذاتی را از دور خارج کنند؛ نزد استلارک، امروزه نیز تنها سیلانِ دادهها یا جریان اطلاعات است که در مقام یک پروتز یا اندام مصنوعی بر آن است تا در مقیاسی سیارهای بدنِ منسوخ بشر را همچنان سر پا نگه دارد. استلارک به یک واقعیت موجود یا وضعِ موجودِ بنیادی حمله میبرد؛ اگر بدن انسان وابسته به تنفس، ایستادنِ قائم بر دو پا، محدود به دیدِ دو چشمی، و صرفاً برخوردار از یک مغزِ 1400 سانتیمتر مکعبی است که عملاً در دقایق پیچیدگی و در سرحدات ناممکنی، مرعوبِ دقت، سرعت و توان تکنولوژی میشود، اگر بدن ساختاری بسیار کارآمد یا باداوم ندارد، مستعد بیماری و محکوم به خستگی، نقص، زوال و فناست، و عملکردش در تبعیت محض از سنوسال تعیّن مییابد، پس در نسخهی بهسازیشده و پساتکاملی، با بدن نه در مقام سوژه بل در مقام ابژه طرف هستیم؛ نه ابژهی میل، بل ابژهای برای طراحیکردنهای مداوم و سازگار با یورش تکنولوژی، آنقدرکه بتواند در بیرون از جو زمین، در محیطهایی با فشار و دمای شدیداً متغیّر و متفاوت، در محیطهای جاذبهی صفر، مملو از تشعشع، بدون اکسیژن و بدون اصطکاک، دوام داشته و بقا یابد؛ تاآنجاکه حفظ رطوبت بدن در بیرون جو زمین بس دشوار و خطیر است، پس مسئلهی آبزدایی و توخالیکردنِ بدن، سفتوسختکردنِ بدن، در افقِ جرحوتعدیلهای آتی قرار خواهد گرفت و رشد آیندهی تکاملی از بازمهندسی، دستکاری و دگرگونسازیِ پوست بشر سربرخواهد آورد. به این قرار، سایبرـسیستمها تدریجاً بدنهای بدیل، هیبریدی [چندرگه]، و جایگزین را خواهند ساخت. بدن انسان در پیچ بسیار مهمِ سیر تکاملیاش ناگزیر است که مهار زیستشناختی، فرهنگی و سیاره مبنای خود را درهم بشکند؛ از دید استلارک، یورش تکنولوژی به بدن، سازگارترشدنِ فزایندهی بدن با میکروتکنولوژیها و ماشینهای هوشمندِ مینیاتوریِ دارای قابلیتِ همزیستی با ارگانیسم بشر، وجهی بالقوگیآفرین به همراه دارد؛ با نصب برنامهآگاهی نو، یا تعبیهی پروتزهای نو، حیات بشر تدریجاً دستخوش خُردانقلابهای فنعلم میشود، و با سنخی از بشرِ وصلهدوزیشده، محصولِ آزمونگریهای فنعلمِ نظامیشده، برای نوعی از پرورش و رشدِ پساتکاملی طرف خواهیم بود. استلارک (که مورد نقد شدید ویریلیو نیز قرار گرفته بود) در آن متن تأملبرانگیزش از منظری ایجابی، هواداری از یورش تکنولوژی به بدن را فرمولبندی میکند. به نظر میرسد دورنمای گراس در انتهای این بند آنچه که نزد استلارک قطعیتی عمدتاً امتدادی یا برونگستر [extensive] محسوب میشود را در ساحت توانشها یا بالقوگیها [potentialities] جای داده و به ورطهای مجازی برای اندیشیدن به کثرتهای پساانسانی و نیاندیشیدهی نسبت بدن و تکنولوژی پروبال میدهد؛ او هم در چند بند پیشین و هم در بند واپسین به گذر از بدن فردیِ مورد بحث به پیکرهی جمعیِ شهر پرداخته آنجاکه خودِ بدنِ فردیِ مذکور پیشاپیش در معرض یورش شبکهی تکنولوژیکیِ شهرِ فرضاً هوشمند و متصل به زمانِ جهانی در مقام یک «خارجِ برسازنده» قرار دارد. برای مطالعه بیشتر دربارهی افقِ نظری و تجربهگرای استلارک بنگرید به: از روان-بدن به سایبرـسیستمها: تصاویر بهمنزلهی موجودیتهای پساانسانی، در ماشینهای اجرا: بر مرزهای تئاتر، مجموعه مقالات (لورا کال، گابریلا جیاناچی، برایان ماسومی، استلارک و دیگران)، ترجمهی ساره پیمان و پویا غلامی، نشر دیبایه. 1397.
[2] ممکن است اشارهی گراس به جمعیتِ بیمیلورغبت و فرضاً تحمیلیِ بیرونی یا تودههایی که انگار از بیرون آمدهاند، ما را دچار ابهام یا سوءفهم کند؛ اینکه نویسنده خوشبینانه و با چشمپوشی بر قسمی از وجوه بالفعل به طرح مسئله پرداخته، خاصه اگر وضعیت بحران پناهندگان و سیل مهاجرتهای اجباریِ انبوههای از عراق و افغانستان، از سوریه یا اکراین را در نظر آوریم که گاه به صورت میلیونی و گاه زورکی یا تحمیلی وارد سرزمینهای اصطلاحاً توسعهیافتهتر میشوند. ضمن اینکه به یاد داریم دلوز در کتابش دربارهی فوکو (1988) از مفهوم intrusion بهمنزلهی یکجور تعدی یا ورود سرزده و زورکی و تحمیلی ضرورتاً وجهی منفی استنباط نمیکند، اولاً اشارهی گراس به تولیدِ درونماندگارِ بدنها/جمعیتها، شهرها و تکنولوژیها در و از خلال یکدیگر در پیشبرد بند به بند مطلب کاملاً گویاست و نویسنده با نظر به بالقوگیهای زمان حال و مجازیتِ فانتاسمهای جمعی درباب آیندگی این خط سیر گمانهزن را پیش میبرد، و ثانیاً در میان بندها او مشخصاً از «جهان غرب» نام میبرد و سعی میکند چارچوب عینی و حدود کمابیش بالفعلِ مد نظرش را معین کند. هرچند این تدقیق نسبی تحت شرایط انضمامی کنونی نابسنده مینماید و به رغم تحدید مفهومیِ گراس به نظر میرسد که باز هم جای چونوچرا، خاصه در کاربست همان «جهان غرب» برجای میماند: الف) در قلمرومندیِ خود داخل بهمنزلهی یک داخلِ قلمروگذاریشده و فراکُدگذاریشده: برای نمونه، سمپتوم جهانفراگیرِ موسوم به Hikikomori را در نظر بگیریم که با نظر به توسعهی افق تکنولوژیکی در سطح سیارهای (برای مثال در «مِتاوِرس») یک مدلسازی کمابیش درخور به شمار آید؛ کاربران معتاد به بازی که تا حد مرگ به صفحهی نمایش چسبیدهاند را ابداً نمیتوان «جمعیتی بیرونی» به شمار آورد؛ این سنخِ روانتنی شاید بیش از حد غرق در فضای شناور و سیال بازی [game space] انگاشته شده و گرفتار در انقیاد ماشینی و سوبژکتیوسازیِ فزاینده به شمار آمده، و رواناً «درونیشده» محسوب شود اما با اینحال سنخی از بیرونیتِ بیمارگون را در خود داخل شکل میدهد و از همین رو این عارضه یک پدیدهی ثانوی یا پیاپیآیندِ تکنولوژیکی یا عارضهای جانبی و درونزاد خط قلمروزدای علمی در نظر گرفته شده است، آنجاکه وجه منفیِ تخنه در انفجار چنین روانبدنهایی بر پیکرهی سازندِ مگاشهری چون یک جراحت یا عفونت رخ مینماید. وانگهی خودِ انگارهی «جهان غرب» یا «غرب» را از وجهی دیگر نیز میتوان به پرسش کشید، به عبارتی؛ ب) از یک خارجِ بازقلمروگذاریشده و فراکُدگذاریشده در داخل: وقتی رویدادهایی چون ترور کارمندان مجلهی شارلیهبدو، یا حملههای هرچندوقتیکبارِ یک بنیادگرای غیراروپایی به شهروندان عادی یا مسافران متروی شهری اروپایی با سلاح سرد، یا سایر تحرکات تروریستی و بنیادگرایانهی دینی از این دست را در قلب اروپای توسعهیافته به یاد میآوریم که عمدتاً از سوی پناهندگان یا مهاجرانی اصلاً غیراروپایی اما مسکون در آن روی میدهند. در این دو مورد افراطی از برخورد و تعارض شدید عملاً از یکسو با نیروشناسی و سنخشناسیِ تکنولوژیهای نفس (فوکو) و موردپژوهیهایی درباب خُردسیاست فرسودگی طرف هستیم، اما شاید از دیگرسو، با فرایندهای کودکانهسازی و جهانسومیسازی و حاشیهایسازی در بطن جهان توسعهیافته طرف باشیم که گتاری پیشتر دربارهاش هشدار داده بود؛ و شاید بتوان با پیشکشیدنِ نظرگاهِ فلیکس گتاری در تمرینهای اکوسوفیک و احیای شهر سوبژکتیو ــکه از جمله، بحرانها و فجایع مرتبط با بدنها، شهرها و تکنولوژی را نیز در گسترهای سیارهای بررسی میکندــ اشارهی گراس را بازخوانی یا تاحدی تعدیل یا تدقیق کرد. برای مطالعهی بیشتر در این مورد بنگرید به؛ دلوزگتاری و شهر [دومین کتاب از مجموعهی «فلسفه، سیاست، شهر»]، ترجمه و تالیفِ ساره پیمان، پویا غلامی، پیمان غلامی، ایمان گنجی، با همکاریِ «فضا و دیالکتیک»، کتابکدهی کسری، 1399، صص 67-83.
[1] futurity: آیندگی یا حالات آینده
[2] the new
[3]extrapolate
[4] latencies
[5] virtualities
[6] (collective) body-prosthesis
[7] interpolation;برآورد درونی
[8] particularity
[9] heterogeneity
[10] evolution: فرگشت