Enter your email Address

چهارشنبه, فروردین ۲, ۱۴۰۲
  • ورود
  • ثبت نام
Apparatuss
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
بدون نتیجه
مشاهده همه نتیجه
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
بدون نتیجه
مشاهده همه نتیجه
آپاراتوس
بدون نتیجه
مشاهده همه نتیجه

حیوانیت

توسط سروش سیدی
صفحه اصلی فلسفه

درونماندگاری خورنده و خورده‌شده

من حیوانیت را از نظرگاه محدودی بررسی می‌کنم که به نظرم مشکوک است، اما ارزش آن در جریان تحلیل مشخص خواهد شد. از این منظر، حیوانیّت عبارت است از بی‌واسطگی یا درونماندگاری.

درونماندگاری حیوان در نسبت با محیطش در وضعیتی مشخص عرضه می‌شود، که اهمیت بنیادین دارد. من به طور مستمر از آن سخن نخواهم گفت اما در عین حال همواره آن را در نظر دارم؛ نتیجه‌ی گزاره‌های من به این نقطه‌ی آغازین بازمی‌گردد: وضعیت مزبور عبارت است از وضعیتی که در آن یک حیوان حیوان دیگر را می‌خورد.

وقتی حیوانی حیوان دیگر را می‌خورد درواقع خورنده موجودی هم‌رده را خورده است. بدین معناست که از درونماندگاری سخن می‌گویم.

مقصودم موجودی هم‌رده بماهو نیست، بلکه منظورم این است که هیچ تعالی‌ای بین خورنده و خوراک وجود ندارد؛ البته تفاوتی هست، اما حیوان خورنده در مواجهه با حیوان خوراک این تفاوت را تصدیق نمی‌تواند کرد.

حیوانات یک نوع واحد یکدیگر را نمی‌خورند… شاید، اما این مسئله اهمیتی ندارد که آیا شاهین که جوجه را می‌خورد آن را به وضوح از خود متمایز می‌سازد یا خیر، یعنی به همان ترتیبی که ما ابژه را از خود متمایز می‌کنیم. تمایز مستلزم وضع‌کردن ابژه بماهو است. هیچ تفاوت قابل‌تشخیصی وجود ندارد اگر ابژه وضع نشده باشد. حیوانی که خوراک حیوان دیگر می‌شود همچون ابژه داده نمی‌شود. بین حیوانی که خورده می‌شود و حیوانی که می‌خورد، هیچگونه نسبت فرودستی و تبعیت وجود ندارد، همچون نسبت بین یک ابژه، یک شیئ، با انسان، یعنی موجودی که امتناع می‌کند از اینکه همچون شیئ نگریسته شود. از منظر حیوان، هیچ چیز در طول زمان داده نمی‌شود. اینکه ابژه در نظر ما در زمان عرضه می‌شود و دیرند آن قابل‌ادراک است، بدین سبب است که ما انسانیم. اما حیوانی که توسط حیوان دیگر خورده می‌شود در این جانب دیرند جای دارد؛ او خورده می‌شود، نابود می‌شود، و این چیزی نیست جز محوشدن در جهانی که در آن هیچ چیز فراسوی امر حاضر وضع نمی‌شود.

دیگرمقالات

اندیشه‌ی ناممکن لینگچی در اشک‌های اروس

دو گربه: ژیژک، دریدا و حیوانات دگر

ابدیت سیاه

در زندگی حیوانی هیچ چیزی وجود ندارد که نسبت بین سرور و فرمانبر را ایجاد کند، هیچ چیزی وجود ندارد که بتواند در یک جانب خودآیینی و در جانب دیگر وابستگی را ایجاد کند. حیوانات، از این منظر که یکدیگر را می‌خورند، از قدرت برابر برخوردار نیستند، بلکه بین آنها هرگز چیزی وجود ندارد مگر همین تفاوت کیفی. شیر مَلِک سباع نیست: در حرکت این رود، شیر صرفاً موج بلندتری است که امواج دیگر و ضعیف‌تر را سرنگون می‌کند.

اینکه حیوانی حیوان دیگر را می‌خورد تغییری در وضعیت بنیادین ایجاد نمی‌کند: هر حیوانی در جهان همچون آب است درون آب. وضعیت حیوانی مشتمل بر هیچ عنصری از وضعیت انسانی نیست؛ در صورت لزوم می‌توان حیوان را همچون سوژه‌ای تلقی کرد که مابقی جهان برای او ابژه است، اما حیوان هرگز قادر نیست چنین فهمی از خود داشته باشد. هوش انسانی قادر به درک عناصر این وضعیت هست، اما حیوان قادر نیست این عناصر را درک کند.

وابستگی و استقلال حیوان

باید گفت که حیوان، همچون گیاه، در نسبت با باقی جهان هیچ خودآیینی‌ای ندارد. یک اتم نیتروژن، یا طلا، یا مولکول آب، بدون نیاز به عنصری از محیط پیرامونی وجود دارد؛ چنین اشیائی در وضعیت درونماندگاری تام جای دارند: در نسبت درونماندگار یک اتم با اتم دیگر و دیگر اتم‌ها هرگز نوعی ضرورت، با به عبارت کلی‌تر هیچ امر مهمی وجود ندارد. این با درونماندگاری یک ارگانیسم زنده در جهان بسیار تفاوت دارد: یک ارگانیسم در جستجوی عناصر پیرامون (یا خارج از) خود است، عناصری که نسبت به آن درونماندگارند و ارگانیسم باید با آنها روابط درونماندگاری ایجاد کند. پس از همین حالا مشخص است که این نسبت شبیه حضور آب در آب نیست. اگر هم باشد، تنها سبب آن این است که بتواند خود را تغذیه کند. اگر نکند رنج می‌کشد و می‌میرد: سیلان (درونماندگاری) از بیرون به درون، از درون به بیرون، یعنی همان زندگی ارگانیک، تنها تحت شرایط خاصی دوام دارد.

وانگهی، یک ارگانیسم از روندهایی که شبیه آن هستند تفکیک می‌شود؛ هر ارگانیسم از دیگر ارگانیسم‌ها منفک است: بدین معنا حیات ارگانیک، همزمان که نسبت با جهان را تشدید می‌کند، از جهان کناره می‌گیرد، گیاه یا حیوان را که به لحاظ تئوریک می‌توانند جهان‌هایی مستقل تلقی شوند تفکیک می‌کند، به شرطی که نسبت بنیادین تغذیه کنار گذاشته شود.

مغالطه‌ی شاعرانه‌ی حیوانیت

درواقع هیچ چیز بیش از این زندگی حیوانی‌ای که ما خود از تبار آن هستیم، به روی ما بسته و فروپوشیده نیست. هیچ چیز برای طرز اندیشیدن ما بیگانه‌تر از زمین در میانه‌ی کیهان خاموش نیست، زمینی که نه واجد معنایی است که انسان به چیزها می‌بخشد، نه بی‌معنایی‌ چیزها وقتی آنها را بدون آگاهی‌ای که بدانها بیندیشد در نظر آوریم. درواقع، هرگز نمی‌توانیم اشیأ را بدون آگاهی در تخیل آوریم، مگر به شکل خودخواسته، زیرا ما و تخیل هردو متضمن معنای آگاهی است و آگاهی ما سخت به حضور آنها وابسته است. بدون شک می‌توانیم به خود بگوییم که این وابستگی شکننده است، زیرا ما روزی دیگر آنجا نخواهیم بود، تا ابد. اما ظهور یک شیئ هرگز ادراک‌پذیر نیست مگر درون آگاهی‌ای که جای آگاهی امحاشده‌ی مرا می‌گیرد. این حقیقتی ساده است، اما زندگی حیوانی، که از آگاهی ما تا حدی دور است، معمای بغرنج‌تری را مطرح می‌کند. وقتی جهان را بدون انسان در نظر می‌آوریم، جهانی که در آن تنها نگاه خیره‌ی حیوان به روی اشیأ گشوده می‌شود، حیوانی که نه انسان است نه شیئ، تنها می‌توانیم به بینایی‌ای متوسل شویم که از طریق آن هیچ نمی‌بینیم، زیرا ابژه‌ی این بینایی حرکتی است که از اشیأ فاقد معنای فی‌نفسه به جهانی می‌سُرد که آکنده از معنایی است که انسان به هر شیئ می‌بخشد. بدین سبب است که نمی‌توانیم چنین ابژه‌ای را به طور دقیق توصیف کنیم. یا، شیوه‌ی صحیح سخن‌گفتن از آن می‌تواند تنها به شکل آشکاری شاعرانه باشد، زیرا شعر توصیف چیزهایی است که به جانب ناشناخته می‌لغزند. همانطور که به طور داستانی و خیالی می‌توانیم از گذشته چنان سخن گوییم که گویی اکنون است، سرانجام از حیوانات پیشاتاریخی سخن می‌گوییم، و نیز گیاهان، صخره‌ها و دریاها، چنان که گویی اشیأ هستند. اما وقتی منظره‌ای را توصیف می‌کنیم که به این شرایط گره خورده است، کاری بی‌معنا می‌کنیم، دست به جهشی شاعرانه می‌زنیم. در جهانی که در آن چشمان گشوده درک نمی‌کردند که به چه می‌نگرند، منظره‌ای هم وجود نداشت، یعنی آنجا که چشم‌ها نمی‌دیدند. و اگر حال در اغتشاش و آشوب ذهن خود، که ابلهانه به غیاب بینایی می‌اندیشد، بگویم «نگاهی نبود پس هیچ نبود-هیچ مگر سرمستی محدودشده با وحشت، رنج و مرگ، که بدان نوعی ضخامت می‌بخشید…»، این سخن من سواستفاده از توان شاعرانه خواهد بود، یعنی نهادن ملغمه‌ای مبهم به جای نیستی جهل. من می‌دانم: ذهن نمی‌تواند از ساختن ملغمه‌های کلمات صرف‌نظر کند که هاله‌ای شگفت برای آن فراهم می‌کنند: این غنای ذهن است، جلال و نشان حاکمیت آن. اما این شعر صرفاً راهی است که از طریق آن انسان از جهان آکنده از معنا به جابجایی نهایی معانی، کل معنا، عبور می‌کند، که به سرعت معلوم می‌شود ناگزیر است. تنها یک تفاوت بین تصور بی‌معنای اشیأ بدون نگاه خیره‌ی انسان و اشیأیی که حیوان در میان آنها حاضر است وجود دارد: این که بی‌معنایی و پوچی نخست بی‌درنگ اشاره به فروکاست ظاهری علوم دقیقه دارد، در حالی که پوچی دوم ما را به جانب وسوسه‌ی لزج شعر می‌کشاند، زیرا حیوان، که صرفاً یک شیئ نیست، به روی ما فروبسته و برای ما ناشناختنی نیست. حیوان در برابر من مغاکی می‌گشاید که مرا مجذوب می‌کند و برایم آشناست. به یک معنا، من این مغاک را می‌شناسم: این مغاک خود من است. این همچنین همان چیزی است که نسبت به من دورترین است، آن چیزی که لایق نام مغاک یا ژرفناست، که معنای دقیق آن می‌شود آنچه برای من ناگشودنی است. اما این نیز شعر است… از این جهت که من می‌توانم حیوان را همچون یک شیئ نیز بنگرم (اگر آن را بخورم-به شیوه‌ی خاص خودم که شیوه‌ی حیوانی دیگر نیست-یا به بردگی بکشم یا همچون ابژه‌ی علم با آن برخوردم کنم)، حیوان پوچ و بی‌معنا خواهد بود، بی‌واسطه و مستقیم همچون سنگ یا هوا،  اما حیوان همواره (و به طور کامل) به آن نوع واقعیت فرودستی که به اشیأ نسبت می‌دهیم فروکاست‌پذیر نیست. چیزی لطیف، پنهان و دردناک قرابتی را که در ما در کمین است بیرون می‌کشد، درخشش آن را به جانب ظلمت حیوانی بسط می‌دهد. سرانجام، تنها چیزی که می‌توانم حفظ کنم این است که چنین منظری، که مرا به درون شب می‌افکند و گیجم می‌کند، مرا به  آن لحظه نزدیک می‌کند که وضوح متمایز آگاهی مرا سرانجام به دوردست‌ترین نقطه می‌برد، دورترین جا نسبت به حقیقت ناشناختنی‌ای که، از من تا جهان، ظاهراً تنها از دست می‌گریزد.

حیوان در جهان همچون آب است در آب

از آن ناشناختنی بعداً سخن خواهم گفت. فعلا باید آن چیزی را از سرگیجه‌ی شعر جدا کنم که، از نظرگاه تجربه، واضح و متمایز ظاهر می‌شود.

می‌توانم بگویم که جهان حیوانی جهان درونماندگاری و بی‌‌واسطگی است، زیرا آن جهان، که همچنین به روی ما فروبسته است، از این جهت فروبسته است که نمی‌توانیم در آن توان فراروی و تعالی از خویش را بیابیم. چنین حقیقتی منفی است، و نمی‌توانیم آن را به طور مطلق تثبیت کنیم. دست‌کم می‌توانیم این توان را در وضعیت نارس و جنینی در حیوانات تخیل کنیم اما نمی‌توانیم به وضوح تشخیصش دهیم. هرچند می‌توان این توانمندی‌های جنینی را بررسی کرد، اما چنین بررسی‌ای منجر به نقض تصور ما از حیوانیت درونماندگار نمی‌شود، که برای ما اجتناب‌ناپذیر است. تنها درون محدوده‌های امر انسانی است که تعالی چیزها نسبت به آگاهی (یا آگاهی در نسبت با چیزها) هویدا می‌شود. درواقع تعالی تنها می‌تواند جنینی باشد، اگر که همچون اشیأ متصلب و ساکن تحت شرایط خاص تقویم نیافته باشد. درواقع، ما قاصریم از اینکه بر لخته‌های ناپایدار ساکن شویم و باید خود را محدود کنیم به این که حیوانیت را از بیرون و در پرتو غیاب تعالی بنگریم. در چشمان ما، حیوانیت در جهان ناگزیر همچون آب است در آب.

حیوان بر مبنای وضعیت‌های ناهمگون رفتارهای ناهمگون بروز می‌دهد. این رفتارها نقاط آغازی هستند برای تمایزات ممکن، اما تمایزنهادن مستلزم این است که تعالی ابژه متمایز شده باشد. ناهمگنی و گوناگونی رفتارهای حیوانی منجر به ایجاد هیچ تمایز آگاهانه‌ای در میان وضعیت‌های ناهمگن نمی‌شود. حیواناتی که جانور هم‌نوع خود را نمی‌خورند قاصر از آن هستند که او را همچون هم‌نوع به رسمیت بشناسند، در نتیجه وضعیتی جدید، که در آن رفتار بهنجار آغاز نشده باشد، ممکن است مانعی را بزداید بدون اینکه از زدودن آن آگاه باشد. نمی‌توان در مورد گرگی که گرگ دیگر را می‌خورد گفت که کارش نقض قانونی است که می‌گوید گرگ‌ها نباید یکدیگر را بخورند. گرگ قانون را زیرپا نگذاشته است؛ بلکه خود را در شرایطی یافته که در آن قانون دیگر جاری نیست. علی‌رغم این، از نظر گرگ بین خودش و جهان پیوستگی‌ای هست. پدیدارهای جذاب یا آزاردهنده در برابر او ظاهر می‌شوند؛ دیگر پدیدارها نه متناظر با افراد همان نوع هستند، نه متناظر با غذا، یا هر چیز جذاب یا دافعه‌برانگیز، در نتیجه آنچه ظاهر می‌شود هیچ معنایی ندارد، یا نشانه‌ی چیز دیگری نیست. هیچ‌چیز پیوستگی‌ای را از بین نمی‌برد که در آن وحشت بیانگر هیچ چیزی نیست که بتواند پیش از مرگ مشخص و متمایز شود. حتی نزاع بین رقیبان هم ملغمه‌ای است که در آن سایه‌هایی بی‌بنیاد از دل پاسخ‌های ناگزیر نسبت به محرک‌ها برمی‌خیزند. اگر حیوانی که رقیب خود را شکست داده مرگ دیگری را همچون انسانی که پیروزمندانه رفتار می‌کند درنمی‌یابد، سبب این است که رقیب او پیوستاری را قطع نکرده بود که با مرگ او دوباره متصل نشود. این پیوستگی زیرسوال نمی‌رفت، بلکه اینهمانی میل‌های دو موجود به پرسش کشیده می‌شد که در قالب نبردی تا پای جان با هم درگیر بودند. بی‌تفاوتی‌ای که نگاه خیره‌ی حیوان پس از نبرد از خود بروز می‌دهد نشان وجودی است که ذاتاً همسطح با جهان است، جهانی که در آن او همچون آب درون آب حرکت می‌کند.


این ترجمه‌ی فصل اول کتاب نظریه‌ی دین باتای است.

برچسب ها: آپاراتوسحیوانحیوانیتدرونماندگاریژرژ باتایسباعسروش سیدیشهریاریفلسفهفلسفه سیاسی
اشتراک گذاریتوییتاشتراک گذاریارسالارسال
پست قبلی

جویس، کوندرا، هدایت و حافظه‌ی تاریخی

پست بعدی

هیولای سه سر

مربوطه پست ها

اندیشه‌ی ناممکن لینگچی در اشک‌های اروس
فلسفه

اندیشه‌ی ناممکن لینگچی در اشک‌های اروس

بهمن ۲۴, ۱۴۰۱

در کتاب بی‌شکل، ایو آلن بوئیس و روزالیند کراوس تاریخی مشخص از مدرنیسم را نقد می‌کنند. آن‌ها در این کتاب...

دو گربه: ژیژک، دریدا و حیوانات دگر
فلسفه

دو گربه: ژیژک، دریدا و حیوانات دگر

بهمن ۲۳, ۱۴۰۱

ژیژک در فصلی با عنوان «حیوانی که من هستم» از کتاب خود کمتر از هیچ، به دو گربه اشاره می‌کند....

نفت
فلسفه

ابدیت سیاه

بهمن ۲۳, ۱۴۰۱

در سال 1964، فریتس لیبر، نویسنده‌ی داستان‌های ترسناک و فانتزی، داستان کوتاهی به اسم کرجی‌بان سیاه نوشت که اول بار...

پست بعدی
هیولای سه سر

هیولای سه سر

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب

ماریا ماتسوخ و طومارهای تبرستان

ماریا ماتسوخ و طومارهای تبرستان

توسط آپاراتوس
فروردین ۱, ۱۴۰۲
0

اندیشه‌ی ناممکن لینگچی در اشک‌های اروس

اندیشه‌ی ناممکن لینگچی در اشک‌های اروس

توسط آپاراتوس
بهمن ۲۴, ۱۴۰۱
0

دو گربه: ژیژک، دریدا و حیوانات دگر

دو گربه: ژیژک، دریدا و حیوانات دگر

توسط آپاراتوس
بهمن ۲۳, ۱۴۰۱
0

نفت

ابدیت سیاه

توسط رامین اعلایی
بهمن ۲۳, ۱۴۰۱
0

درباره‌ی معماری و ابژه‌ها

درباره‌ی معماری و ابژه‌ها

توسط آپاراتوس
آذر ۱, ۱۴۰۱
0

  • صفحه اصلی
  • هنر
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
آپاراتوس
هنر, فلسفه, ادبیات

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

بدون نتیجه
مشاهده همه نتیجه
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

خوش آمدید!

ورود به حساب کاربری خود در زیر

رمز عبور را فراموش کرده اید؟ ثبت نام

ایجاد حساب جدید!

پر کردن فرم های زیر برای ثبت نام

تمام زمینه ها مورد نیاز است. ورود

رمز عبور خود را بازیابی کنید

لطفا نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را برای تنظیم مجدد رمز عبور خود وارد کنید.

ورود