قلمروزدایی[1] را میتوان مشهورترین مفهوم مکانیای شناخت که توسط دولوز ابداع شده است. اما کار او در باب [مفهوم] مکان حاوی بسیاری ایدههای دیگر نیز هست: فلات، چین خوردگی[2]، صافی و مخطط بودن فضا [3]، تقابل میان نقشه برداری/ردیابی (درهر نوعی از فضا)، اقلیت شناسی و بسیاری مفاهیم دیگر. قصد من این است که بگویم که بازمفهومپردازیهای مکانی دولوز در فلسفه، در جنگ، در سینما، در هنر و در علم همگی از کتاب تفاوت و تکرار استخراج شدهاند. برای اندیشیدن در باب فضا باید مفهوم شدت را از امتداد دکارتی اساسیتر دانست. در فلسفهی دولوز شدت ِفضا از سانتیمتر یا بسیاری واحدهای اندازهگیری دیگر جالبتر است. به تعبیر او عمق مانند طول نیست. برای مثال، بر مبنای تحلیل او این شدت است که دلیل این واقعیت است که ما میتوانیم در یک نقاشی دوبعدی، بدون پرسپکتیوهای هندسی، سایههای رنگ را به عمق مرتبط سازیم. برای نمونه در اثر پاول کله (شکل ۳.۱) دولوز این موضوع را با ذکر این نکته نشان میدهد که اگر ما خطی را در چهارچوب پرسپکتیو تک نقطهای ترسیم کنیم (شکل ۳.۲) هیچ راهی برای تبیین اینکه خط به ما نزدیک یا دور میشود، نداریم. تا زمانی که حداقل اشیاء مشابه یا سایههای رنگ را به تصویر اضافه کنیم. چاپهای ام. سی. اِشر(شکل ۳.۳) به شکل گستردهای این “منطقهی عدم تعین[4]” را میکاوند. این مقاله موضعِ اصلی دولوز در تعریف فضا به مثابهی شدت را بررسی خواهد کرد. من هماینک به شکل غیر مستقیم با یک نقل قول محکم آغاز میکنم[5]:
من هماینک به شما خواهم گفت که خدا کجا رفته است [مرد دیوانه نیچه] گریست؛ من و شما یعنی ما، اورا کشتیم. ما همه قاتل او هستیم. ولی ما چگونه اینکار را انجام دادهایم، چگونه توانستیم دریا را خشک کنیم؟ چه کسی به ما اسفنج داد تا افق را تماما پاک کنیم؟ چه کردیم وقتی پیوند میان زمین و خورشید را گسستیم؟ اکنون زمین به کجا میرود؟ و مارا به کجا میکشاند؟ آیا ما از خورشیدها دور نمیشویم؟ آیا ما بیوقفه و پیش از پس، از کنار و از همه طرف سقوط نمیکنیم؟ آیا اصلا بالا و پایینی وجود دارد؟ آیا ما در نسبتی لایتناهی سرگردان نمیشویم؟ آیا دم وزش عدم را احساس نمیکنیم؟
در پاسخ به پرسش مرد دیوانه، یک معادله دولوزی را ارائه خواهم کرد:
خدا = فضای خالی = امر نهفته [6]. امر نهفته به نوبهی خود با مفهوم فضا ([7]spatium) دولوز برابری میکند و به شکل متناقض و اما ضروری این فضا یعنی(Spatium) به هیچ عنوان خالی نیست، بلکه سرشار از «مختصات اشتدادی» است؛ مانند همه وجودانگاری اسپینوزا.
—
شانسها هنگامی پدیدار میشود که شما به واژه امر نهفته فکر میکنید. شما در واقع به رابطه با فضای سایبر[8] یا بازنمایی مضاعف جهان تجربه شده میاندیشید. مسئلهی غیبتِ خدا نیاز به چیزی کاملا متفاوت دارد.
برای توضیح وجود آنگونه که ما میشناسیم ، در حال تغییردائم ، در حال جابجایی همیشگی، که قطعا خالی هم نیست، آیا ما به یک مکانیزم ِتمایز ، به یک « ماشین انتزاعی[9] » نیاز نداریم؟ تا جایگاه خدای غیبت کرده را بگیرد؟ و اگر خدا نباشد چه چیزی میتواند باشد ؟ دولوز دریافت که پاسخ یک فقدانِ ساختاری یا یک گسست ِ آغازین نیست بلکه چیزی که او «امرنهفته» مینامد اکیداً غیربازنمایانه است .
اگرما خطی را در چهارچوب پرسپکتیو تک نقطه ای ترسیم کنیم (شکل ۳.۲) هیچ راهی برای تبیین اینکه خط به ما نزدیک یا دور میشود نداریم .
(امرنهفته) چیزی است که ما در حال حاضر آن را به مثابه شرایط استعلایی تجربه واقعی و نه ممکن تعریف میکنیم . .پرسش های دولوز پرسش هایی از پستمدرنیسم نیستند، آنها پرسش هایی از هستیشناسی و متافیزیکاند، سوالاتی مانند(چیستی؟) یا (یک چیز چیست؟) و در نهایت (فضا چیست؟)
فضا یک موضوع گسترده است نه من همه چیز را در مورد آن میدانم و نه میتوانم همهی موضوعات ِآن را در چند صفحه پوشش بدهم؛ درواقع برای من خیلی سخت بود که تنها متوجه شوم باید از کجا آغاز کنم. این سه جمله ی آخر را در نظر بگیرید: مشخصا از هیچ یک از آنها اجتناب نکنید. استعاره های مفهومی بسیار رایج که فضا را با اندیشه یا زمان خلط میکنند، استعاره های مفهومی مانند آنچه جرج لاکوف و مارک جانسون در اثرشان(استعاره هایی که ما با آنها میزیایم) تلاش میکنند یک حوزهی مفهومی را با تصریح ِ اصطلاحاتی که به جای هم به کار گرفته میشوند، بفهمند. ما این کار را انجام میدهیم زیرا مفهوم فضا آسان نیست ، و دولوز هم فهم آن را آسان تر نمیکند.
دولوز ]این مفهوم] را از یک کیفیت آغازین ِ [11]صرفْ جالب تر میکند. از آنجا که نقل قول مورد علاقه من از او حاکی از یک مفهوم عمیقاً متناقض از فضاست ، من به وسیله آن شروع به توصیف فضای دولوزی میکنم. در کتاب منطق حس دولوز در باب ذن ( یا رواقیون ) کماندار میگوید :
«کماندار باید به نقطه ایی دست یابد که هدف، هدف نیست ، بلکه به این معنی خود ِ کماندار است ، جایی که جهت ِ تیر در حالی که مقصد خود را میسازد ، روی خطْ بر فراز آن پرواز میکند ؛ در حالی که سطح ِ هدف ، هم خط و هم نقطه است ، کماندار ، (همزمان) پرتاب کننده جهت و آن چیزی است که (جهت به سمت آن) پرتاب میشود»
چنین رویدادی در کجا ممکن است رخ دهد؟ چه فضایی میتواند میزبان این موجودات بر (سطح هدف) باشد ؟ ساده ترین پاسخ این است: چنین چیزی هرگز نمیتواند در فضای واقعی یعنی دامنه امتداد قابل اندازه گیری رخ دهد . اما همیشه برای کماندار، یا رقصنده ایی که به شکل موفقیتآمیزی درون فضای نهفته این رویداد سکنی گزیده است ، اتفاق میافتد . برای همین است که دولوز میگوید:«ناسازگای نه میان خود ِرویداد های نهفته بلکه در جهانها و تشخصهایی که به فعلیت رسیده اند زاده میشود»
به عبارت دیگر مختصات های فعلیتیافته ِیک شی ِ در حال ِ حرکت، در فضای نهفته به یکدیگر مرتبط میشوند. البته این پاسخ آسان نیاز به توضیح بیشتری دارد . درانتها فضای نهفته چیست؟ خوانندگان دولوز میدانند تمایل او به برگسون او را به ابداع مفاهیم زیادی سوق داده است. او ایده پیشینیانش درباب ِ دیرندْ را بسط میدهد. از آنجا که دیرند خود دلالت بر همزیستی لحظه حال و کل گذشته دارد ، ارتباط برقرار کردن میان دیرند ِایده و منطق ِ رویداد ، شهوداً یک حرکت آشکار است . در حالی که انتقال این ایده از زمان به بُعد ِ فضا ممکن است کمتر شهودی به نظر برسد. اما این دقیقاً کاری است که دولوز در فصل پنجم کتاب تفاوت و تکرار انجام میدهد .
« ترکیبات ِ نامتقارن ادراک [12]»
من با اشاره به دو نوع فضا مجزا اما در همتنیده ، تقابل میان امر نهفته/ فعلیت یافته را نشان میدهم :
فضای فعلیت یافته، فضای نهفته.
به طور کلی فضای فعلیت یافته را میتوان به عنوان دیرند [13]تلقی کرد . (این فضا) تقسیم پذیر و کیفیت پذیر است ، حد و مرز دارد ؛ جان کلت مارتین میگوید : این فضا تابع «استعلای عدد است» برای همین ما میتوانیم آن را بر روی چهارچوب مختصات دکارت قرار دهیم . وگاها اما نه همیشه اگر با کانت همزادپنداری کنیم میتوانیم بر اساس اندازه گیری که در نسبت با بدن خودمان تعریف میکنیم آن را(فضای نهفته) ترکیب کنیم [14] . در این مورد آخر میتوان گفت که امر استعلایی ممکن است به روش سوژه دوباره نمایان شود، (با تاکید بر زاویه دید در پدیدار شناسی مارتین[15]) و نیز همچون سوژه و ذات ، مفهوم ما از فضای فعلیت یافته انتزاعی است.
ممکن است کسی بپرسد که چی؟ خب ، مشکلات زیادی با فضای انتزاعی و امتداد وجود دارد به خرگوش-اردک ویتگنشتاین (شکل 3.5) و بی شمار توهم نوری دیگر نگاه کنید که مبنا و میدان را با یکدیگر به اشتباه میگیرند . همه آنها دلالت بر این دارد که موقعیت مکانی، فضا را به شکل کافی توصیف نمیکند. چگونه یک فضای یکسان مشخص برای برخی مردم سرگیجه آور است اما برای برخی دیگر اینگونه نیست؟چگونه در زندگی روزمره ، ما معمولا بدون تجسم فضا در آن پیمایش میکنیم ؟یا در عوض ما صرفاً با تکیه بر ادراک ِ عمقی ،میتوانیم مسیر هایی را به شکل نهفته در بدنمان بازیابی میکنیم اما نه به شکل انتزاعی بر روی نقشه یا ذهنمان ؟ چرا، یا چگونه، در رسانه های مسطح «موجگردی» می کنیم؟
و این دلیلی است بر اینکه ما چگونه بدون تماشای چیزها میتوانیم آن ها را انجام میدهیم.
کنستانتین بونداس به مشکل دیگری اشاره میکند او با اشاره به «برهان اثبات وجود خدا از طریق حفظ[16]» دکارت در تاملات مشاهده میکند: یک جهان با مقدار های امتداد یافته نمیتواند بدون مخمصهایی اضافی ، عملیات ترکیبی را که آن را در آغاز به یک جهان مبدل کرده بود توضیح دهد.
طریقه دکارت آموزنده است: اگر لحظه حال در گزاره کوگیتو یک مقدار امتداد یافته باشد، نمیتواند نسبت ِحفظ و ابقاء [17] را در خودش داشته باشد. تنها یک خدا میتواند دیرند زمانی را ضمانت کند.
مسئله دیگر با فضای امتداد یافته این است که نقاط بیبُعد را به عنوان ماده آغازین ِ خود فرض میکند اما بعدتر نمیتواند رابطه متقابل آنها را توضیح دهد. این نکته طبیعتاً ما را به کماندار دیگری هدایت میکند، کماندار پارادوکس زنون. به نظر میرسد این کماندار اصلا نمیتواند(تیری) پرتاب کند. ارسطو در کتاب فیزیک، پارادوکس زنون را اینگونه مطرح میکند:
« پس با اینکه به درستی میتوان گفت که شیء متحرک در یک «آن» متحرک نیست و با شیء معینی تقابل دارد، شیء مذکور ممکن نیست که در طی مدتی از زمان با شیء ساکن تقابل داشته باشد، زیرا از این سخن به ناچار این نتیجه به دست خواهد آمد که شیء که دارای حرکت مکانی است، ثابت است[18]».
ما همچنین ممکن است به دنبال آنچه برایان معصومی گفته است بگوییم: بینهایت نقطه میان دو نقطه داده شده، موقعیت مکانی ِ حرکت را میبلعد و پیکان را بی حرکت میکند. اما البته که پیکان در واقع اوج میگیرد. برگسون و دولوز بدین وسیله بر این نکته اصرار میورزند. این اتفاق در بازنمایی فضا در یک نقطه به وقوع نمیپیوندد، بلکه در تقدم فرآیند، در وحدت داینامیکی پیکان و حرکت واقعی آنها در فضا ممکن میشود. از این منظر، در واقع تنها پیکانِ تعبیه شده در هدفش موقعیتی را اشغال میکند. و همانطور که معصومی میگوید: نقاط یا موقعیتها و (خط سیرشان) به گونه ایی گذشتهنگر به عنوان «اهداف منطقی یا نقاط نهایی احتمالی» ظاهر میشوند.
این نکته پیامد های زیادی دارد. ایده برگسون این است که فضای امتداد یافته خود یک ساختار گذشتهنگراز این نوع است. هنگامی که ما به فضا به مثابه امتداد، به عنوان مقادیر تقسیمپذیر و قابل اندازهگیری میاندیشیم و آن را مـتشکل از نمودارِ نقاط ِ موقعیتهای احتمالی که اشیا ممکن است اشغال کنند ترسیم میکنیم، ما جهان را در اندیشه متوقف میکنیم.
ما از وحدت ارگانیک و تداوم پویای آن صرف نظر میکنیم. یعنی فقط «یک بعد» از واقعیت را تماشا میکنیم. دولوز میگوید «وقتی چیزی استعلایی را فرا میخوانید، به جای تجربه کردن، تفاسیر را نشان میدهید». اگراین نحوه تفکر به پارادوکسهای نسبتاً مبهمِ فلسفی منجر میشد، من گمان میکردم که دارای اهمیت چندانی نیست .
اما دولوز تمام تلاش خود را میکند تا نشان دهد که چگونه تشکیلات گذشتهنگر شبکههای مشابهی را به واقعیت تحمیل میکنند. از مشکلات علمی گرفته تا سیاسی و زبانی و احتمالاتی. برای مثال در گفتمان مسئله ساز سیاستِ هویت، به تقدمِ ایده موقعیت ٍ سوژه بیندیشید. پروژه دولوز (آزمایش کردن) با تمرکز بر فرآیندهایی که افراد را بر اساس روابط ساختاریافته میان امر بالفعل و نهفته تعریف میکند، مخالفت میورزد. این «روابط ساختاریافته» قرار بوده است به جای مخالفت با پتانسیل خلاق ِ اینگونه افراد با آنها فعالیت کند.
بنابراین اگر فضای ممتد یا بالفعل در واقع توسط افکنش ِگذشتهنگر ِ یک شبکه به درون فرآیند تشکیل شده باشد، فضای واقعی که آن را ممکن میکند چیست؟ یا کجاست؟ بقیه ابعاد را کجا باید یافت؟
برای دولوز پاسخ فضای اشتدادی یا نهفته است که همانطور که گفتم، او آن را عمق مینامد .
برای دولوز امر نهفته مطلقا ضروری است، البته اگر ما این واقعیت را در نظر بگیریم که در سه حیطه – فضا ، زمان و اندیشه ـ چیزها مدام به غیر از آن چیزی که هستند تبدیل میشوند؛ مانند یک تخم مرغ یا یک جنین.
در سال ۱۹۶۷ دولوز در دفاع از رساله دکترای خود «تفاوت و تکرار» صراحتاً ادعای زیر از متن را تکرار کرد:
«کل جهان یک تخم مرغ است». این جمله قطعا عجیب به نظر میرسد، اما در واقع بخشی از مختصرترین استنتاجات در باب امر نهفته است که دولوز تا به حال ارائه کرده است.
از آنجا که دفاع پایاننامه دولوز با عنوان (روش درامسازی) چندان شناخته شده نیست و همچنین ممکن است این موضوع سادهترین استنتاج ممکن از فضای نهفته تلقی شود، من آن را به طور مفصل شرح میدهم. آنچیز که به نظر میرسد پرسش فلسفی کلاسیک باشد «یک چیز چیست؟» من میگویم [بنظر میرسد] که او با یک پرسش فلسفی کلاسیک آغاز میکند. دولوز در تمام بخش نخست در دفاع از پایاننامه خود به سختی تلاش میکند تا نشان دهد که پرسش «چه چیز؟» تا آنجا که فلسفه مستعد طلب جواهر باشد، گمراه کننده است. نبرد دولوز علیه سیستم بازنمایی فلسفه «یعنی تصورِ اندیشه بر اساس بازشناسی» همچنین نبردی با ذات «به نفع تکثرگرایی» است. برای همین اندکی طنزآمیز است هنگامی که او به پرسش ادامه میدهد «یک چیز چیست؟». اما همچنین چنین چیزی آگاهی بخش هم هست؛ چرا که در وهلهی نخست این یک انکار پستمدرنیستی یک مسئله ، به عنوان مثال در مواجه با ساختار اجتماعی نیست. دوم همانطور که خواهیم دید واضح است که پاسخ دولوز به این پرسش پاسخی به پرسش «چی؟» نیست بلکه پاسخ به پرسش «چطور؟» است. به عبارت دیگر باید آشکار شود که دولوز میخواهد جواهرِ بیزمان را با فرآیندهای ریختزایی و هویت را با تفاوت جایگزین کند.
اینجا نقل میکند: به طور کلی ویژگی یا صفت متافیزیک ِ «چیز» چیست؟ چنین خصلتی دوچیز است : کیفیت یا صفاتی که دارد. امتدادی که اشغال میکند. در یک کلام هر چیزی در تقاطع یک ترکیب دوگانه است: ترکیبی از صلاحیت کیفی (وضعیت) مشخصات و جدایش ها[19]، همنهش یا سازمانبندیهاست. هیچ کیفیتی بدون امتدادی که مبنای آن باشد و در آن کیفیت اشاعه کرده باشد وجود ندارد. هیچ گونهای بدون نقاط یا اجزاء ارگانیک این دو وجود ندارد، هر دو آنها جنبههای همبستهی تفاوت هستند. گونهها ، اجزاء مشخصات و سازمانبندیها این موارد به طور کلی شرایط بازنمایی اشیاء را تشکیل میدهند. اما اگر در نتیجهی تفاوت ، دو شکل مکمل وجود داشته باشد، عامل این تمایز و تعارض چیست؟ (در) زیرسازمان و مشخصات، ما چیزی بیشتر از داینامیسمهای مکانی-زمانی کشف نمیکنیم. این یعنی: آشفتگیهای مکان، حفرههای زمان ترکیب محض فضا و جهت و ریتم. کلیترین ویژگی ها، شاخهبندی، نظم و طبقهبندی، دقیقا از ویژگیهای عمومی تا خاص، در حال حاضر در چنین داینامیسمهایی یا به چنین جهتهای توسعهای بستگی دارد و به شکل همزمان در زیر پدیدههای بخشبندی تقسیم سلولی ما دوباره نمونههای داینامیسم را پیدا میکنیم.
مهاجرت سلولی، چین خوردگیها، تهاجمها و کششها. این موارد «داینامیک تخم مرغ» را تشکیل میدهند. از این منظر تمام جهان یک تخمه مرغ است. هیچ مفهومی نمیتواند یک تقسیم منطقی را در بازنمایی دریافت کند. در صورتی که این تقسیم قبلا توسط داینامیسمهای فرعی ِ بازنمایانه ، متعین نشده باشد. این داینامیسمها همیشه میدانی که در آن تولید شدهاند را پیش فرض میگیرند. [یعنی] همان میدانهایی که خارج از آن تولید نخواهند شد. این میدان اشتدادی است، یعنی دلالت بر تفاوتهای شدتی دارد که در اعماق مختلف توزیع شده است. اگر چه تجربه همیشه به ما شدتهایی را نشان داده که قبلا در امتدادهایی توسعه یافتهاند و با کیفیتی پوشانده شدهاند که ما باید آنها را مشخصاً به عنوان «شرط تجربه» ادراک کنیم. یعنی از شدتهای محضی که در اعماق احاطه شدهاند. در فضای فشردهایی که هر کیفیت و هر امتداد از قبل وجود دارد.
عمق، قدرتِ محضِ امتداد نیافته spatium است. شدت، تنها قدرتِ تفاوت یا نابرابر در خود است. و هر شدت از پیش یک تفاوت است، چنین میدان فشردهای بستری از تشخص را تشکیل می دهند. بنابراین ما سه سطر داریم، همه ی آنها واقعی هستند حتی اگر بالفعل نباشند. چیزهای تشخصیافتهی بالفعل، داینامیسمهای زمانی–مکانی و یک میدانِ شدتهای نهفته که ما ممکن است آنها را به عنوان فضا یا عمق نیز بشناسیم. حتی اگر همه آنچیزی که داریم یک تخم مرغ باشد. اما اگر یک تخم مرغ تمامی آن چیزی است که به آن نیاز داریم به این دلیل است که ادعای بزرگتر دولوز این است که دگرگونیها و پتانسیلهای رادیکال جنین زایی، نه صرفا توسط DNA یا وراثت بلکه در وهلهی اول با قدرت خود امر نهفته تعیین میشوند. علاوه بر این ویژگی همهی حیات، تغییرپذیری است؛ خواه حیات آلی خواه غیرآلی. امر نهفته فقط کششها، چینخوردگیها و رفتارهای مکانی عجیب و غریب جنین را تعیین نمیکند بلکه آنها به عنوان مثال دوشاخه شدنها، ساختارهای اتلافی و نوسانات و شکست ِتقارنهای شیمیایی را نیز متعین میکند. به عبارت دیگر آنچه دولوز واقعا به آن علاقه دارد توسل به داینامیسمهای زمانی–مکانی ِظرفیتهای خودـسازماندهی کیهان است. اگر یک فضای خالی وجود دارد که خداوند آن را خالی کرده است، آن فضای خالی عمقِ نهفته است. این کل مجموعه از جهانهای ممکن است. اما نه مانند جهانهای ممکن تصور لایبنیتس ، که موجب میشود این محدوده از امکان ِ نامتناهی، در معرض محدودیتهایی قرار گیرد که هویت به آن نیاز دارد تا اطمینان حاصل کند که جهان ما بهترین جهان ممکن است. از نگاه دولوز، در بهترین جهان، نه هویت بلکه تفاوت موتور فرایند ژنتیکی است. به این شکل که فضای خالی ِعبارت دیگر، بهترین جهان متکثرترین است. جایی که فضای خالی خدا با فضای مطلقاً پر شده از پتانسیل نامتناهی امرنهفته جایگزین شده است.
مانوئل دی لاندا عادت دارد در علم مثالهایی را در توانایی امر نهفته در ساختار اشیا در فضا به عاریت بگیرد. برای مثال حبابهای صابون و کریستالهای نمک [20] در هر دو مورد داینامیسم مکانی-زمانی در کار انرژی را به حداقل میرسانند. حبابها سطح امتداد را به حداقل میرسانند. درحالیکه کریسیتالهای نمک انرژی پیوند را به کمترین حد خویش میرسانند. یک شدت وجود دارد و [این شدت] اَشکالِ امتداد یافته بالفعل را که توسط امر نهفته تولید شدهاند، متعین میکند. و این سه چیز دیگر در مورد امر نهفته میگویند:
- امر نهفته شباهتی به شرایط بالفعل یا شرطی شده ندارد. چیزی که ما حس میکنیم این است که «عدم تقارن» توسط امر نهفته تعیین میشود.
- همین شرایط در امرنهفته یا شکل توپولوژیکی میتواند نتیجهی متفاوتی را تعیین کند و آن این است که بگوییم: شدتها تفاوتاند. و مهم تر از همه اینکه آنها حتی با خودشان هم متفاوت هستند. به همین دلیل است که امر نهفته میتواند آنچه را که ادعا میکند انجام دهد. یعنی ارائهی یک نسخهی استعلایی از یک پیدایش ِ بالفعل.
- شرط ِامر نهفته تمایل دارد در شرایط شرطی شده ناپدید شود. ما نمیتوانیم شرایط را مشاهده کنیم، تنها میتوانیم تاثیرات آن را ببینیم. دولوز این را «توهم استعلایی عینی[21]» مینامد: «تفاوت در کیفیتگونگی و امتداد لغو میشود… تفاوت اشتدادی است که از عمقْ به مثابه فضای غیر امتدادی و غیر کیفی قابل تمییز نیست. ماتریسِ متفاوتِ نابرابری شده محسوس نیست. بلکه وجود امر محسوس است. در جایی که تفاوت به تفاوت بسظ پیدا میکند[22]“.
با این حال شدتهای مورد بحث به سادگی در هوا ناپدید نمیشوند، آنها در واقع از منظر امتداد یا کیفیت لغو میشوند؛ مانند آنچه انجام میدهیم و نه آنچه مستقیما احساس میکنیم. درست همانطور که ما نیروهایی مانند جاذبه یا الکترومغناطیس را درک نمیکنیم (در لاتین، نیرو virtus هست که ریشهشناسی امرنهفته است) اما درعوض ما تاثیرات آنها را حس میکنیم.
با این حال همانطور که بندآس مینویسد: «طول احساس جدید و ناهمگن[23]» دولوز میگوید: شدت، به طور همزمان امر نامحسوس و فقط آن چیزی است که صرفا میتوان آن را حس کرد[24].این یعنی شکل ِ توپولوژیکی امر حداقلی، چیزی نیست که ما تجربه کنیم. اما میتوان آن را بر اساس آنچه که ادراک میکنیم تبیین کرد. بدون آن حباب صابون را نمیتوان ادرک کرد. علاوه بر این تکینگیهایی مانند کمینهها (مینیمومها) پدیدهها را بدون ارتباط با دیگرشدتها تعیین نمیکنند. حباب صابون نیز در معرض مشروط شدن ِ نهفته توسط گرما، جاذبه و فشار قرار میگیرد. به زبان دیگر، با اختلاف چندگانه شدت، با آستانهها و تکینگیهای خاص خود، این ترکیب آن چیزیست که دولوز آن را یک کثرت مینامد و کثرات با ایدهها مطابقت دارند. با شرایط نهفتهی تجربه ی واقعی.
تکثر ها فقط برای وجود تخم مرغ و حباب های صابون به حساب نمی آیند آنها همچنین مارا متعین میکنند. حواس ما توسط ادراک حسی متقارن یا متناهی متعین میشود، برای مثال چشمان ما هنگامی که ما بافت را میبینیم عملکرد لمسی دارند یا یک مثال طنزآمیزتر، دانشمندی که اتفاقا خلبانی با آنجا پیش رفت که کمک خلبان خود را بیهوش کرد (Anaesthesia) تا نشان دهد بدون درک مرکز ثقل خود او نمی توانست خود را تنها با دید در ارتفاع بالا پرواز، جهتیابی کند. معصومی درباره ی او میگوید: «او به شکلی علمی به ما نشان داد که ما بر اساس نوعی شهود ، حدس میزنیم [25]»
حتی از این هم مهم تر او نشان داد ادراک ما مملوء از رگههایی از امر نهفته است. گویی امر نهفته یا امر بالفعل در هم آمیختهاند و بر هم میافزایند. این تلفیق همان چیزی است که دولوز از(spatium) اسپِیشِم اشتدادیی منظور میکند. اصلی در ژرفای همهی تجربهها وجود دارد که نمیتوانیم آن را مستقیما حس کنیم اگر چه بدون آن گم میشویم. در واقع شیوهی تجربی اندیشه دولوزی نوعی پرسش است که برای تربیت حساسیت ما تعیین شده است تا ما حساس باشیم مانند خلبانمان. برای ادامه حیات امر نهفته، برای وضعیت فعلی امور، در نتیجه خودمان را به روی اتفاقات جدید که فراتر از آن هستند بگشاییم. برای بازگشت به کماندار رواقی، برای انواع تجربههایی که برای خود نشان دادیم. سپس او شهود میکند که پرتاب او در واقع به «فعلیت» میرسد [و این امر] تحت تاثیر شرایط نهفته غیر قابل تحقق ِ متعددی اتفاق میافتد. این شرایط مجموعهای از تکینگیهای پایانناپذیر را برروی رویداد قرار میدهد و اگر کماندار به آنها حسی داشته باشد برای او ممکن است که امر واقع یا حیات چندگانه را خنثی کند؛ مانند بازیگری که نقشی را ایفا میکند میتواند تحقق رویدادها را به طرق گوناگونِ بی پایان بازی کند. عمق حقیقی spatium به این معنی است که در واقع موفق میشود آگاهی خودرا نسبت به احکام نهفته پرتاب بسط دهد و درستترین هدف را برگزیند.
[1] – Detteritorialization ، قلمروزدایی در قلب فلسفه سیاسی دولوز و گاتاری قرار دارد. فرآیندهای قلمروزدایی حرکات و جهشهایی هستند که مجموعه معینی را تعریف میکنند. زیرا حضور و کیفیت در «خطوط پروازی» را تعیین میکنند (دولوز وگاتاری . ۵۰۸ . ۱۹۸۷) خطوط پرواز به نوبه خود شکل فعالیت منحصربفرد یک مجموعه را مشخص میکنند، راههای خاصی که از طریق آن میتواند در خود یا در مجموعههای دیگر تغییر ایجاد کند.( دولوز و گاتاری ، ۵۰۸ ، ۱۹۸۷) همچنین آن را به عنوان حرکتی تعریف میکنند که به وسیله آن چیزی از یک قلمرو خاص میگریزد یا از آن خارج میشود . Academic dictionaries and encyclopedias.
[2] – The fold دولوز ( ۱۹۹۳ / ۱۸ ) مینویسد چین خوردگی (تا خوردگی/ طبقه) قدرت است، نیرو در خود یک کنش است، یک کنش تا شده (چین خورده) و قدرت پایه هر چیزی است که وجود دارد و (قدرت) هم میتواند به فکر و هم به ماده دگردیس شود. همچنین قدرت میتواند در تمامی چینها متفاوت ظاهر شود و پرسپکتیو سوژه بسته به آن است که فرد در چه لایه (چینی) قرار دارد.
[3];Smooth and Striated space -. گاتاری و دولوز میان دو نوع فضا تمایز قائل میشوند: فضای صاف و فضای مخطط. این تمایز با تمایزی که میان کوچ نشینی و یکجانشینی، بین فضای ماشین ِ جنگی و فضا دستگاه دولتی قائل میشوند یکسان است . به عقیده دولوز و گاتاری، فضای صاف توسط شدتها و رویدادها اشغال شده است. این فضا بیشتر لمسی و برداری است تا نوری و متریک. فضای هموار مشخصه دریا، یخ و صحرا است . این فضا در اشغال دسته ها و عشایر است. درواقع بافتی از «ویژگیها» است که از تغییرات مداوم «کنش آزاد» تشکیل شده است. مشخصه تجربه فضای صاف، [تجارب] کوتاه مدت، از نزدیک، بدون مدل بصری برای نقاط مرجع یا فواصل ثابت است. برعکس ِ اشکال متریکِ فضای مخطط، فضای صاف از جهتگیری در حال تغییر دائمی عشایر تشکیل شده است که روابط لمسی بین خود را ایجاد میکنند. با این حال، صاف به معنای همگن نیست، بلکه به معنا Amorphous بیشکل است. در واقع، مخطط بودن یکنواختی ایجاد میکند. همگن فرم_حد یک فضای مخطط در همه جا و در همه جهات است. به عقیده دولوز و گاتاری، رگهزایی بهطور منفی توسط اضطراب در مواجهه با همه چیزهایی که میگذرد، جریان مییابد، یا تغییر میکند و برانگیخته میشود و یک پایداری و ابدیت درون خود ایجاد میکند . بنابراین هزار فلات یک «روابط گسترده بین صاف و مخطط را بازگو میکند» که در آن مخططها به تدریج تسخیر میشوند.
[4] – Zone of indeterminacy . در درون هر «مرکز جاندار» یک تاخیر بالقوه بین لحظه ادراک و لحظه عمل وجود دارد. هر چه این تأخیر یا «منطقه عدم تعین» بیشتر شود، سوژه دسترسی بیشتری به محورِ حرکتی جایگزین خواهد داشت: محور شهود. ( دولوز و گاتاری. ۱۹۸۷)
[5]– ( حکمت شادان.نشر جامی)
[6] The virtual کلمه virtual از قرون وسطی لاتین virtualis، مشتق از virtus و به معنای قدرت گرفته شده است. در اصطلاحات فلسفی، لوی (1999) به ما میآموزد که نهفته چیزی است که فقط به صورت بالقوه وجود دارد و نه بالفعل و همچنین تمایل دارد در یک فعلیت به وجود بیاید. این یک بُعد مهم برای واقعیت است و نه برعکس. اگر یک دانه را مثال بزنیم، حضور نهفته یک درخت را در ذات آن خواهیم داشت و این بدان معناست که مجازی بودن درخت کاملاً واقعی است، اگرچه هنوز یک « واقعیت » نیست. مهم است که تمایزی را که دولوز (در تفاوت و تکرار، 1995، و همچنین در Le Bergsonisme، 1999) بین ممکن و نهفته) possible and virtual ایجاد میکند، معرفی کنیم. به عبارت دیگر، ممکن در مقابل امر فعلیت یافته قرار می گیرد; بنابراین فرآیندی که ممکن است طی کند یک «تحقق» است. در مقابل، نهفته با )واقعی (real مخالف نیست. به خودی خود دارای یک واقعیت کامل است. فرآیندی که طی میکند، فرآیند «واقعیسازی» است.
[7] spatium
[8]CYBERSPACE. از نظر گیبسون طبق گفته (Lemos &idem)فضای سایبر فضایی است که نه فیزیکی و نه ارضی است، بلکه متشکل از مجموعهای از شبکههای رایانهای است که اطلاعات از طریق آن جابجا میشود. این یک «توهم توافقی» است. لموس (2002)
دو توضیح برای فضای سایبری ارائه میکند:نخست مکانی که وقتی وارد یک محیط شبیهسازی شده (واقعیت مجازی) میشویم، ودوم مجموعهای از شبکههای کامپیوتری، به هم پیوسته یا غیر مرتبط، در کل سیاره (اینترنت) که در آن قرار داریم. نویسنده بیان میکند که ما در مسیر یک پیوند کامل ِ مفاهیم فضای مجازی هستیم، زیرا شبکهها به هم متصل میشوند و در عین حال امکان تعامل سه بعدی از طریق جهانهای مجازی را فراهم میکنند.
( The Rhizomatic Structure of Cyberspace: Virtuality and its Possibilities.Vieira )
[9] Abstract machineدر هزار فلات ما طبقه بندی نهایی ماشین های انتزاعی را می یابیم: 1. ماشین های انتزاعی چینهبندی که سطح انسجام درونی را را با سطح دیگری احاطه کرده اند. 2. ماشینهای انتزاعی اصل موضوعه یا فرا کدگذاری که تمامیتسازی، همگنسازی و پیوندهای بسته را انجام میدهند. 3. ماشین های انتزاعی قوامبخش، تکینه و جهشیافته، با اتصالات چندگانه. جایی که تمرکز ضد ادیپ بر نقد مفهوم فرویدی ادیپ و جامعه سرمایهداری است، در عوض تمرکز کتاب هزار فلات بر روی شدنها است. The deleuzian abstract machine , Petersen ) .
[10] افکت (Droste) نوع خاصی از تصویر بازگشتی را توصیف میکند که در آن یک نسخه کوچکتر از تصویر بزرگتر در تصویر بزرگتر نشان داده میشود.
[11] Primary quality -تصور میشود که کیفیتهای اولیه ویژگیهای اجسامی هستند که مستقل از هر ناظری وجود دارند، مانند گسترش، حرکت، عدد و شکل.
[12] The Asymmetrical Syntheses of Perception
[13] Duration-
[14] – کانت فضا را به عنوان یک شهود پیشینی تعریف میکند که در ساختار ذهنی ما ساخته شده است: منشأ آن غیر تجربی و محتوای آن غیر مفهومی است.
[15]ean-Clet Martin
[16] -proof of God from preservation”
[17] – retentions and protentions هوسرل از واژههای حفظ و ابقاء برای التفاتهایی که من (سوژه) را به یک محیط متصل میکند، استفاده میکند. آنها از یک من ِمرکزی بیرون نمیآیند، بلکه از خود میدان ادراکی من خارج میشوند.
[18] – منظور از عبارت دشوار فوق این است که شیئی که در مدت زمان تغییر میکند ممکن نیست که در طی مدت زمان تغییر ، از حیث خصیصهای که از دست میدهد یا از حیث خصیصهای که به دست میآورد ساکن باشد و در نتیجه با چیزی تقابل داشته باشد، (به عبارت دیگر، مثلا شی که از سفید به سیاه تغییر مییابد محال است که در طی مدت زمان تغییر، سفید باشد و با سیاه تقابل داشته باشد یا برعکس) با چیزی که حرکت مکانی میکند در طی زمان حرکت، درمکانی ساکن باشد، البته که در آن متحرک نیست ولی این به معنای ساکن بودن نیست؛ زیرا سکون مستلزم «آن»های متعدد است ) . ارسطو . فیزیک . کتاب پنجم ،b ۲۳۹ (
[19] – Partition
[20] – 20. Cf. Manuel Delanda, “Deleuze and the Genesis of Form,” Art Orbit 1-
(March 1998),
[21] objective transcendental illusion
[22] Deleuze, Difference and Repetition, 228, 266; 23
[23] – Boundas, “An Ontology of Intensities,” 32.
[24] – Massumi, Parables for the Virtual, 157
[25] by the seat of our pants