Enter your email Address

دوشنبه, بهمن ۱۰, ۱۴۰۱
Apparatuss
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
آپاراتوس
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها

قواعد انضمامی و ماشین‌های انتزاعی

ژیل دلوز فلیکس گتاری | سروش سیدی
صفحه اصلی فلسفه

لایه‌ها، لایه‌گذاری

لایه‌ها پدیدارهای ضخامت‌ساز روی بدن زمین هستند، پدیدارهایی همزمان مولکولی و مولی: انباشت‌ها، انعقاد، رسوب، تاخوردگی. لایه‌ها کمربندها، انبرها یا مفصل‌بندی‌ها هستند: به شکل مختصر و به صورت سنتی، سه لایه را تفکیک می‌کنیم: فیزیکی‌شیمیایی، ارگانیک و آنتروپومورفیک («یا آلوپلاستیک»). هر لایه، هر مفصل‌بندی، محتوی حوزه‌های رمزگذاری‌شده و جوهرهای شکل‌یافته است. شکل‌ها [صورت‌ها] و جواهر، رمزگان‌ها و حوزه‌ها واقعاً منفک نیستند. بلکه عناصر انتزاعی هر مفصل‌بندی هستند.

یک لایه آشکارا صور و جواهر مختلفی را عرضه می‌کند، رمزگان‌ها و حوزه‌های متنوع. در نتیجه هم واجد سنخ‌های صوری و متفاوت سازماندهی است و هم حالات جوهرین بسط و گسترش، که لایه را به زیرلایه‌ها و پس‌لایه‌ها تقسیم می‌کند، مثلاً تقسیمات لایه‌ی ارگانیک. زیرلایه‌ها و پس‌لایه‌هایی که تقسیمات فرعی در یک لایه ایجاد می‌کنند خودشان لایه تلقی می‌شوند (در نتیجه فهرست هرگز کامل نیست). یک لایه‌ی خاص واجد نوعی وحدت ترکیب است علی‌رغم تنوع سازمان و بسط خود. وحدت ترکیب ناظر است به ویژگی‌های صوری مشترک بین تمام صور یا رمزگان‌های یک لایه، و نیز مشترک بین عناصر جوهرین، مواد مشترک در تمام جواهر یا حوزه‌های لایه.

لایه‌ها به شدت متحرک هستند. یک لایه همواره می‌تواند زیرلایه‌ی لایه‌ی دیگری باشد، یا با لایه‌ی دیگری تصادم کند، و این حرکات تابع هیچ نظم تکاملی‌ای نیستند. مهم‌تر از همه، بین دو لایه یا بین دو تقسیم لایه‌ای، پدیدارهای بینالایه‌ای را داریم: ترارمزگذاری‌ها و گذرگاه‌هایی بین حوزه‌ها، اختلاط‌های متقابل. ضرباهنگ‌ها ناظر به این حرکات بینالایه‌ای هستند، که خود نیز کنش‌های لایه‌گذاری‌اند. لایه‌گذاری مثل خلق جهانی از دل کائوس است، آفرینشی مستمر و نوشونده. و لایه‌ها مقوّم داوری خداوند هستند. هنرمندان کلاسیک به خدا شباهت دارند، جهان را از طریق سازماندهی صور و جواهر، رمزگان‌ها و حوزه‌ها، و ضرباهنگ‌ها می‌سازند.

مفصل‌بندی، که مقوّم یک لایه است، همواره مفصل‌بندی مضاعف است (انبری مضاعف). آنچه مفصل‌بندی می‌شود یک محتوا و یک بیان است. برخلاف صورت و جوهر که واقعاً متمایز نیستند، محتوا و بیان واقعاً متمایزند. تور یلمزلف را بر لایه‌ها می‌توان اطلاق کرد: مفصل‌بندی محتوا و مفصل‌بندی بیان، که در آن محتوا و بیان هرکدام صورت و جوهر خاص خود را دارند. بین آنها، بین محتوا و بیان، نه تناظر هست نه نسبت علت-معلول و نه نسبت دال-مدلول: بلکه بین آنها تمایزی واقعی هست، مفروضی متقابل، تنها هم‌دیسگی. اما محتوا و بیان روی هر لایه به شکل واحدی از یکدیگر متمایز نمی‌شوند: توزیع محتوا و بیان روی سه لایه‌ی اصلی همسان نیست (مثلاً «خطی‌سازی» بیان روی لایه‌ی ارگانیک و «فراخطی‌سازی» لایه‌های آنتروپومورفیک). بدین سبب است که امر مولی و امر مولکولی ترکیبات بسیار متفاوتی دارند بسته به لایه‌ای که مدنظر است.

کدام حرکت، کدام تکانه، ما را از لایه‌ها بیرون می‌اندازد؟ البته هیچ دلیلی ندارد فکر کنیم که ماده سراسر محدود به لایه‌های فیزیکی‌شیمیایی است: بلکه ماده‌ی فرومولکولی (submolecular) و غیرمتشکل (unformed) هم داریم. به همین شکل، کل حیات هم محدود به لایه‌های ارگانیک نیست: بلکه، ارگانیسم چیزی است که حیات در برابر خود قرار می‌دهد تا خود را محدود کند، و حیاتی بسیار شدیدتر هم وجود دارد که بسیار قدرتمندتر است زیرا غیرارگانیک است. همچنین شدن‌های ناانسانی انسان نیز وجود دارد که از تمام جهات از لایه‌های آنتروپومورفیک سرریز می‌کند. اما چگونه می‌توانیم به این «پلان» برسیم یا چگونه می‌توانیم آن را بسازیم، و چگونه «خطی» را ترسیم کنیم که ما را به آنجا رهنمون می‌شود؟ زیرا بیرون از لایه‌ها یا در غیاب لایه‌ها دیگر صور یا جواهر، سازمان یا بسط، محتوا یا بیان نداریم. مفصل‌زدایی می‌شویم؛ به نظر می‌رسد دیگر متکی بر ضرباهنگ‌ها نیستیم. چگونه ماده‌ی بدون صورت، حیات غیرارگانیک، شدن ناانسانی، می‌تواند چیزی جز کائوس ناب و ساده باشد؟ هر اقدامی به لایه‌دایی (مثلاً فرارفتن از ارگانیسم، جهیدن به درون صیرورت) بدین ترتیب باید تابع قواعد انضمامی‌ِ احتیاط شدید باشد: لایه‌زدایی اگر خیلی ناگهانی باشد ممکن است بدل به خودکشی شود یا سرطانی گردد. به عبارت دیگر، گاه لایه‌زدایی به کائوس، خلأ و ویرانگری ختم می‌شود، و گاه ما را درون خود لایه‌ها محبوس می‌کند، یعنی آنها را متصلب‌تر می‌سازد، به نحوی که درجات تنوع، تفاوت‌گذاری و تحرک خود را از کف می‌دهند.

سرهم‌بندی‌ها

سرهم‌بندی‌ها پیشاپیش با لایه‌ها تفاوت دارند. سرهم‌بندی‌ها در لایه‌ها تولید می‌شوند، اما در نواحی‌ای عمل می‌کنند که حوزه‌ها رمزگان‌زدایی شده باشند: نقطه آغاز آنها استخراج یک قلمرو از دل حوزه‌هاست. هر سرهم‌بندی‌ای اساساً قلمرویی است. نخستین قاعده‌ی انضمامی برای سرهم‌بندی‌ها این است که کشف کنیم حامل چه قلمرومندی‌ای هستند، زیرا همواره قلمرو‌مندی‌ای وجود دارد: شخصیت‌های بکت در سطل زباله یا نیمکت خود قلمرویی ترسیم می‌کنند. سرهم‌بندی‌های قلمرویی کسی را کشف کنید، انسان یا حیوان: «خانه». قلمرو متشکل از قطعات رمزگان‌زدوده‌ی مختلف است، که از حوزه‌ها وام گرفته می‌شوند اما سپس واجد ارزش «ویژگی‌ها» می‌شوند: حتی ضرباهنگ‌ها معنای جدیدی می‌یابند (ترجیع‌بند). قلمرو سرهم‌بندی را می‌سازد. قلمرو بیش از ارگانیسم و حوزه و نسبت بین این دو است؛ بدین سبب است که سرهم‌بندی فراسوی «رفتار» صرف می‌رود (در نتیجه تمایز نسبی بین حیوانات قلمرویی و حیوانات حوزه برجسته می‌شود).

سرهم‌بندی‌ها، از این جهت که قلمرویی هستند، همچنان متعلق به لایه‌ها هستند. دست‌کم از جنبه‌ی خاصی بدانها تعلق دارند و تحت این جنبه است که در هر سرهم‌بندی محتوا را از بیان می‌توان تمییز داد. باید محتوا و بیان هر سرهم‌بندی را مشخص کرد، تمایز واقعی آنها، مفروض متقابل آنها، تداخلات مقطعی آنها را مشخص نمود. دلیل این که سرهم‌بندی محدود به لایه‌ها نیست این است که بیان در سرهم‌بندی تبدیل به نظامی نشانه‌ای می‌شود، رژیم نشانه‌ها، و محتوا بدل به نظام پراگماتیک می‌شود، کنش‌ها و انفعالات. این مفصل‌بندی مضاعف چهره-دست، ژست-واژه است، و پیش‌فرض متقابل بین این دو. این نخستین تقسیم هر سرهم‌بندی است: همزمان و به شکلی تفکیک‌ناپذیر، سرهمبندی‌ای ماشینی و سرهمبندی اظهار (enuncation). در هر مورد، باید هم آنچه گفته می‌شود و هم آنچه انجام می‌شود را مشخص کرد. نسبت جدیدی بین محتوا و بیان وجود دارد که در لایه‌ها هنوز حاضر نبود: گزاره‌ها یا بیان‌ها بیانگر دگردیسی‌های غیرجسمانی‌ای هستند که بماهو (در مقام ویژگی‌ها) به بدن‌ها یا محتواها «اسناد داده می‌شوند». در لایه‌ها، بیان‌ها نشانه‌ها را نمی‌سازند، یا محتواها پراگماتا را، در نتیجه این ناحیه‌ی خودآیین دگردیسی‌های غیرجسمانی بیان‌شده توسط اولی و منتسب‌شده به دومی، ظاهر نمی‌شود. البته، رژیم‌های نشانه‌ها تنها در لایه‌های آلوپلاستیک یا آنتروپومورفیک ظاهر می‌شوند (از جمله حیوانات قلمروگذاری‌شده). اما این بدان معنا نیست که رژیم‌های نشانه‌ها به تمام لایه‌های دیگر نفوذ نکرده و هرکدام را آکنده نمی‌سازند. سرهم‌بندی‌ها متعلق به لایه‌ها هستند از این جهت که تمایز بین محتوا و بیان همچنان در مورد آنها وجود دارد. همچنین می‌توانیم رژیم‌های نشانه‌ها و سیستم‌های پراگماتیک را نیز به مثابه لایه‌ها تصور کنیم، در معنای موسّعی که گفته شد. اما از آنجا که تمایز محتوا-بیان شکل جدیدی می‌گیرد، ما پیشاپیش درون عنصر متفاوتی نسبت به لایه‌ها در معنای محدودشان قرار داریم.

سرهم‌بندی همچنین در راستای محوری دیگر تقسیم می‌شود. قلمرومندی آن (از جمله محتوا و بیان) تنها یک جنبه است؛ جنبه‌ی دیگر متقوم از خطوط قلمروزدایی‌ای‌ است که آن را قطع می‌کنند و با خود می‌برند. این خطوط بسیار متنوع هستند: برخی سرهم‌بندی‌های قلمرویی را به جانب دیگر قلمروها می‌گشایند (مثلا، ترجیع‌بند قلمرویی حیوان بدل به جفت‌یابی یا ترجیع‌بندی گروهی می‌شود). دیگر خطوط مستقیماً روی قلمرومندی سرهم‌بندی‌ عمل می‌کنند، و آن را به جانب سرزمینی می‌گشایند که ممکن است عجیب باشد، کهن باشد یا هنوز فرانرسیده باشد (مثلاً بازی قلمرو و زمین ترانه یا نزد هنرمند رمانتیک در کل). و نیز دیگر خطوطی که سرهم‌بندی‌ها را به جانب ماشین‌های کیهانی‌ و انتزاعی‌ای می‌گشایند که موجد آنها هستند. قلمرومندی سرهم‌بندی برخاسته از نوع خاصی از رمزگذاری حوزه‌هاست، و به شکلی ضروری توسط خطوط قلمروزدایی بسط می‌یابد. قلمرو همانقدر از قلمروزدایی تفکیک‌ناپذیر است که رمزگان از رمزگان‌زدایی. سرهم‌بندی، با پیروی از این خطوط، دیگر بیانی متمایز با محتوا عرضه نمی‌کند، بلکه تنها ماده‌ی بدون صورت، نیروهای لایه‌زدوده و کارکردها را عرضه می‌کند. قواعد انضمامی سرهم‌بندی‌ها بدین‌ترتیب بر مبنای این دو محور عمل می‌کنند: از یک سو، قلمرومندی سرهم‌بندی چیست، رژیم نشانه‌ها و سیستم پراگماتیک چیست؟ از سوی دیگر، لبه‌های بُرنده‌ی قلمروزدایی چه هستند، و منجر به چه ماشین‌های انتزاعی‌ای می‌شوند؟ سرهم‌بندی چهار سویه دارد: 1. محتوا و بیان؛ 2. قلمرومندی و قلمروزدایی. بدین سبب است که در نمونه‌ی مهم سرهم‌بندی‌های کافکا، چهار جنبه وجود داشت.

ریزوم

سرهم‌بندی‌ها نه فقط لایه، بلکه مجموعه‌های خطوط هستند. می‌توانیم یک وضعیت اولیه‌ی خط را مشخص کنیم، یا نوع نخست خط: خط نسبت به نقطه فرودست است؛ خط مورّب نسبت به خطوط افقی و عمودی فرودست است؛ خط شکل‌دهنده‌ی یک کناره است، چه فیگوراتیو و چه غیر از آن؛ فضایی که تشکیل می‌دهد فضایی مخطّط است؛ کثرت قابل‌شمارش آن نسبت به واحد (the One) همواره در بُعدی برتر یا مکمّل فرودست می‌شود. خطوطی از این سنخ مولی هستند، و نظامی مقطّع، مدوّر، دوتایی و شاخه‌ای می‌سازند.

نوع دوم نوع مولکولی و از سنخ «ریزوم» است که بسیار متفاوت است. خط مورّب خود را آزاد می‌کند، می‌شکند یا پیچ می‌دهد. خط دیگر کناره‌ای را تشکیل نمی‌دهد، و در عوض بین چیزها، بین نقاط حرکت می‌کند. به فضایی مسطح تعلق دارد. صفحه‌ای را ترسیم می‌کند که بُعد دیگری ندارد مگر آنچه آن را درمی‌نوردد؛ در نتیجه کثرتی که می‌سازد دیگر نسبت به واحد فرودست نیست، بلکه انسجامی خاص خود دارد. اینها کثرت‌های توده‌ها یا بسته‌ها هستند نه طبقات؛ کثرت‌های نابهنجار و کوچگر، نه کثرت‌های بهنجار و قانونی؛ کثرت‌های شدن، یا کثرت‌های دگردیسی، نه عناصر قابل‌شمارش و روابط منظم؛ مجموعه‌هایی فازی هستند نه منظم. در سطح پاتوس، این کثرت‌ها توسط پسیکوز و به خصوص شیزوفرنی بیان می‌شوند. در سطح پراگماتیکس، در خدمت جادو هستند. در سطح نظریه، منزلت کثرت‌ها متضایف با منزلت فضاهاست و برعکس: فضاهای مسطح از نوع صحرا، استپ یا دریا عاری از مردم نیستند؛ جمعیت‌زدوده نیستند بلکه آکنده از کثرت‌هایی از این نوع دوم هستند (ریاضیات و موسیقی در جهت بسط این نظریه‌ی کثرت‌ها بسیار پیش رفته‌اند).

اما کافی نیست به جای تضاد بین واحد و کثیر تمایزی بین سنخ‌های کثرت را قرار دهیم. زیرا تمایز بین دو سنخ مانع درونماندگاری آنها نسبت به هم نیست، و هرکدام به سبک خودش از دیگری «ناشی می‌شود». اینطور نیست که برخی کثرت‌ها شاخه‌ای باشند و برخی دیگر نباشند، بلکه آنچه وجود دارد درختی‌شدن کثرت‌هاست. این زمانی رخ می‌دهد که سیاهچاله‌های پراکنده در حاشیه‌ی یک ریزوم با هم طنینی ایجاد کنند، یا وقتی ساقه‌ها قطعاتی را تشکیل دهند که فضا را در تمام مسیرها مخطط می‌کنند، آن را قیاس‌پذیر، تقسیم‌پذیر، و همگن می‌سازند (چنان که در مورد چهره دیدیم). این همچنین امری است که رخ می‌دهد وقتی حرکات «توده‌ای» یا سیلان‌های مولکولی در نقاط انباشت یا توقفی که آنها را قطعه‌قطعه و تصحیح می‌کنند متصل شوند. اما برعکس، و بدون تقارن، ساقه‌های ریزوم همواره از درخت‌ها جدا می‌شوند، توده‌ها و سیلان‌ها همواره در حال گریزند، و اتصالاتی ابداع می‌کنند که از درختی به درخت دیگر جهیده آنها را ریشه‌کن می‌کنند: یک تسطیح سراسری مکان، که خود برمی‌گردد و نسبت به فضای مخطط واکنش نشان می‌دهد. حتی، و به خصوص، قلمروها توسط این حرکات ژرف آشوبناک می‌شوند. یا زبان: درخت‌های زبان توسط شکوفه‌ها و ریزوم‌ها به لرزه می‌افتند. پس خطوط ریزومی بین خطوط درختی‌ای که آنها را قطعه‌قطعه کرده و لایه‌گذاری می‌کنند و خطوط گریز یا گسست که آنها را با خود می‌برند، در نوسان هستند.

بنابراین ما متقوّم از سه خط هستیم، اما هرکدام خطرات خود را دارد. نه فقط خطوط قطعه‌قطعه که ما را می‌شکافند، و شیارهای فضایی همگن را بر ما تحمیل می‌کنند، بلکه همچنین خطوط مولکولی، که پیشاپیش سیاهچاله‌های خُرد خود را حرکت می‌دهند، و سرانجام خود خطوط گریز، که همواره در خطر ازکف‌دادن بالقوگی‌های خلّاق خود و تبدیل آن به خط مرگ هستند، یعنی تبدیل آن به یک خط ویرانی محض و بسیط (فاشیسم).

صفحات انسجام: بدن بدون اندام

صفحه‌ی انسجام یا ترکیب (پلانومن[1]) در ضدیت است با صفحه‌ی سازمان و بسط. سازمان و بسط ناظر به صورت و جوهر هستند: همزمان بسط صورت و تشکیل جوهر یا سوژه. اما صفحه‌ی انسجام چیزی از جوهر و صورت نمی‌داند: انیّت‌ها یا این‌بودگی‌ها[2]، که روی این صفحه حک شده‌اند، دقیقاً حالات فردیت‌یابی‌ای هستند که نه برحسب صورت پیش می‌روند نه سوژه. صفحه به شکلی انتزاعی، ولی واقعی، متضمن روابط سرعت و بطؤ بین عناصر شکل‌نیافته است، و نیز ترکیبات متناظر با تأثرات اشتدادی («طول جغرافیایی» و «عرض جغرافیایی» صفحه). به معنایی دیگر، انسجام به شکلی انضمامی عناصر ناهمگن و پراکنده بماهو را به هم گره می‌زند: انسجام ضامن تحکیم سرهم‌بندی‌های فازی است، به عبارت دیگر، کثرت‌هایی از نوع ریزوم. در نتیجه، انسجام، که از طریق تحکیم پیش می‌رود، بالضروره در میانه عمل می‌کند، از طریق میانه، و در ضدیت با کل صفحات اصل یا غائیت جای می‌گیرد. اسپینوزا، هولدرلین، کلایست و نیچه مسّاحان و نقشه‌برداران چنین صفحه‌ی انسجامی هستند. هرگز نه با وحدت‌بخشی سروکار داریم و نه تمامیت‌بخشی، بلکه فقط با انسجام‌ها یا تحکیم‌ها روبرو هستیم.

انیّت‌ها، رخدادها، دگردیسی‌های غیرجسمانی که فی‌نفسه فهم می‌شوند، روی صفحه‌ی انسجام حک می‌شوند؛ ذوات کوچ‌نشین، مبهم اما دقیق؛ پیوستارهای اشتداد یا واریاسیون‌های پیوسته، که فراسوی ثوابت و متغیرها می‌روند؛ شدن‌ها، که نه نهایتی دارند نه سوژه‌ای، بلکه یکدیگر را به درون نواحی قرابت یا تصمیم‌ناپذیری می‌کشانند؛‌ فضاهای مسطّح، که با تکیه بر فضای مخطّط ترکیب و ساخته می‌شوند. می‌گوییم که بدن بدون اندام، یا بدن‌های بدون اندام (فلات‌ها) از طریق فردیت‌یابی و انیّت ایجاد می‌شوند، در تولید شدت‌ها که از صفر آغاز می‌شوند، در ماده‌ی واریاسیون، در وساطت صیرورت یا دگردیسی، در تسطیح فضا. یک حیات غیرارگانیک قدرتمند که از لایه‌ها می‌گریزد، سرهم‌بندی‌ها را درمی‌نوردد، و خطی انتزاعی و بدون کناره ترسیم می‌کند، خط هنر کوچ‌گر و متالورژی سیّار.

آیا صفحه‌ی انسجام مقوّم بدن بدون اندام است یا بدن بدون اندام مقوّم صفحه است؟ آیا بدن بدون اندام و صفحه یک چیزند؟ در هر صورت، ترکیب‌گر و ترکیب‌شونده قدرتی واحد دارند: خط بُعدی مقدم بر بُعد نقطه ندارد، صفحه بُعدی مقدم بر بُعد خط ندارد، حجم مقدم بر سطح نیست، بلکه همواره شماری نادقیق و کسری از ابعاد وجود دارد که به شکل مستمر همراه با شمار اجزأ افزایش یا کاهش می‌یابد. صفحه کثرت‌هایی با ابعاد متغیر را قطعه‌بندی می‌کند. پس پرسش ناظر است به حالت اتصال بین اجزأ متفاوت صفحه: تا چه حد بدن‌های بدون اندام اتصال متقابل ایجاد می‌کنند؟ چگونه پیوستارهای اشتداد بسط می‌یابند؟ نظم سلسله‌های دگردیسی چیست؟ چیستند این اتصالات نامنطقی که همواره در میانه ایجاد می‌شوند، و از طریق آنها صفحه قطعه به قطعه در یک نظم کسری صعودی یا نزولی برساخته می‌شود؟ صفحه همچون ردیفی از درهاست. و قواعد انضمامی ساخت صفحه تا جایی معتبر است که نقشی گزینشی ایفا کند. به عبارت دیگر، صفحه یا حالت اتصال است که ابزارهای حذف بدن‌های تهی و سرطانی دشمن بدن بدون اندام را فراهم می‌کند، یعنی ابزار نفی سطوح همگنی که روی فضای مسطح قرار می‌گیرند، و خنثی‌کردن خطوط مرگ و ویرانی که خط گریز را منحرف می‌کنند. آنچه بازیابی و حفظ، و در نتیجه خلق، می‌شود، آنچه شامل است، تنها آن چیزی است که شمار اتصالات را در هر سطح از تقسیم یا ترکیب افزایش می‌دهد، یعنی هم در نظم صعودی و هم نظم نزولی اتصالات را بیشتر می‌کند (آنچه هست را نمی‌توان بدون تغییردادن ماهیت آن تقسیم کرد، یا وارد ترکیبی عظیم‌تر شد بدون اکتساب معیار جدید مقایسه…).

قلمروزدایی

کارکرد قلمروزدایی: D حرکتی است که طی آن «کسی» قلمرو را ترک می‌کند. قلمروزدایی عملیات خط گریز است. موارد بسیار متفاوتی وجود دارد. قلمروزدایی می‌تواند ذیل بازقلمروزدایی‌ای متقابل قرار گیرد که خط گریز را مسدود می‌کند: قلمروزدایی را در این صورت منفی یا سلبی‌ می‌نامند. هرچیزی می‌تواند کار بازقلمروگذاری را انجام دهد، به عبارت دیگر، «جایگزین» قلمرو مفقود شود؛ می‌توان روی یک هستنده، یک ابژه، یک کتاب، یک آپاراتوس یا نظام دست به بازقلمروگذاری زد… .مثلاً، دقیق نیست که بگوییم آپاراتوس دولتی قلمروبنیاد است: آپاراتوس دولتی قلمروزدایی‌ای را اجرا می‌کند، اما قلمروزدایی که بلافاصله بازقلمروگذاری‌های مالکیت، کار، و پول آن را فرامی‌گیرند (روشن است که مالکیت زمین، اعم از عمومی و خصوصی، قلمروبنیاد نیست بلکه بازقلمروگذاری است). در میان رژیم‌های نشانه‌ها، رژیم دلالت‌گر بی‌شک به سطح بالایی از قلمروزدایی می‌رسد؛ اما از آنجا که همزمان یک نظام کامل بازقلمروگذاری‌ها را روی مدلول و خود دال مستقر می‌کند، خط گریز را فرومی‌بندد، و تنها به قلمروزدایی منفی مجال بقا می‌دهد. مورد دیگر وقتی است که قلمروزدایی ایجابی می‌شود (به عبارت دیگر، وقتی بر بازقلمروگذاری‌ها که فقط نقشی ثانوی دارند چیرگی می‌یابد) اما در عین حال نسبی است زیرا خط گریزی که ترسیم می‌کند قطعه‌قطعه است، به «فرآیندهای» متوالی تقسیم می‌شود، درون سیاهچاله‌ها غرق می‌شود، یا حتی سر از یک سیاهچاله‌ی سراسری درمی‌آورد (فاجعه). این مورد رژیم نشانه‌های سوبژکتیو است، با قلمروزدایی تأثرات و وابسته به آگاهی، که ایجابی است اما به معنایی نسبی. بلافاصله باید اشاره کرد که این دو شکل قلمروزدایی نسبت تکاملی ساده با هم ندارند: دومی ممکن است در گسست از اولی حادث شود، یا به آن منتهی گردد (به خصوص وقتی قطعات خطوط همگرای گریز یک بازقلمروگذاری سراسری ایجاد می‌کنند یا بازقلمروگذاری‌ای که از یک قطعه‌ی خاص سود می‌برد و در نتیجه حرکت گریز را متوقف می‌سازد). فیگورهای مخلوط بسیار متنوعی ایجاد می‌شوند وقتی صور بسیار متنوع قلمروزدایی را مفروض داریم.

آیا قلمروزدایی مطلق وجود دارد؟ «مطلق» یعنی چه؟ نخست باید فهم بهتری از روابط بین قلمروزدایی، قلمرو، بازقلمروگذاری و زمین کسب کنیم. در ابتدا باید گفت که قلمرو خودش از بُردارهای قلمروزدایی فعال در درونش تفکیک‌ناپذیر است: یا به خاطر اینکه قلمرومندی منعطف و حاشیه‌ای است، یعنی سیّار، یا به این سبب که سرهم‌بندی قلمروبنیاد خودش به سوی دیگر سنخ‌های سرهم‌بندی گشوده است. دوم، قلمروزدایی نیز خود از بازقلمروگذاری‌های متضایف جدایی‌ناپذیر است. قلمروزدایی هرگز ساده نیست، بلکه همواره متکثر و مرکب است: نه تنها بدان سبب که  همزمان در صور مختلفی دخیل است، بلکه همچنین بدین سبب که سرعت‌ها و حرکات متمایزی را همگرا می‌کند که بر مبنای آن می‌توان در لحظه‌ای خاص «عنصری قلمروزدوده» و «عنصری قلمروزدا» را مشخص کرد. حال، بازقلمروگذاری در مقام عملیاتی اصیل بیانگر بازگشتی به قلمرو نیست، بلکه خواستار خود این روابط دیفرانسیلی درون قلمروزدایی است، این کثرت درون خط گریز. در نهایت، زمین هرگز در ضدیت با قلمروزدایی نیست: این نکته را می‌توان پیشاپیش در راز «زایش» دید، که در آن زمین در مقام نقطه‌ی تمرکز سوزان، عجیب یا شدید، خارج از قلمرو جای دارد و تنها در حرکت قلمروزدایی وجود می‌یابد. وانگهی، زمین، یخرود، قلمروزدایی اعلاست: به همین سبب است که زمین به کاسموس تعلق دارد، و خود را همچون ماده‌ای عرضه می‌کند که انسانها از طریق آن به نیروهای کیهانی دست می‌یابند. می‌شود گفت که زمین، در مقام امر قلمروزدوده، خود متضایف سفت‌وسخت قلمروزدایی است. تا جایی که قلمروزدایی را می‌توان خالق زمین نامید- سرزمینی جدید، یک کیهان، نه فقط یک بازقلمروگذاری.

این است معنای «مطلق». مطلق بیانگر امری متعال یا عاری از تفاوت نیست. حتی بیانگر کمیّتی نیست که از تمام کمیات (نسبی) داده‌شده تجاوز کند. بلکه تنها بیانگر نوعی از حرکت است که به لحاظ کیفی با حرکت نسبی متفاوت است. حرکت زمانی مطلق است که فارغ از کمیت و سرعتش، «یک» بدن را که متکثر تلقی می‌شود به فضایی مسطح مرتبط سازد که بدن آن را همچون گردابی اشغال کرده است. حرکت نسبی است اگر، فارغ از کمیت و سرعتش، بدنی را که واحد تلقی می‌شود به فضایی مخطط مرتبط سازد که از طریق آن حرکت می‌کند، و با خطوط صاف آن را می‌سنجد، هرچند این خطوط نهفته باشند. قلمروزدایی سلبی یا نسبی است (اما هنوز موثر) وقتی که تابع مورد دوم باشد و یا از طریق بازقلمروگذاری‌های اصلی و اولیه عمل کند که خطوط گریز را مسدود می‌کنند، یا از طریق بازقلمروگذاری‌های فرعی و ثانویه که آنها را قطعه‌قطعه کرده و می‌خواهند به بند کشند. ‌قلمروزدایی مطلق است وقتی که منطبق بر مورد نخست باشد و منجر به خلق زمینی جدید گردد، به عبارت دیگر، وقتی خطوط گریز را متصل سازد، آنها را به توان یک خط حیاتی انتزاعی برکشد، یا صفحه‌ی انسجامی را ترسیم کند. حال آنچه موجب پیچیدگی مسئله می‌شود این است که این قلمروزدایی مطلق بالضروره از طریق قلمروزدایی نسبی پیش می‌رود، دقیقاً بدان سبب که متعال نیست. برعکس، قلمروزدایی سلبی یا منفی خود مستلزم امر مطلق است تا بتواند کار کند: قلمروزدایی منفی امر مطلق را بدل به چیزی «فراگیر» می‌کند، امری تمامیت‌بخش که زمین را بازرمزگذاری می‌کند و سپس خطوط گریز را پیوند می‌دهد تا متوقف‌ و نابودشان کند-به جای اینکه آنها را متصل کند به منظور خلق و آفرینش (بدین معناست که پیوند و اتصال را در ضدیت با هم قرار دادیم، هرچند اغلب جوری به کارشان بردیم که گویی از نظرگاهی بسیار عام، مترادف هستند). در نتیجه مطلقی محدودکننده پیشاپیش در قلمروزدایی‌های منفی یا حتی نسبی در کار است. مهم‌تر از همه، در این نقطه عطف خطوط گریز مسدود یا قطعه‌قطعه نمی‌شوند بلکه تبدیل به خطوط ویرانی یا مرگ می‌شوند. زیرا مهم‌ترین امور اینجا درواقع عبارتند از امر سلبی و امر ایجابی در امر مطلق: زمین احاطه‌شده، دربرگرفته‌شده، بازرمزگذاری‌شده، تصریف‌شده همچون ابژه‌ی سازمانی مرگ‌بار، سازمان خودکشی، که آن را از همه‌طرف محاصره می‌کند، یا  زمین ادغام‌شده، متصل به کاسموس یا کیهان، که با پیروی از خطوط آفرینشی به کاسموس وارد شده که همچون شدن‌های متکثر آن را درمی‌نوردند و بُرش می‌زنند (عبارت نیچه: بگذارید زمین بدل به سبُکی شود…). در نتیجه در نهایت چهار شکل قلمروزدایی را داریم که تقابل پیدا می‌کنند و ترکیب می‌شوند، و باید با پیروی از قواعد انضمامی از هم متمایز گردند.

ماشین‌های انتزاعی (دیاگرام و فیلوم)

هیچ ماشین (یا ماشین‌های) انتزاعی‌ای وجود ندارد، اگر آنها را به معنای یک ایده‌ی افلاطونی، امری متعال، کلی و جاودان در نظر بگیریم. ماشین‌های انتزاعی درون سرهم‌بندی‌های انضمامی عمل می‌کنند: ماشین‌های انتزاعی توسط جنبه‌ی چهارم سرهم‌بندی تعریف می‌شوند، به عبارت دیگر، لبه‌های بُرنده‌ی رمزگان‌زدایی و قلمروزدایی. ماشین‌های انتزاعی این لبه‌های بُرنده را ترسیم می‌کنند. بنابراین ماشین‌های انتزاعی همواره تکین و درونماندگارند. ماشین‌های انتزاعی، برخلاف لایه‌ها، و سرهم‌بندی‌هایی که تحت جنبه‌های دیگرشان در نظر گرفته شوند، هیچ نسبتی با صورت‌ها و جواهر ندارند. به همین سبب است که انتزاعی هستند، و همچنین مفهوم ماشین نیز به همین سبب به معنایی دقیق تعریف می‌شود. ماشین‌های انتزاعی از هر نوعی از مکانیکس فراتر می‌روند. آنها با امر انتزاعی به معنای رایج کلمه تضاد دارند. ماشین‌های انتزاعی شامل مواد شکل‌نیافته و کارکردهای غیرصوری هستند. هر ماشین انتزاعی سرهم‌بندی متصلب مواد است-کارکردها (فیلوم و دیاگرام). این مسئله روی «صفحه‌ی» تکنولوژیکی مشهود است: چنین صفحه‌ای صرفاً متقوم از جواهر شکل‌یافته  (آلومینیوم، پلاستیک، سیم الکتریکی و …) یا صور سازمان‌بخش (برنامه، پروتوتایپ و …) نیست، بلکه متشکل از ترکیبی از مواد شکل‌نیافته است که تنها واجد درجاتی از شدت هستند (مقاومت، رسانایی، گرمایش، بسط، سرعت یا تاخیر، استقرا، انتقال…) و کارکردهای نموداری‌ای که تنها حاکی از معادلات دیفرانسیلی یا «تانسورها» هستند. البته، درون ابعاد سرهم‌بندی، ماشین انتزاعی، یا ماشین‌های انتزاعی، در صورت‌ها و جوهرها تحقق می‌یابند اما با وضعیت‌های آزادی متغیر. اما ماشین انتزاعی باید نخست خود را ترکیب کرده و ساخته باشد، و همزمان صفحه‌ی انسجامی را ترکیب کرده باشد. انتزاعی، تکین، و خلّاق، اینجا و اکنون، واقعی ولی غیرانضمامی، بالفعل ولی تحقق‌نیافته-به همین سبب است که ماشین‌های انتزاعی تاریخ و نام دارند (ماشین انتزاعی آینشتاین، ماشین انتزاعی وبرن، ولی همچنین ماشین انتزاعی گالیله، باخ یا بتهوون و …). نه اینکه به مردم یا لحظات تحقق ارجاع یابند؛ برعکس، نامها و تاریخ‌ها هستند که به تکینگی‌های ماشین‌ها ارجاع می‌یابند، و به چیزی که ماشین‌ها تحقق می‌بخشند.

اما اگر ماشین‌های انتزاعی هیچ اطلاعی از صورت و جوهر نداشته باشند، بر سر دیگر تعیّن لایه‌ها، یا حتی سرهم‌بندی‌ها، چه می‌آید-یعنی محتوا و بیان؟ به یک معنای خاص، می‌توان گفت که این تمایز نیز برای ماشین انتزاعی بی‌اهمیت است، دقیقاً بدین سبب که دیگر صور و جواهر لازم برای تمایز را ندارد. صفحه‌ی انسجام صفحه‌ی واریاسیون مستمر و پیوسته است؛ هر ماشین انتزاعی را می‌توان «فلات» واریاسیونی در نظر گرفت که متغیرهای محتوا و بیان را در پیوستار قرار می‌دهد. محتوا و بیان بدین ترتیب به برترین سطح نسبیت خود می‌رسند، تبدیل به «کارکردهای یک کارکرد واحد و همسان» می‌شوند یا مواد یک ماده‌ی واحد. اما به معنایی دیگر، می‌توان گفت که تمایز باقی است، و حتی روی سطح خصائل و ویژگی‌ها بازآفرینی می‌شود: خصائل محتوا را داریم (مواد یا شدت‌های بی‌صورت) و خصائل بیان (کارکردها یا تانسورهای غیرصوری). اینجا، تمایز یکسره جابجا شده است، یا حتی تبدیل به تمایزی متفاوت شده است، زیرا حال تمایز ناظر است به لبه‌های برنده‌ی قلمروزدایی. قلمروزدایی مطلق متضمن «عنصری قلمروزدا» و «عنصری قلمروزدوده» است، که در هر مورد یکی از آنها متعلق به بیان است و دیگری به محتوا، یا برعکس، اما همیشه به نحوی که تمایزی نسبی بین این دو وجود دارد. در نتیجه هم محتوا و هم بیان بالضروره از واریاسیون پیوسته متاثر می‌شوند، اما این واریاسیون دو نقش نامتقارن به آنها می‌دهد در مقام عناصر یک شدنِ واحد، یا در مقام کوانتوم‌های یک سیلان واحد. به این سبب است که تعریف واریاسیون پیوسته‌ای که محتوا و بیان هردو را جذب کند، آنها را تمییزناپذیر سازد، و همزمان از طریق یکی از آنها حرکت کند، دو قطب متحرک و نسبی آنچه تمییزناپذیرشده را مشخص کند، ممکن نیست. بدین سبب، باید هردو خصلت یا شدت‌های محتوا و خصلت‌های تانسورهای بیان (حرف تعریف نامعین، اسم خاص، مصدر و تاریخ) را تعریف کرد، که به ترتیب یکدیگر را روی صفحه‌ی انسجام راهنمایی می‌کنند. ماده‌ی بی‌شکل، فیلوم، ماده‌ی مرده، خام و همگن نیست، بلکه ماده-حرکتی است که تکینگی‌ها یا انیّت‌ها را می‌زاید، کیفیات و حتی عملیات‌ها را (تبارهای تکنولوژیکی)؛ و تابع غیرصوری، نمودار، یک فرازبان غیربیانگر نیست که فاقد نحو باشد، بلکه بیان-حرکتی است که همواره در هر زبان زبانی بیگانه را می‌زاید و مقولاتی غیرزبانی را درون زبان به مثابه کل وارد می‌کند (تبارهای پوئتیک کوچگر). پس ما روی همان سطح امر واقعِ ماده‌ی بی‌صورت می‌نویسیم، همزمان که این ماده تمام زبانهای غیرصوری را درمی‌نوردد و بسط می‌دهد: حیوان-شدنی مثل موش کافکا، موش‌های هوفمانشتال، گوساله‌های موریس. ماشینی انقلابی، که چون واقعی است بسیار انتزاعی است. رژیمی که دیگر توسط دالّ یا امر سوبژکتیو عمل نمی‌کند.

این شامل ماشین‌های انتزاعی درونماندگار و تکین می‌شود. آنچه گفتیم مانع امکان یک ماشین انتزاعی اعظم نمی‌شود که همچون الگویی متعال و تحت شرایط بسیار خاص عمل کند. این بار سرهم‌بندی‌های انضمامی به تصوری انتزاعی از ماشین مرتبط می‌شوند و، بسته به اینکه چگونه آن را تحقق بخشند، ضریب‌هایی به آنها داده می‌شود که ناظر به بالقوگی‌ها و خلاقیت آنهاست. ضریب‌هایی که سرهم‌بندی‌ها را «شمارش می‌کنند» عبارتند از عناصر متغیر سرهم‌بندی (قلمرو، قلمروزدایی، بازقلمروگذاری، زمین، کیهان [کاسموس])، خطوط درهم‌تنیده‌ی متنوع مقوم «نقشه‌ی» سرهم‌بندی (خطوط مولی، خطوط مولکولی، خطوط گریز)، و روابط متفاوت بین سرهم‌بندی و صفحه‌ی انسجام (فیلوم و نمودار). مثلاً «ساقه‌ی علف» ممکن است همبسته‌هایی متفاوت در سرهم‌بندی‌های گونه‌ی حیوانی‌ داشته باشد که در عین حال بسیار مرتبط هستند. در مقام یک قاعده‌ی عمومی، یک سرهم‌بندی هرچه واجد خطوط بدون کناره‌ای باشد که از میان اشیأ آن می‌گذرند، و هرچه قدرت دگردیسی و مسخ (تحول و تبدل جوهری) بیشتری در تناظر با ماده-کارکرد داشته باشد، به ماشین انتزاعی نزدیک‌تر است.

به خصوص دو سرهم‌بندی عظیم آلوپلاستیک و آنتروپومورفیک را در نظر گرفتیم، یعنی ماشین جنگی و آپاراتوس دولتی. این دو سرهم‌بندی نه تنها ماهیتاً تفاوت دارند بلکه در نسبت با ماشین انتزاعی به شیوه‌های مختلفی قابل کمی‌سازی هستند. آنها نسبت مشابه و همسانی با فیلوم و نمودار ندارند؛ خطوط مشابه یا عناصر مشابهی ندارند. این تحلیل دو سرهم‌بندی و همبسته‌های آنها نشان می‌دهد که ماشین جنگی فی‌نفسه ابژه‌اش جنگ نیست، بلکه بالضروره آن را زمانی ابژه قرار می‌دهد که به تصاحب آپاراتوس دولتی درآید. در این نقطه‌ی بسیار دقیق، خط گریز و خط حیاتی انتزاعی ناشی از آن، تبدیل به خط مرگ و ویرانی می‌شوند. در نتیجه نام «ماشین» جنگی [را برگزیدیم]، که بسیار نسبت به آپاراتوس دولتی به ماشین انتزاعی نزدیک‌تر است، که ماشین جنگی را از قدرت دگردیسی آن تهی می‌کند. نوشتار و موسیقی می‌توانند ماشین‌های جنگی باشند. هرچه سرهم‌بندی گشوده‌تر باشد و اتصالات را تکثیر کرده و صفحه‌ی انسجامی با شمارش‌گرهای اشتدادهای و تحکیم ترسیم کند، بیشتر به ماشین انتزاعی زنده نزدیک می‌شود. اما اگر به جای پیوندهای خلاّق منجر به انسداد (آکسیوماتیک‌ها)، سازمانها و لایه‌ها (لایه‌سنج‌ها)، بازقلمروگذاری‌های مقوم سیاهچاله‌ها (قطعه‌سنج‌ها)، و تبدیل به خطوط مرگ (محوسنج‌ها) را بگذارد، از ماشین انتزاعی دور می‌افتد. در نتیجه فرآیند مبسوط گزینش سرهم‌بندی‌ها را داریم بر اساس توان ترسیم صفحه‌ی انسجام با بیشترین شمار اتصالات. شیزوکاوی نه فقط تحلیل کیفی ماشین‌های انتزاعی در نسبت با سرهم‌بندی‌ها، بلکه همچنین تحلیل کمّی سرهم‌بندی‌ها در نسبت با ماشین انتزاعی ناب است.

یک نظرگاه نهایی باقی مانده است، یعنی نظرگاه تحلیل سنخ‌شناختی. ماشین انتزاعی یا ماشین‌های صفحه‌ی انسجام، بر تمامیت عملیات‌هایی که مقوم لایه‌ها هستند و حتی سرهم‌‌بندی‌ها، استیلا ندارند. لایه‌ها روی خود صفحه‌ی انسجام جای می‌گیرند، نواحی تلغیظ، انعقادها، و کمربندهایی سازمان‌یافته و بسط‌یابنده روی بُردارهای صفحه‌ی دیگری را شکل می‌دهند (جوهر-صورت، محتوا-بیان). این یعنی که هر لایه واجد وحدت انسجام یا ترکیب است که بیش از هر چیز به عناصر جوهرین و خصائل صوری مرتبط می‌شود، و شاهدی است بر وجود یک ماشین انتزاعی لایه‌ها که بر این صفحه‌ی دیگر تقدم دارد. و نوع سومی نیز وجود دارد: روی لایه‌های آلوپلاستیک، که به خصوص برای سرهم‌بندی‌ها مطلوب است، ماشین‌هایی انتزاعی سربرمی‌آورند که قلمروزدایی‌ها را با بازقلمروگذاری‌ها جبران می‌کنند، و به خصوص رمزگان‌زدایی‌ها را با بازرمزگذاری‌ها و هم‌ارزهای بازرمزگذار جبران می‌کنند. به خصوص دیدیم که اگر ماشین‌های انتزاعی سرهم‌بندی‌ها را می‌گشایند همچنین قادرند آنها را فروبندند. یک ماشین فرمان-کلمه زبان را بازرمزگذاری می‌کند، یک ماشین چهره‌مندی بدن و حتی سر را بازرمزگذاری می‌کند، یک ماشین بردگی زمین را بازرمزگذاری کرده یا آکسیوماتیزه می‌کند: اینها هرگز توهم نیستند، بلکه تأثرات ماشینی واقعی هستند. دیگر نمی‌توانیم سرهم‌بندی‌ها را روی مقیاسی کمّی جای دهیم و نزدیکی یا دوری آنها نسبت به صفحه‌ی انسجام را بسنجیم. همیشه انواع متفاوتی از ماشین‌های انتزاعی وجود دارند که عملکردهایی همپوشان دارند و سرهم‌بندی‌ها را کیفیت می‌بخشند: ماشین‌های انتزاعی انسجام، تکین و جهنده، با اتصالات متکثر؛ ماشین‌های انتزاعی چینه‌گذاری که صفحه‌ی انسجام را با صفحه‌ی دیگری محاصره می‌کنند؛ و آکسیوماتیک یا بازرمزگذاری‌ و ماشین‌هایی انتزاعی که تمامیت می‌بخشند، همگن‌سازی می‌کنند، تقاطع‌های بستار. هر ماشین انتزاعی به دیگر ماشین‌های انتزاعی متصل می‌شود، نه فقط به این دلیل که آنها به شکلی جدایی‌ناپذیر سیاسی، اقتصادی، علمی، هنری، اکولوژیکی، کیهانی هستند (ادراکی، تاثری، اقتصادی، علمی، هنری، نشانه‌ای) بلکه به این سبب که هم سنخ‌های متنوع آنها درهم‌تنیده است و هم عملیات‌های آنها واگراست. مکانوسفر.


[1] مشتق از پلان به معنای صفحه یا نقشه که بر گرته‌ی نومن و فنومن ساخته شده م.ف.
[2] Haecceities: مفهوم بنیادینی که دلوز از دانس اسکوتوس وام می‌گیرد و سپس مفهوم تکینگی را با اتصال این مفهوم به مفهوم تکینگی در لایبنیتس و اسپینوزا خلق می‌کند. پرسش باستانی ناظر به این‌بودگی یا انیّت عبارت بود از این که چه چیز مقوّم تکینگی منفرد این شیء خاص است. اهمیت مسئله زمانی روشن می‌شود که به نزاع ارسطو و افلاطون بر سر جوهر بازگردیم. برخلاف افلاطون که جوهر چیزها را امر متعال (ایدئال) می‌دانست که از خود شیء مادی تعالی می‌یابد، نزد ارسطو جوهر چیزی جز تحقق همین شیء روبروی من نیست. به عبارت دیگر، ارسطو به همین خودکار یا لپتاپ می‌گوید جوهر نه به ذات سرمدی و غیرمادی آنها. اما هرچند اینجا ارسطو جوهر را بدل به امری انضمامی یا اصطلاحاً یک کلی انضمامی می‌کند، مشکلی که پیش می‌آید این است که تمایز بین دو جوهر مختلف را چگونه باید توضیح داد. اینجاست که هستی‌شناسی ارسطو متوقف می‌شود. نزد ارسطو بنیانی برای تمییز بین دو جوهر وجود ندارد و در نتیجه تمایز بین دو جوهر مثل دو درخت، تمایزی عَرَضی است. اما پارادوکس اینجاست که ارسطو دقیقاً همان چیزی را مایه‌ی جوهریت یک جوهر می‌داند که خودش آن را امری عرضی و در نتیجه فرعی نامیده است. به یک معنا هستی‌شناسی تفاوت‌محور هستی‌شناسی همین اعراض یا رخدادهاست accident. از نظر دلوز فلیسوفی مثل اسکوتوس که هستی در نظر او مشترک معنوی است، باید انقلاب هستی‌شناختی خود را یک گام پیش‌تر می‌برد و کلاً از شرّ مفهوم «مقوله» یا ذات به معنای ارسطویی و افلاطونی خلاص می‌شد و کل هستی را بر مبنای اعراض یا به عبارت بهتر رخدادهای مشترک معنوی تبیین می‌کرد. و هستی اگر مشترک معنوی و نیز حلولی باشد، دیگر نمی‌توان اساساً از ذات یا صورت به معنای متعال حرف زد: هستی سراسر متشکل از رخدادهایی است که جملگی تفاوت‌های هستی هستند که به هیچ اینهمانی‌ای فروکاسته نمی‌شوند: تفاوت از طریق تفاوت به تفاوت متصل می‌شود. م.ف.

برچسب ها: آپاراتوسامر مطلقانتزاعتکانهریزومژیل دلوزسرهمبندیسروش سیدیفلیکس گتاریقلمروزداییکثرتلایهماشین انتزاعیمطلقمولکولیهزار فلات
پست قبلی

باتای و پارادوکس حاکمیت

پست بعدی

هویت‌یابی و میل: لکان و آلتوسر در برابر دلوز و گتاری

پست بعدی
هویت‌یابی و میل: لکان و آلتوسر در برابر دلوز و گتاری

هویت‌یابی و میل: لکان و آلتوسر در برابر دلوز و گتاری

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب

براندازی سرمایه‌داری و ایمان کور

براندازی سرمایه‌داری و ایمان کور

دوزخ خورشیدی و مغاک زمینی

دوزخ خورشیدی و مغاک زمینی

بدن‌های اروتیک؛ فانتزی در دوردست و امکانات سینماتوگرافیک

بدن‌های اروتیک؛ فانتزی در دوردست و امکانات سینماتوگرافیک

مطالب تصادفی

هیولا

هیولا

از مسیح تا بورژوازی

از مسیح تا بورژوازی

داستان یک اسطوره: «تراکینگ شات در کاپو»

داستان یک اسطوره: «تراکینگ شات در کاپو»

تراژدی و منطق مدوّر زمان

تراژدی و منطق مدوّر زمان

مقدمه‌ای بر تحلیل فیگورال در سینما

مقدمه‌ای بر تحلیل فیگورال در سینما

  • صفحه اصلی
  • هنر
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
آپاراتوس
هنر, فلسفه, ادبیات

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

وارد حساب کاربری خود شوید

رمز عبور را فراموش کرده اید؟ ثبت نام

برای ثبت نام فرم های زیر را پر کنید

همه فیلد ها الزامی هستند. ورود

رمزعبور خود را بازیابی کنید

لطفاً نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را برای تنظیم مجدد رمز خود وارد کنید.

ورود