Enter your email Address

چهارشنبه, فروردین ۲, ۱۴۰۲
  • ورود
  • ثبت نام
Apparatuss
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
بدون نتیجه
مشاهده همه نتیجه
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
بدون نتیجه
مشاهده همه نتیجه
آپاراتوس
بدون نتیجه
مشاهده همه نتیجه

هویت‌یابی و میل: لکان و آلتوسر در برابر دلوز و گتاری

تفسیری کوتاه همراه با گریزی به اسلاوی ژیژک

توسط آپاراتوس
صفحه اصلی فلسفه

این مقاله درباب شکل‌گیری هویت آکادمیک و علمی از طریق تحلیلی مشروح، واپس‌نگرانه و اتونوگرافیک[1] است. در این مقاله با روشی تجربی شروع به بررسی فرآیند درک آشکار هویت و به‌خصوص، درک میل که درون آن تنیده شده، می‌پردازم. چرا که بدون میل، هویتی وجود ندارد و این هم خود جای بحث دارد. من تحلیلم را با دو خط فکریِ مرتبط با میل پی می‌گیرم. نخست، با استفاده از تصور منفی‌نگرانه از میل به مثابه‌ی فقدان در اندیشه‌ی ژاک لکان. و دوم، سیر تفکر برگرفته از تأثیر ژیل دلوز و فیلیکس گتاری که میل را به مثابه‌ی کثرت، یک جریان مثبت می‌داند. در نگاه اول ممکن است چنین ایده‌پردازی‌هایی در تضاد با هم به نظر برسند اما آیا غیر از این نیز می‌توانند باشند؟ پرسشی که من به آن رسیدم این است که تا چه حد این ایده‌پردازی متفاوت از ایده می‌تواند قیاس‌ناپذیر یا گنگ باشد یا آیا ممکن است بتوان میان میل هم به‌عنوان یک فقدان و هم به‌مثابه‌ی یک کثرت به توافق رسید؟

با رسیدن به این تنگنا به اسلاوی ژیژک رجوع می‌کنم که می‌گوید:

به‌عنوان کسی که به لکان فقید همواره وفادار بوده است، جستجوی ناامیدانه‌ی یافتن راهی برای رسیدن به درکی از فرمولاسیون آنتی‌ادیپ/هزارفلات دلوز و گتاری، در واقع تلاش خودِ لکان برای رسیدن به توافقی با دلوز و گتاری را نمایان می‌کند.(یاگودزینسکی،2010،ص 12)

رویارویی ژیژک با این دو مبحث ناسازگار (ژیژک، ص xi)، انگیزه‌ی لازم برای کاوش در مسئله را برای او فراهم می‌کند و مرا قادر می‌سازد تا دست کم به درکی از پرسش طرح‌شده برسم: اگر شناخت هویت یا هویت‌یابی همواره روندی ذاتاً ناپایدار است که درون فضایی که من آن را فضای روایت می‌نامم مستقر است، چگونه بسیج کردن میلی که میان فقدان و کثرت در نوسان است، امکان ظهور دوباره‌ی یک مفهوم‌سازی زاینده از فرآیندهای هویت‌یابی و شناخت هویت را فراهم می‌کند؟

گفتمان دانشگاه

دانشگاه پر است از انسان‌هایی که دال‌های اعظم نهادهای آموزشی خود را به گونه‌ای پذیرفته‌اند که گویی مالکشان هستند و در جایگاهی از هویت‌یابی هیستریک، تصور می‌کنند که با تعلق داشتن به سازمانی «قابل احترام» یا «پویا» یا «قدرتمند»، آنها هم این خصلت‌ها را کسب می‌کنند.(بِیلی،2009،ص159)

من هیستریک می‌شوم.

دیگرمقالات

اندیشه‌ی ناممکن لینگچی در اشک‌های اروس

دو گربه: ژیژک، دریدا و حیوانات دگر

ابدیت سیاه

در آخرین تمرینِ ارزیابی تحقیقات([2] Research Assessment Exercise,RAE2008) من آرزو کردم(میل ورزیدم)، بیشتر از هر چیز دیگر و به بیان RAE، که بازگشت‌پذیر باشم.

در ابتدا من یک امکان بودم(بازگشت‌پذیر)

سپس به یک احتمال تبدیل گشتم(بازگشت‌پذیر)

اما در نهایت من بازگشت‌پذیری کامل را به‌دست آوردم.

(آه، ای سِرّ عزیز زندگی، درنهایت تو را یافتم! آه! درنهایت به تمام اسرارش پی بردم! تمامی میل، جستجو، جهد، انتظار و تمنا… امیدهای سوزان، لذت و اشک‌های بیهوده که ریخت...[3]

این میل در مورد هویت‌یابی و شناخته‌شدن به‌مثابه یک دانشگاهی بود. سوژه‌گی من در دانشگاه کامل شده بود – واقعاً شده بود؟ این میل، این میکروفاشیسم[4] از کجا می‌آمد؟ چه چیزی آن‌گونه که فوکو می‌گوید، باعث می‌شود تا ما «میل بسیاری چیزهایی را داشته باشیم که بر ما سلطه دارند و ما را استثمار می‌کنند؟»(فوکو، 2004، صxv). این پرسشی است که من را آزار می‌دهد، پرسشی که در این مقاله به بررسی آن می‌پردازم…

من کاوش درباب میل را از دو منظر آشکارا متضاد شروع می‌کنم، اول از همه در اندیشه‌ی ژاک لکان که برای او میل در هستی‌شناسی منفی فقدان درک می‌شود و دوم در آثار ژیل دلوز و فیلیکس گتاری که در میل نیرویی زاینده می‌بینند که در قالب کثرت مشخص شده است. سپس این تفسیرهای متفاوت را برای اندیشه درباب میل و در رابطه با پرسش‌هایی درباره‌ی هویت و هویت‌یابی به‌کار خواهم گرفت.

لکان در ½ 3 دقیقه

ابژه‌های مبهم میل

حقیقتی قابل توجه در مورد ژاک لکان، که کمتر مورد توجه قرار گرفته این است که او سیگارهای برگ را ترجیح می‌داد. سیگارهای برگ کولبرا بسته‌هایی سه‌تایی بودند، اما پیش از کشیدن باید از هم جدا می‌شدند. این ممکن است علت این ظاهر عجیب و میل او برای شلخته به‌نظر رسیدن هنگام کشیدن سیگار باشد. دلیل وجود چنین ابژه‌های عجیبی و میلی که آنها را برمی‌انگیزانند در هاله‌ای از ابهام است.

پیروی از لکان بسیار دشوار است. در واقع، مک‌گی (1992، نقل‌شده در لاتر، 2007، ص 85) می‌گوید که در مورد لکان درک‌نشدن یک ضرورت اخلاقی است. چرا که او توضیحات بسیاری می‌دهد – اما درکنار آن امکان‌هایی نیز به‌وجود می‌آورد و البته ما نباید در دام اندیشیدن در مورد یک لکان منفرد گرفتار شویم ــ‌بلکه در عوض یک کثرت‌ــ از لکان را در نظر بگیریم. ما نه فقط یک لکان متقدم و متأخر، بلکه باید به تفسیری لکانی بی‌اندیشیم.

نقل قول مشهور لکان این است: «میل انسان، میل دیگری است» (به‌نقل از فینک، 1995، ص 54). عبارتی مبهم که معانی گوناگونی دارد: ما به چیزی میل داریم که دیگری می‌خواهد، ما به چیزی میل می‌ورزیم که دیگری از ما می‌خواهد، ما میل داریم که دیگری به ما میل داشته باشد و غیره. چرا او چنین چیزی گفته است؟ برای فهم میل لکان ما باید به مرحله‌ی نوزادی برگردیم، اگرچه باید بگویم که تفسیر من از لکان «بیشتر همچون روایتی از رشد است تا شرحی سخت‌گیرانه و زاده‌ی روان.» (ریلنس، 1994، ص 116)

سوژه‌ی لکانی سوژه‌ای همراه با ایگوی آگاه یا «من» نیست. خاستگاه ایگوی اولیه در «مرحله‌ی آینه‌ای» ظهور می‌کند که طی آن نوزاد ابتدا بازتاب خود را در آینه تشخیص می‌دهد یا آن گونه که اگر لکان می‌بود می‌گفت، آن را اشتباه تشخیص می‌دهد(لکان از اصطلاح meconnaissance استفاده می‌کند) و برای همیشه باعث به‌وجود آمدن توهم خودمختاری می‌شود…

این خودمختاری است! خودبن خودمختاری یادی خوبی است. (لکان، 2001، ص.100)

این دروازه‌ای به نخستین قلمرو است، قلمروی خیالی – قلمروی حس‌ها.

بنابراین این نخستین تلاش برای تولید هویتی استوار، فرآیندی از جدایی و گسست است، یک کنش روشن‌گرانه و تفرقه‌جویانه از خودشیفتگی – گسستی که در آن من، یکی دیگر است.(بِیلی، 2009، ص 31) هویت‌یابی ابتدایی یا خیالی در رابطه با تولید یک هویت پایدار شکست می‌خورد(در هرصورت اساس آن یک اشتباه مسلم است) و بی‌درنگ با ورود به دومین قلمرو یعنی قلمروی نمادین و پذیرش «قانون» زبان تداوم می‌یابد. در واقع ما دچار بیگانگی در زبان می‌شویم، یعنی دیگری بزرگ که «مزاحمی منزجرکننده و ناخوانده است و بی هیچ ملاحظه‌ای آرزوهای ما را دگرگون می‌کند(فینک، 1995، ص 6) اما با وجود این تنها راهی را برای ما فراهم می‌کند که می‌توانیم با آن ارتباط برقرار کنیم.

از دید لکان، نقطه‌ای که در آن فرد وارد قلمروی نمادین می‌شود، شکافی میان تفکر خودآگاه و ناخودآگاه ایجاد می‌کند. ناخودآگاه مخزن کلام دیگری می‌شود. بنابراین سوژه‌ی لکانی هم از میان شکاف بین خودآگاه و ناخودآگاه به‌عنوان نقطه‌ای که در آن فرد وارد قلمروی نمادین زبان می‌شود، ساخته می‌شود و هم انتخابی (که در واقع انتخاب نیست) را برای تسلیم‌شدن در برابر زبان انجام می‌دهد: تبدیل شدن به اثری از زبان ــ‌به بیان دیگر، کلام، سوژه را می‌نویسد(خلق می‌کند). فرایند ساخت سوژه، به معنای لکانی‌اش، فرمان‌برداری از زبان است. اما در راستای دست‌یابی به قلمروی نمادین، به ناچار نیل به سومین قلمروی لکان را از دست می‌دهیم‌ــ امر واقع.

در نظام لکان، به شکلی متناقض، مدلول، همان مدلول امر واقع است اما از دالی که از آن منع‌شده، جدا است. بنابراین در نظام دلالت، مدلول فقدانی است که در تقاطع قلمروی نمادین و واقع رخ می‌دهد که با بازی مداوم دال‌ها آغاز می‌کند و ظاهری خیالی از واقعیت به‌دست می‌دهد.(استاوراکاکیس، 1999) بدین ترتیب معنا، معنای دال است نه بازنمایی برخی مدلول‌های خارجی. سوژه‌ی لاکانی، سوژه‌ی دال است – این یک رابطه وابستگی و تابعیتی است. برای ورود به قلمروی نمادین مجبوریم که قانون زبان را بپذیریم. نظم نمادین، همان دیگری بزرگ است.

گلینوس و استاوراکاکیس(2000، ص 205) این امر را روشن‌تر بیان کرده‌اند،

امر واقع آن چیزی است که خارج از مقوله‌ی بازنمایی باقی می‌ماند، آنچه برای نمادین‌شدن ناممکن است. درواقع، شکاف میان امر واقع و واقعیت به شکلی بدیهی برنداشتنی است. چرا؟ زیرا این شکاف در خدمت شرح میل انسان است و تلاش‌های پایان‌ناپذیر (و درنهایت شکست‌خورده‌ و ناکام) ما برای به‌چنگ آوردن و رام کردن امر واقع به‌واسطه‌ی واقعیت، در راستای بازنمایی امر واقع در کلام است.

این تبعیت از زبان منجر به از دست دادن امر واقع می‌شود که تا همیشه برای ما منع شده است. سوژه، با فقدانی خط‌خورده که در تلاش است تا آن را پنهان کند – بارها و بارها.

در حاشیه

لکان راه حلی مبتکرانه برای این مسئله که ما ممکن است آن را «روش بازنمایی» بنامیم، ترتیب داده است. یعنی گرایش، حتی در زمانه‌ی بغرنج و پساساختارگرایانه‌ی ما، برای برتری‌بخشیدن به مدلول به‌مثابه‌ی حامل معنا. راه حل لکان برای مسئله‌ی بازنمایی، برگردان رابطه‌ی میان دال و مدلول به گونه‌ای است که معنا از دال به مدلول منتقل می‌شود تا عکس آن و به این شکل رابطه‌ی میان نشانه‌ها و چیزها را واژگون می‌کند. لکان این امر را با مثالی از درهای دو سرویس بهداشتی نشان می‌دهد که هرکدام از دالی متفاوت بر خود دارند، بانوان و آقایان.

تصویر درهای دوقلو، ازطریق اتاقکی انفرادی که به انسان غربی به‌جهت ارضای نیازهای طبیعی‌اش در خارج از خانه ارائه شده، نمادین شده است. ضرورتی که گویی در آن او با اکثریت بزرگ جوامع ابتدایی و بدوی کهزندگی‌شان  محکوم به قوانین تفکیک و جداسازی ادرار است، اشتراک دارد.

لکان اعتراف می‌کند که این یک ضربه‌ی ناجوانمردانه است اما او از این مثال استفاده می‌کند(و از تصویر شخصی نزدیک‌بین که نگاه چشمک‌زن او به سمت دال معطوف است، استفاده می‌کند) تا نشان بدهد که چگونه در حقیقت دال وارد مدلول می‌شود(سیکوس، نقل شده در کلاگز، 2001، این تصویر را به‌عنوان استعاره‌ای از درهای مختلف استفاده می‌کند که زنان و مردان از آن وارد عرصه‌ی نمادین می‌شوند و موقعیت‌های مختلفی را اضافه کرد که زمانی در آن قرار گرفته‌اند).

بنابراین، به‌طور خلاصه، وقتی ما وارد قلمروی نمادین زبان می‌شویم، عرصه‌ی امر واقع را از دست می‌دهیم و میل ما از طریق زبان و میل دیگری زیر سلطه قرار می‌گیرد. سوژه به‌واسطه‌ی این فقدان رانده می‌شود: ما هرگز آنچه را که به ما وعده داده شده‌، به‌دست نمی‌آوریم اما دقیقاً به همین دلیل است که ما به میل ورزیدن به آن ادامه می‌دهیم.(استاوراکاکیس، 1999، ص 34)

در این‌جا می‌خواهم لویی آلتوسر را معرفی کنم. لویی آلتوسر و ژاک لکان به‌خوبی همدیگر را می‌شناختند(اگرچه در گفتن اینکه آنها دوست بوده‌اند تردید وجود دارد). در واقع، آلتوسر پس از آن که لکان در پی نظرات ناخوشایندی که در مورد زوج‌هایی که او تحت بررسی داشت از بیمارستان سنت-آنه اخراج شد(به‌خصوص که نظرات اهانت‌آمیزی در مورد زنان داشت) برای او شغلی در مدرسه‌ی عالی نرمال[5] در نظر گرفت. پس از آن و هنگامی که لکان بیمار شد، آلتوسر می‌نویسد، «لکان چند روز بعد با من تماس گرفت و با هم شام خوردیم… من سیگار غیرمعمولی را که او همیشه بر لبانش داشت، به خاطر دارم و در خوش و بش به او گفتم: سیگارت را خودت رو بپیچ!( آلتوسر، 1994، ص 186)

اما این انتقال به مدرسه‌‌ی عالی برای لکان خوب پیش نرفت. آلتوسر ادامه می‌دهد:

من هرگز به یکی از سمینارهای لکان نرفتم. او در اتاقی پر از آدم که غرق در دود سیگار بود حرف می‌زد. به همین دلیل بود که بعدتر از او خواسته شد تا برود، زیرا کتاب‌های کتابخانه که درست در آن بالا قرار داشت، آغشته به دود شده بودند. برخلاف هشدارهای سفت و سخت رابرت فلاسیلی، لکان هرگز نتوانست مخاطبینش را از سیگار کشیدن باز دارد.

اگرچه این دو حاصل سنت‌های متفاوتی بودند(آلتوسر تحت‌تأثیر سنت فکری کارل مارکس و لکان در سنت فرویدی که همین امر به این معنی است که همدیگر را خوب می‌فهمیدند)، اما ارتباط فکری آشکاری میان شکل‌گیری سوژه‌ی لکانی و دیرپاترین مفهوم آلتوسر یعنی استیضاح وجود دارد.

آلتوسر(1971) می‌گوید که کارکرد ایدئولوژی ایجاد اشخاص حقیقی به‌عنوان سوژه از طریق فرایند شناختی است که او آن را «فراخوانی» یا «استیضاح» توسط دیگری می‌نامد. آلتوسر این دیگری‌ها را آپاراتوس‌های ایدئولوژی دولتی می‌نامد ــ‌دولت، کلیسا و غیره‌ــ اما ما می‌توانیم آن را تا حدی بسط دهیم و این مفهوم را در گفتمان‌هایی با مفهوم فوکویی آن استفاده کنیم (آیا فوکو اصلاً آن را در مفهوم فوکویی که استیفن سایِر در سال 2002 با آن اختلاف نظر دارد، استفاده کرده است؟) تا آن را برای پوشش ابعاد ایدئولوژیکی که در گفتمان‌ها ساکن‌اند انطباق دهیم،

ایدئولوژی به‌گونه‌ای عمل می‌کند که میان افراد یارگیری کند… با عملیاتی بسیار دقیق که من آن را استیضاح یا فراخوانی می‌نامم و میان عامیانه‌ترین و روزمره‌ترین صدازدن‌های پلیس (یا هر دیگری) قابل تصور است: هی، تو، تویی که اونجایی.(آلتوسر،1971،ص174)

این روند شفاف است – ما خودمان را مانند سوژه‌هایی آزاد تلقی می‌کنیم، این برای ما آشکار و «بدیهی» به‌نظر می‌رسد – اما آلتوسر می‌گوید این بدیهیات آشکار اثری از ایدئولوژی است. بسیار بدیهی است که ما آنچه را که صدایمان می‌زند، به‌رسمیت می‌شناسیم و درست در همان لحظه‌ است که ما را سوبژکتیو می‌کند، «شما و من همیشه از پیش سوژه هستیم و در نتیجه‌ی چنین تداومی، همیشه مناسک و آیین‌های شناخت ایدئولوژیک را تمرین می‌کنیم.»(آلتوسر،1971،ص161)

آلتوسر با استفاده از لکان، در مورد طبیعتِ آینه‌ای[6] این روند استیضاح حرف می‌زند که به‌وسیله‌ی آن، ایدئولوژی از طریق بازشناسی، باعث استیلای فرد می‌شود و هم‌زمان آنها را به سوژه‌بودن فرا می‌خواند. او توجه خود را به دوگانگی عجیب در اصطلاح سوژه ــ‌به‌عنوان فردی که سوژه شده و  فردی که به‌عنوان یک سوژه یک عامل آزاد است‌ــ جلب می‌کند، فرد به‌عنوان یک سوژه‌ی آزاد استیضاح می‌شود تا آزادانه به احکام سوژه گردن نهد، یعنی او آزادانه سوژه‌گی خود را می‌پذیرد(ص 169). این «هویت‌یابی همراه با» روند سوبژکتیوشدن است: ما از طریق فرآیند میل‌ورزی آنچه که دیگری از ما می‌خواهد(در واقع میل دیگری) سوژه می‌شویم. با بازگشت به بازگشت‌پذیری به‌عنوان ابژه‌ی میل من، ما می‌توانیم این روند را همچون استیضاح ببینیم، من به همان چیزی میل می‌ورزم که دیگری از من می‌خواست – من توسط نهاد ایدئولوژیک دانشگاه در زمان ارزیابی تحقیقات مورد استیضاح قرار گرفته بودم.

دلوز و گتاری و «ماشین میل»

در هر حال از نظر دلوز و گتاری، میل در هستی‌شناسی منفی فقدان شکل نمی‌گیرد، بلکه میل یک نیروی مولد و زاینده است.

در حالی‌که از نظر لکان، ورود به امر نمادین به همراه میلی که ناشی از این فقدان اولیه است، منجر به از دست‌دادن امر واقع می‌شود، اما دلوز و گتاری ایده‌ی «ماشین میل» را مطرح می‌کنند که توسط جریان‌های مثبت و مولد به هم پیوند خورده‌اند:

یک ماشین همیشه همراه با ماشین دیگری است. سنتز مولد، تولیدِ تولید، ذاتاً ماهیت پیوندی دارد: «و…» «و بنابراین…». چرا که همواره یک ماشین تولیدکننده جریان وجود دارد و ماشین دیگری به آن متصل است که بخشی از این جریان را قطع می‌کند یا به پیش می‌برد… میل پیوسته جریان‌های مداوم را بهم متصل می‌کند…(دلوز و گتاری، 2004، ص 5)

ماشین میل دلوز و گتاری

همانند لکان، دلوز و گتاری به‌طور رادیکال سوژه را مرکززدایی می‌کنند. از نظر آنها، «سوژه» مجموعه‌ای از ماشین‌های میل و همان‌طور که بوگارد بیان می‌کند، در راستای «به فعلیت رساندن میل در سطح غیر جسمانی بدن» است(1995، ص 53). و او ادامه می‌دهد: «بدن‌ها تنها از طریق بیان حس خود تبدیل به سوژه‌ای می‌شوند که هم‌زمان توزیع میل است.»(ص 58)

دلوز و گتاری ماشین‌های میل را با یک سطح ثبت‌کننده پیوند می‌دهند که بر روی آن الگوهای ناهمگن جریان امکان‌پذیر است و می‌تواند میل را قطع کرده و دوباره هدایت کند. آن‌ها از این سطح ثبت‌کننده به‌عنوان «بدن بدون اندام» یاد می‌کنند. بدن بدون اندام یک ماشین انتزاع است ‌ــ‌یک ماشین انتزاعی‌ــ و

رهایی سوژه برابر است با تبدیل آن به یک ماشین انتزاعی، نیروی انقلابی رمزگشایی، شکستن نقش‌های تکه‌تکه‌ای که بدن‌ها و امیال را به سیستم‌های سرکوبگر و میکروفاشیستی تولید پیوند می‌زنند.(بوگارد، 1998، ص 71)

بدن بدون اندام به خودی خود مولد نیست. جریان میل را متوقف می‌کند تا آن را سازماندهی کند، تا ارتباطات جدید، سایر اشکال تولید و الگوهای جدید میل را بین ماشین‌های میلی که به آن متصل می‌شوند برقرار کند. آن سطح درون‌ماندگار، صیرورت(شدن) و ویرچوال(امکان) است. سطحی قلمروزدایی شده که «خانه به‌دوش‌های» خودمختار بر آن گام می‌گذارند. در این بسیج میل، میل من برای بازگشت‌پذیری در RAE به جریان مثبتی تبدیل می‌شود که از اتصالات بین ماشین‌های میلی به وجود می‌آید که بهره‌وری مرا برمی‌انگیزاند و قدرت من را افزایش می‌دهد.

لکان و آلتوسر در مقابل دلوز و گتاری؟

تنش بین این دو موضع بسیار مشهود است. هستی‌شناسی منفی فقدان در دیدگاه لکان در مقابل جریان مثبت و کثرت دلوز و گتاری. دیدگاه لکانی نسبتاً بدبینانه و تقلیل‌گرا به‌نظر می‌رسد. میل‌ورزیدن تنها چیزی است که دیگری از من می‌خواهد و این میل «دقیقاً با فانتزی‌ای پشتیبانی می‌شود که حداقل یک پایش در دیگری است و این همان چیزی است که اهمیت دارد، حتی اگر لنگ بزند»(لکان، 1989، ص 67). در مقابل، برداشت دلوز/گتاری مؤید و حتی محرک است. چه کسی این مفهوم‌سازی از میل را با تمام تداعی‌های آن از مازاد و کثرت، از جریان‌های تنانی (و صحبت از اسپرم و چرت و پرت‌های دیگر) بر تصور نسبتاً افسرده‌کننده فقدان ترجیح نمی‌دهد؟ اما اگرچه این امر ممکن است وسوسه‌انگیز باشد، با توجه به تداوم اضداد دوگانه در ردپای تفکر اومانیستی غربی، شاید ما نباید مسئله میل را به یک «انتخاب» بین میل به‌عنوان فقدان (که دلالت بر کنترل دیگری بزرگ دارد) و میل به مثابه‌ی کثرت (اعطای آزادی و خودمختاری) تقلیل دهیم.

همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، عبارت لکان مبنی بر اینکه میل، میل دیگری است، مبهم است. یکی دیگر از اظهارات معروف لکان این است: هیچ دیگری از دیگری وجود ندارد، هیچ دال استعلایی وجود ندارد که بتواند به‌عنوان «فراضمانت ثبات دیگری بزرگ» عمل کند(ژیژک، 1997، صفحه‌بندی‌نشده 4). چیزی در دیگری کم است. این به این دلیل است که ورود به قلمروهای خیالی و سپس نمادین از طریق فرآیندهای گسست رخ می‌دهد. این گسست باعث ایجاد شکاف در کل سوژه-دیگری شده و در نتیجه‌ی آن، میل دیگری از سوژه می‌گریزد… گسست منجر به تقسیم سوژه به ایگو و ناخودآگاه و در نتیجه تقسیم متناظر دیگری به دیگری فقدان‌یافته(منع‌شده) و ابژه a می‌شود»(فینک، 1995، ص 61). ابژه a (ابژه‌ی کوچک a، a به‌معنای دیگری) ابژه‌ی میل است، هسته‌ی کوچکی از امر واقع که زمانی که دیگری تقسیم می‌شود، به‌صورت خلأ رسوب می‌کند.

بنابراین، ما هرگز نمی‌توانیم به‌طور کامل با دیگری همسان شویم، چرا که دیگری نیز وجود ندارد(دچار فقدان است) – شکاف همیشه باقی می‌ماند. این فقدان در دیگری یک شکاف ایجاد می‌کند، شکافی که امکان‌هایی را برای (نوعی) «خودمختاری و آزادی سوژه» باز می‌کند.(زوپانچیچ، 2000، ص 28) در نهایت، استیضاح با شکست مواجه می‌شود و ما گرفتار فعل و انفعال بین همدستی و مقاومت می‌شویم. اما درباب ماشین‌های میل دلوز و گتاری و بدن بدون اندام به‌عنوان سطحی که خانه به‌دوش‌ها بر روی آن قدم می‌گذارند و می‌توانند جریان‌های میل را متصل و هدایت کنند، چطور؟ خب، معلوم می‌شود که بدن بدون اندام بیش از آنچه تصور می‌کنید یک مفهوم دوگانه است و همان‌طور که هالند (1999، ص 31) بیان می‌کند هم‌زمان هم «مکان سرکوب» و هم «پتانسیل آزادی» است.

ژاک لکان و لوئی آلتوسر

برای درک چرایی این امر، ما باید بدن بدون اندام را به‌عنوان چیزی در نظر بگیریم که ماشین‌های میل را به سمت خود جذب می‌کند، گویی از آن سرچشمه می‌گیرند، به این ترتیب ارتباطات جدیدی بین ماشین‌های میل برقرار کرده و میل را سازمان می‌دهد. چیزی که به‌نظر می ‌رسد میل من است در واقع میل بدن بدون اندام است. آنچه به‌نظر می‌رسد فاعلیت من است، در واقع ظهور سوبژکتیویته در این فرآیند است. بدن بدون اندام، فضای استیضاحی را توصیف می‌کند که در آن روایتی از خود، هویتش را پیدا کرده و میل مرا دوباره سازمان می‌دهد. در این تفسیر از رویدادها، دانشگاه میل من را گرفت، آن را ربود – آن را دوباره سازماندهی کرد و آن را به عنوان قابلیت بازگشت در RAE طرح کرد. دانشگاه، بدن بدون اندام بود!

از این‌رو، ما یک فقدان مولد داریم که امکان نوعی آزادی سوژه را از طریق شکست استیضاح به وجود می‌آورد اما کثرت که نوید خودمختاری را می‌دهد، به‌گونه‌ای پارادوکسیکال می‌تواند به کانون سرکوب تبدیل شود. اما آیا دیگری واقعاً به بدن بدون اندام و بالعکس تبدیل شده است؟ یا این نوعی گریز از بحث است؟ به‌نظر من متکبرانه خواهد بود که تلاش کنم برای رسیدن به نزدیکی بین این مواضع به ظاهر متمایز به لحاظ هستی‌شناختی، خواهان تحسین و تمجید باشم، به هر‌حال دیگران نیز ــ‌از جمله ژیژک‌ــ در این راه تلاش کرده‌اند (همان‌طور که اظهارات یاگودزینسکی که پیش‌تر نقل شد، تأیید می‌کند) اما شاید ناسازگاری ژیژک به ما اجازه می‌دهد راهی برای بررسی این امر پروبلماتیک پیدا کنیم. در اندام‌ها بدون بدن‌ها، ژیژک، از دلوز خوب و دلوز بد صحبت می‌کند؛ دلوزِ تنها خوب است، دلوز زمانی بد است که با گتاری است. از نظر ژیژک، گتاری تأثیر بدی دارد (در واقع، ژیژک معتقد است که ضدادیپ بدترین کتاب دلوز است و از اهمیتی که در دنیای انگلیسی زبان به آن داده شده است ابراز تأسف می‌کند). ژیژک می‌گوید دلوزِ خوب، لکانی است، دلوز بد توسط گتاری به بی‌راهه کشیده شده است. بنابراین، یک تنش یا تضاد دائمی بین دلوز/گتاری و دلوز به تنهایی وجود دارد. البته دلوز به‌خاطر روش ناهنجار فلسفی‌اش شهرت دارد «نویسنده‌ای را تصاحب کرده و به او فرزندی می‌بخشد که به‌ظاهر فرزند خود اوست اما در واقع یک هیولا است.»(دلوز، 1995، ص 6) شاید بتوانیم بگوییم که (از نظر ژیژک) دلوز/گتاری فرزند هیولایی است که در نتیجه اغوای دلوز توسط گتاری به وجود آمده است. یا شاید این رابطه ــ‌لکان، دلوز، گتاری‌ــ با نتیجه غیرطبیعی ژیژک بیش از حد اسپینتریایی[7] است. در این‌جا سردرگم می‌شویم. چرا ژیژک این اتهام را مطرح می‌کند؟

با این‌حال، رابرت سینربرینک، در روایتی بسیار انتقادی از اندام‌ها بدون بدن‌ها، استدلال ژیژک را کاملاً دقیق بیان می‌کند.

تصویر 1. «بدن بدون اندام». یا در واقع می‌تواند اندام بدون بدن ژیژک باشد؟

«دلوز اول» – دلوز اول پیش از ارتباط با گتاری – به بن‌بست بین امر «نهفته(Virtual) و بالفعل» یا «صیرورت و وجود» می‌رسد و پاسخ او به این امر طرح سومین فیگور میانجی با عنوان «شبه‌علت» یا «عاملیت محض علیّت استعلایی» است(ژیژک، ۲۰۰۴، به‌نقل از سینربرینک، ۲۰۰۶، ص۶۶). شبه‌علت «ظهور امر جدید را تعیین می‌کند» که ممکن است شرحی برای مازاد غیرقابل پیش‌بینی اثر[جدید] بیش از شرایط علی پیشین آن ارائه دهد(همان). ژیژک اصرار دارد که این امر (و سخت است که با سینربرینک موافق نباشیم که این «پیروزی» است)، دلوز را به‌عنوان یک لکانی معرفی می‌کند: «آیا شبه‌علت دلوزی معادل دقیق ابژه کوچک a، وجود ناب غیر مادی و موهوم که همچون ابژه-علت میل لکان عمل می‌کند، نیست؟»(ژیژک، 2004، ص 27) ژیژک می‌گوید که این توسل به امر استعلایی برای دلوز به‌عنوان فیلسوفی بی‌نظیر، درون‌مایه‌ای پروبلماتیک است و این درک تروماتیک سبب می‌شود که دلوز به گتاری بپیوندد: «بنابراین، آیا دلوز به این دلیل به سمت گتاری سوق داده نشد چون گتاری راه فرار آسانی از بن‌بست موقعیت پیشین او را فراهم آورد؟»(ژیژک، 2004، ص 21) بدن بدون اندام، به‌عنوان سطح درون‌ماندگار، راه خروج دلوز/گتاری از بن‌بست است. اما ژیژک معتقد است که این راه حل منجر به پیامدهای ناگواری برای دلوز/گتاری و بدن بدون اندامی می‌شود که به‌عنوان «فیگور نئو-رمانتیک سوژه‌ی منحل‌شده خانه به‌دوش، که جریان‌های رمزگشایی‌شده و صیرورت‌های لیبیدویی‌اش گویی یک نقد سیاسی رادیکال در مواجهه با سرمایه‌داری جهانی را به همراه دارد»، در نظر گرفته می‌شود.(سینربرینک، 2006، ص 76) «اشتباه‌خوانی سازنده» ژیژک از دلوز/گتاری به ما این امکان را می‌دهد تا خاستگاه دوگانه‌ی بدن بدون اندام را بیابیم. بدن بدون اندام، جدای از فراهم آوردن امکان ارائه‌ی نقد سیاسی رادیکال از سرمایه‌داری جهانی، می‌تواند همچون «نیاز به ابداع همیشگی خود، گشودن خود در برابر انبوهی از امیالی که ما را به محدود می‌کنند» تعبیر شود و در واقع خوانش ایدئولوژی سرمایه‌داری متأخر توسط دلوز را توجیه می‌کند.(ژیژک، 2004، ص 1847)

با این‌حال، اسمیت(2004، ص 636) استدلال می‌کند که ژیژک خیلی ساده اشتباه می‌کند و دلوز به‌واسطه‌ی گتاریِ ضد لکانی (با انگیزه شخصی) از موقعیت لکانی خود منحرف نشده است. در عوض، دلوز/گتاری لکانی است – حداقل، آن‌گونه لکانی که اگر لکان توسط پیروانش به بیراهه هدایت نمی‌شد، لکانی است. بنابراین اسمیت معتقد است دلوز بر این عقیده بود که دلالت مشترک میل هم به‌منزله‌ی فقدان منفی و هم به‌منزله‌ی کثرت مثبت در واقع در اندیشه خودِ لکان وجود دارد. اگرچه منصفانه است که بگوییم لکان نسبت به دلوز نسبتاً سخاوتمندتر بود و مانند او، وسواسی پارانوئیدی نسبت به سرقت ادبی داشت. اگرچه به دلوز می‌گفت: «کسی که من مطلقاً به آن نیاز دارم یکی مانند تو است»، اما هم‌زمان از او انتقاد می‌کرد و متقاعد شده بود که کتاب ضدادیپ بر سمینارهای او استوار است که حاوی ایده‌ی «ماشین میل» است.(رودینسکو، 1997، ص 348)

این شرحیات، بینش‌های جالبی را در مورد محیط پاریسی که این ایده‌ها در آن برانگیخته شده‌اند، ارائه می‌دهد، مازادی که به راحتی در نثر دانشگاهی از بین می‌رود. ژیژک برای خالی نبودن این خیابان، با برانگیختگی خود میدانی بسیار بزرگ را برای نقد باز می‌کند.

بنابراین، یک نتیجه: هویت و روایت

من در مورد سوژه فقدان‌یافته‌ی لکان به دو صورت بحث کرده‌ام. اول، وقتی وارد قلمروی نمادین می‌شویم، تحت استعمار زبان قرار می‌گیریم و کلام ما به کلام دیگری تبدیل می‌شود؛ و دوم، از طریق این فرآیند، ما امر واقع را از دست می‌دهیم. اما به قول دلوز این امر در جهت ادغام دو «قطب میل» است(اسمیت، 2004، ص 642). ورود به امر نمادین و پذیرش «قانون زبان» موضعی شبه‌استعلایی است؛ اما دلوز پیشنهاد می‌کند که ابژه کوچک a، هسته‌ی کوچک امر واقع که هنگام شکافتن دیگری رسوب می‌کند، می‌تواند همچون «ماشین میلی در نظر گرفته شود که میل را بر حسب تولید واقعی تعریف می‌کند»(دلوز و گتاری، 2004، ص 28) در این مفهوم‌سازی، میل بین امر استعلایی و امر درون‌ماندگار نوسان می‌کند، به‌طوری‌که «فقدان و کثرت متقابلاً در هم پیچیده می‌شوند چرا که یکی شرط امکان دیگری است.»(هوراث، 2998، صفحه‌بندی‌نشده)

بنابراین، من از طریق هویت‌یابی خود، دانشگاه در زمان RAE را درست در همان زمانی شکل می‌بخشم که دانشگاه در زمان RAE مرا به‌عنوان سوژه فرا می‌خواند. ما متقابلاً سازنده‌ هم هستیم. هم استعلایی و هم درونی.

نکته‌ی پایانی. در ابتدا به هویت‌یبای به‌عنوان فضایی روایی اشاره کردم و چیزی وجود دارد که این نوسان بین دو قطب میل را با نظریه‌ی روایت مرتبط می‌کند، روایت را دقیقاً در حرکت بین تعادل و عدم تعادل ایجاد می‌کند(تودوروف، ۱۹۷۱) و روایت را همچون نیروی محرکه تولید می‌کند. مفهوم‌سازی هویت آن‌گونه که به‌صورت روایی ساخته می‌شود، مبتنی بر تطابق ناپایدار بین امر استعلایی و امر درون‌مادگار به‌عنوان شرایط مخاطره‌آمیز هستی، نقطه اوج نسبتاً منظمی را برای این کاوش اولیه ارائه می‌کند. به هرحال، شاید در حرکت بین تعادل و عدم تعادل، روایت بیش از حد منظم، همیشه به دنبال خنثی کردن آن چیزی است که با دقت فراهم آورده است. اما شاید این همان چیزی است که باعث هویت‌یابی می‌شود.


[1] خودمردم‌نگاری
[2] تمرینات ارزیابی، تحقیق ابزاری است که تحقیقات در دانشگاه‌های انگلستان به‌واسطه‌ی آن ارزیابی می‌شود و از طریق آنها بودجه‌ای برای تحقیق دریافت می‌کنند. آخرین بار در سال 2008 برگزار شد. دور بعدی ارزیابی REF چارچوب تعالی تحقیق بود.
[3] ویکتور هربرت
[4] microfascism نوعی میل برای کنترل و سرکوب شدنی فاشیستی که در همه وجود دارد. این مفهوم برای نخستین بار در آثار دلوز و گتاری بیان شده است.
[5] Ecole Normale Superieure یکی از داشگاه های برتر تحصیلات تکمیلی در پاریس.
[6] اشاره به عملکرد این مفهوم دارد که همچون یک آینه طبی است.
[7] یک ژتون رومی کوچک برنزی یا برنجی است که برای استفاده در فاحشه خانه‌ها استفاده می‌شود بر روی آن نقش‌هایی از اعمال یا نمادهای جنسی و وجود داشته است. در قرن شانزدهم این نام به مردان هوس‌باز و هم‌جنس‌گرا نیز اطلاق می‌شده است.


لینک مقاله اصلی

برچسب ها: آپاراتوسآلتوسراستیضاحاسلاوی ژیژکامر واقعایگودلوزدیگری بزرگژاک لاکانژاک لکانژیژکژیل دلوزسوژهفانتزیفلیکس گتاریکیت واتسونگتاریلاکانلکانلویی آلتوسرماشین میلمعین رسولیمفهوم دیگریمیلناخودآگاههویتهویت یابی
اشتراک گذاریتوییتاشتراک گذاریارسالارسال
پست قبلی

قواعد انضمامی و ماشین‌های انتزاعی

پست بعدی

ژئوتروما: خشونت، مکان و بازتصرف

مربوطه پست ها

اندیشه‌ی ناممکن لینگچی در اشک‌های اروس
فلسفه

اندیشه‌ی ناممکن لینگچی در اشک‌های اروس

بهمن ۲۴, ۱۴۰۱

در کتاب بی‌شکل، ایو آلن بوئیس و روزالیند کراوس تاریخی مشخص از مدرنیسم را نقد می‌کنند. آن‌ها در این کتاب...

دو گربه: ژیژک، دریدا و حیوانات دگر
فلسفه

دو گربه: ژیژک، دریدا و حیوانات دگر

بهمن ۲۳, ۱۴۰۱

ژیژک در فصلی با عنوان «حیوانی که من هستم» از کتاب خود کمتر از هیچ، به دو گربه اشاره می‌کند....

نفت
فلسفه

ابدیت سیاه

بهمن ۲۳, ۱۴۰۱

در سال 1964، فریتس لیبر، نویسنده‌ی داستان‌های ترسناک و فانتزی، داستان کوتاهی به اسم کرجی‌بان سیاه نوشت که اول بار...

پست بعدی
ژئوتروما: خشونت، مکان و بازتصرف

ژئوتروما: خشونت، مکان و بازتصرف

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب

ماریا ماتسوخ و طومارهای تبرستان

ماریا ماتسوخ و طومارهای تبرستان

توسط آپاراتوس
فروردین ۱, ۱۴۰۲
0

اندیشه‌ی ناممکن لینگچی در اشک‌های اروس

اندیشه‌ی ناممکن لینگچی در اشک‌های اروس

توسط آپاراتوس
بهمن ۲۴, ۱۴۰۱
0

دو گربه: ژیژک، دریدا و حیوانات دگر

دو گربه: ژیژک، دریدا و حیوانات دگر

توسط آپاراتوس
بهمن ۲۳, ۱۴۰۱
0

نفت

ابدیت سیاه

توسط رامین اعلایی
بهمن ۲۳, ۱۴۰۱
0

درباره‌ی معماری و ابژه‌ها

درباره‌ی معماری و ابژه‌ها

توسط آپاراتوس
آذر ۱, ۱۴۰۱
0

  • صفحه اصلی
  • هنر
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
آپاراتوس
هنر, فلسفه, ادبیات

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

بدون نتیجه
مشاهده همه نتیجه
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

خوش آمدید!

ورود به حساب کاربری خود در زیر

رمز عبور را فراموش کرده اید؟ ثبت نام

ایجاد حساب جدید!

پر کردن فرم های زیر برای ثبت نام

تمام زمینه ها مورد نیاز است. ورود

رمز عبور خود را بازیابی کنید

لطفا نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را برای تنظیم مجدد رمز عبور خود وارد کنید.

ورود