- کاپیتالیسم ابژهی انتزاع شدید است، امر مشترک نیروی انتزاع شدید است
انگارهی کار انتزاعیِ کارل مارکسْ موتورِ درونیِ کاپیتالیسم را، بهعبارتی تبدیلِ کار به معادلی عام را، تشخیص داد. مارکس در «مدخل» مشهورش به گروندریسه[1] پیشاپیش دربارهی انتزاع[2] بهعنوان قسمی روششناسی صحبت کرده بود؛ این روششناسی ده سال بعد در سرمایه با نقشی مرکزی ظهور پیدا کرد.[3] به نظر مارکس، امر انضمامی یک نتیجه[4] است، یک محصول، محصول فرآیند انتزاع.[5] واقعیت کاپیتالیستی، و خصوصاً واقعیت انقلابی، یک ابداع است: «امر انضمامی بدینخاطر انضمامی است که تمرکزِ تعینهای بسیار و لذا وحدتِ امر متنوع است. امر انضمامی در فرآیند اندیشیدن ظاهر و، به همین خاطر، همچون قسمی فرآیند تمرکز هویدا میشود، همچون یک نتیجه، نه یک نقطهی آغاز، حتی اگر در واقعیت نقطهی عزیمت و ازاینرو عزیمتگاهِ مشاهده و فهم باشد.»[6] انتزاع هم تمایل سرمایه است و هم روش مارکسیسم. در همین راستا، آلفرد سون-رِتِل[7] متوجه رابطهی تنگاتنگ بین انتزاع زبان، انتزاع کالا و انتزاع پول شد. سپس، اُپرایسم[8] انتزاع را برداشت و آن را دوباره به ژاکت پرولتاریا دوخت: انتزاع بهمثابهی جنبش سرمایه و همچنین بهعنوان جنبش مقاومت در برابر آن. آنتونیو نگری بهطور خاص انتزاع را در مرکز روشِ تمایلِ آنتاگونیستی بهمثابهی قسمی فرآیند دانشِ جمعی قرار میدهد: «فرآیند انتزاعِ متعین تماماً درونِ این اشراقِ جمعیِ پرولتاریایی فرض شده است: بنابراین فرآیند مذکورْ یکی از عناصر نقد و شکلی از مبارزه است.»[9] ایدهی امر مشترک[10] بهعنوان یک پروژهی معرفتشناختی زاده شده بود.
- کاپیتالیسم به دیگر انتزاعات مالی و تکنولوژیک (فنون مالیسازی و حکمرانیِ الگوریتمی) بدل شده است
کاپیتالیسم معاصر در کنارِ دو وکتورِ[11] اصلیِ انتزاع تکامل یافته است: انتزاع مالی (مالیسازی) و انتزاع تکنولوژیک (الگوریتمهای فرادادهی جامعه). این مسئله با توضیح در چهارچوبِ دیاگرامِ ترکیبِ ارگانیکِ سرمایهیِ مارکس[12] یعنی: ترکیبِ فنیِ سرمایه در راستایِ انتراعِ الگوریتمیِ شبکهها (حکمرانیِ دادهای)[13] و ترکیبِ ارزشیِ آن در راستایِ انتزاعِ مالیِ مشتقات و آیندهها (حکمرانیِ بدهیمحور)[14] تکامل یافته است. همانطور که مایکل هارت میگوید: «امور مالی[15]، مانند پول بهطور کل، ارزشِ کار و ارزشِ تولیدشده توسطِ کار را نمایان میکند، اما از طریقِ ابزارِ شدیداً انتزاعی. خاصیتِ امور مالی، از برخی جهات، این است که اقدام به بازنماییِ ارزشِ آتیِ کار و قدرت تولیدِ آتیِ آن میکند.»[16] تجارتِ الگوریتمی، یا اَلگوتجارت[17]، مثال خوبی از تکاملِ مرکبِ این دو تبارِ ماشینی و سنجهی خوبی برای دولتِ مستأصلِ [متکی بر] سرمایهی مصرفی[18] است. از منظری دیگر، بر اساسِ صورِ جدیدِ کارِ سایبرنتیک، رومانو آلکاتی[19] سعی کرد این تکاملِ موازی را درونِ انگارهی اطلاعاتِ ارزشگذار[20] ترکیب کند (و انگارههای اطلاعات سایبرنتیک و ارزش مارکسی را درهمآمیزد). آلکاتی یک کارخانهی سایبرنتیک را، مانند شبکههای دیجیتالِ امروزی، کارخانهای توصیف کرد که میتواند دانش انسانی را جذب و آن را به هوش ماشینی و ارزش ماشینی بدل سازد (و بدینشیوه سرمایهی ثابت تولید کند). سپس کاپیتالیسم شروع کرد به نشان دادنِ خصوصیاتِ یک هوشِ خودآیینِ جهانی: «سایبرنتیکْ کارکردهای کارگر عام را بهطور جهانی و ارگانیک از نو ترکیب میکند، کارکردهایی که به خردهتصمیمهای فردی شکسته و تکهتکه شدهاند: بیت[21] کارگر اتمیزهشده را با فیگورهای برنامه[ی اقتصادی] پیوند میدهد.»[22] در کارخانهی آلکاتی، ما پیشاپیش زهدانِ یک ماشین انتزاعی را میبینیم، قسمی انضمامیتِ سرمایه که دیگر از جنس آهن نیست.
- انتزاع همزمان صورت کاپیتالیسم شناختی و زیستسیاست است
انگارهی هنجارمندیِ زیستسیاسی[23] در سال 1975 توسط فوکو در درسگفتارِ نابهنجارها[24] معرفی شد. فوکو سرتاسر مدرنیته صورتی از قدرت را تشخیص داد که نه از طریق فنون سرکوبِ جنسی، که توسط قسمی تولید مثبتِ دانش دربارهی جنسیت اِعمال میشدند. فوکو بین دو حوزهی قانون[25] و هنجار[26] تمایز قائل شد: «کارکرد هنجار حذف و دفع نیست. بلکه کارکرد آن همیشه همبستهی قسمی تکنیکِ مداخله و تغییرشکل است، همبستهی پروژهای هنجاری… آنچه قرن هجدهم بهوسیلهی اصل هنجارسازی بنیاد نهاد […] به نظر قدرتی است که با جهل مرتبط نیست، بلکه قدرتی است که تنها میتواند با توسل به صورتبندیِ دانش کارایی داشته باشد.»[27] نکتهی جالب این است که انگارهی قدرت هنجارگذارِ[28] فوکو از مرشدش ژرژ کانگیلیم[29] تأثیر گرفته بود، کسی که آن را از ایدهای از کورت گلدشتاینِ[30] عصبشناس به عاریه گرفته و سپس آن را با علوم اجتماعی انطباق داده بود. به نظر گلدشتاین، قدرت هنجارگذارْ قابلیتِ مغز در تولید هنجارهای جدید برای انطباق با محیط یا واکنشنشاندادن به تروماهاست. مانند نظریهی گشتالت، گلدشتاین بر این باور است که اساسِ قدرتِ هنجاریِ ارگانیسم بر قدرت انتزاع بنا شده است. فوکو کتاب نخستش[31] را با نقد گلدشتاین شروع و سپس قدرت انتزاع را به نوع خاصی از معرفتشناسی قدرت بدل کرد. زیستسیاست بهعنوان دانشْسیاست[32] زاده شد – و مشکل اساسی و گریبانگیر این است که سیاستِ حیات هنوز سیاستِ انتزاع است. پارادایمهای زیستسیاست و کاپیتالیسمِ شناختی را بایستی همچون استثمار و بیگانگیِ قدرتِ انتزاع توضیح داد.
- انتزاع ستون فقراتِ ادراکِ جهان (و نفس) است
انتزاع اساس و صورتِ حس است، و بنابراین اساس و صورتِ بدن حسشده و جهان حسشده است. پیشاپیش یک قرن پیش نظریهی گشتالت نشان داد که ادراک بصریِ یک فیگورْ در قدرتِ کلنگرانهی مغز برای عمومیتبخشی به نقاط و خطوط انتزاعی است و، به عبارت دیگر، در قسمی قدرت جمعیِ ارگانیسم ریشه دارد. آخرین مکتبِ عاملگرایی[33]به ما یادآوری میکند که «ادراک و خودآگاهیِ ادراکی بر ظرفیت برای کنش و ظرفیت برای اندیشیدن اتکا دارد؛ ادراک … قسمی فعالیت اندیشمند است.»[34] انتزاع همواره یک برساخت فرضی (یا آنطور که چارلز سندرز پیرس[35] میگوید، استنتاج تبیینی[36]) است. از فلسفهی بودیستی تا اسپینوزا و عصبشناسیِ معاصر[37]، ذهن همچون قسمی یورش ظاهر میشود، قسمی همکاری جمعی و انتزاعِ تکینگیها (اتمها، سلولها، نوترونها و غیره) که «اثر تونلیِ»[38] بدن و نفس[39] را تولید میکند.[40] انعطافپذیریِ عصبیْ[41] ظرفیتِ ذهن برای سازماندهی مجدد به خودش پس از آسیب است، اما همچنین سوء-کارکردِ درونیِ آن و گشودگی به آشوب نیز هست. اگر یورش اتمی خودش را به شکلی متفاوت از نو ترکیببندی کند، صورِ جدید گشتالت ظهور میکنند، مثلاً بهعنوان توهم، رؤیا، تخیل، ابداع. بایستی انتزاع را قسمی قدرتِ جمعیِ ارگانیک و منطقیِ ذهن درنظر گرفت که در کل بر زبان، ریاضیات و علم تقدم دارد: انتزاعْ قدرت درکودریافتِ دقیق و بازشناسی یک احساس است، قدرت فرافکنیِ نفس ورای محدودیتهای فرهنگیاش، قدرتِ تغییر عادات برای رهایی از یک تروما، یا قدرتِ ابداع هنجاری جدید برای انطباق با محیط.[42] البته انتزاع قدرتِ دستکاریِ ابزار، ماشینها و اطلاعات نیز هست. انتزاع عمیقاً در حیات و زمان ریشه دارد. دلوز و گتاری[43] به ما یادآوری کردند که نخستین ژستِ هنریِ انسانْ خطی انتزاعی بود: هنر بدوی با امر انتزاعی آغاز میکند.[44]
- اروسْ انتزاعِ بیرحمانهی نفس است
چنان که کانگیلیم قاطعانه تأکید میکند، هیچ تضادی بین حیات و دانش وجود ندارد. «ما زیادی راحت میپذیریم که نزاعی بنیادین بین دانش و حیات وجود دارد، چنان که بیزاری متقابلشان تنها میتواند به نابودیِ حیات بهدست دانش یا تمسخرِ دانش توسط حیات منجر شود. … اکنون، نزاع بین اندیشه و حیات انسان نیست، بلکه بین انسان و جهان است.»[45] همانطور که ترونتی به ما گوشزد میکند، نزاع[46] موتوری معرفتشناختی است: «دانش همبستهی نزاع است. آن که بهراستی نفرت میورزد، بهراستی میداند.»[47] هنوز شقاق هزارسالهی بین ذهن و بدن، و خصوصاً بین اروس و انتزاع، تفسیرهای کاپیتالیسمِ شناختی را تحتتأثیر قرار میدهد. بسیاری از فلاسفهی رادیکال برای اروسزدایی از بدن توسط کار دیجیتال، فورانِ اطلاعات و منظرهی رسانهایِ بیشجنسیشده[48] سوگواری میکنند (جورجو آگامبن، فرنکو “بیفو” براردی، برنار استیگلر و غیره) و، بهعنوان واکنشی سیاسی، آنها گویا «شورش اروتیکِ» حیات برهنه را پیش میگذارند. با اینحال، اگر زیستسیاست یک ماشین انتزاع است، مسئلهی مقاومت بازپسگیریِ بدنهای بیشتر، تأثر بیشتر، لیبیدوی بیشتر و امثالهم نیست، بلکه مقاومت به بازیابی قدرتِ بیگانهشدهی انتزاع، بهعبارتی به قابلیت تفاوتگذاری، انشعاب و ادراک جزءبهجزءِ چیزها (مثلاً احساساتمان)، میپردازد.[49] برخلاف برخورد معمول با فلسفهی میل، رضا نگارستانی[50] دقت کرده است که دلوز کتابش تفاوت و تکرار[51] را با پیشنهادنِ رابطهای اساسی بین تفاوت و قساوت آغاز میکند. انتزاع را نه بهمثابهی رانهای علیه «حیات»، بلکه باید آن را بهعنوان ژستی خشونتبار علیه زمینه و بنیان[52] خودش (هویت، جنس، طبقه، گونه و غیره) درک کرد. در واقع، به نظر اسپینوزا کیف و عشق گذرگاهی به کمالی عالیتر را نشان میدهند. مارکس معتقد است که «آناتومی انسان دربردارندهی کلید به آناتومی میمون است.»[53] با اینکه ممکن است گزارهای انسانمحورانه به نظر برسد، اما برعکس، گفتهی مارکس به شکلی وارونه و ضمنی به حرکت به سوی مرحلهی پساانسانی اشاره میکند: «آناتومی موجود بیگانه[54] دربردارندهی کلید به آناتومی انسان است.»
- قدرت انباشت، قدرت بازداری، قدرت شتابدهی
سیاستْ تدابیر و استراتژیِ زمانمندی (بهعبارتی، تدابیر و استراتژیِ ابداعِ زمان) است. در این باره مارکس به دو اشتباه متضاد متهم شده است: موعودباوریِ کایروس («مارکس زمان موعودباورانه را در مفهوم جامعهی بیطبقه سکولار ساخته است»[55]) و کمّیسازیِ کرونوس[56]، یا اندازهگیریِ ارزشِ مازاد در ساعات تقویمی. (به گفتهی هارت و نگری، مارکس به سنت ارسطوییِ قابلیت اندازهگیریِ هستندهها[57] تعلق دارد.)[58] آنچه در این میان نهفتهْ مبتکرانهترین تلاشی است که برای فشرده کردنِ کل دمودستگاهِ کاپیتالیسمِ صنعتی در فرمولی کوتاه انجام شده، منظور معادلهی گرایش نزولی نرخ سود[59] است که بدل به اولین دیاگرامِ شتابگرایی میشود: «مسیر انقلابی کدام است؟ … آیا همان کنار کشیدن از بازار جهانی است؟ … یا میتواند رفتن به جهت مخالف باشد؟ یعنی، پیشروی در سیر حرکت بازار، پیشروی در سیر رمزگشایی و قلمروزدایی؟ نه کنار کشیدن از فرآیند، بلکه پیشتر رفتن، شتاب بخشیدن به فرآیند، چنان که نیچه گفت.»[60] اپرایسم همواره فرمولِ ترکیبِ ارگانیکِ سرمایهی مارکس را بدینخاطر نقد کرده است که درونِ فضایِ کارخانهی صنعتی محبوس شده است و کل متروپولیس را دربرنمیگیرد. هرچند بعد از گشودنِ قفسِ ترکیبِ ارگانیکِ سرمایه، نظریهی ایتالیایی (خصوصاً آگامبن[61]) تحتِ انگارهی کاتِخون[62]، یا «نیرویی که جلوی شر را میگیرد»، قفسی جدید برای خودش ساخته است، انگارهای که بهعنوان مدل مبهمی برای نهادهای انبوهه[63] پذیرفته شده است.[64] در مقابل تنگنای خفقانآورِ کاتِخون، فرضیهی شتابگرایانه در تلاش است تا دوباره هوای بیرونِ بزرگ[65] را تنفس کند.
- از عقل عام تا هوش بیگانه، یا سوژهی انتزاع
هستیشناسیِ آنتاگونیسمِ اپرایسم اغلب موضعی اومانیستی در سنتی انسانمحورانه اتخاذ کرده است[66]؛ در واقع، کاپیتالیسم یک نیروی ناانسانی است، نیرویی که هدفش استثمار و تسلط بر انسان است. با اینحال، پروژههای خودآیینی بایستی بهعنوان پساانسانیشدنِ[67] خودِ طبقهی کارگر تدوین شوند، توگویی هیچ طبقهی اصیلی وجود ندارد که برایش دلتنگ باشیم. «اگر درست به سرمایه بیندیشم متوجه میشویم که یک فرم ناانسانیِ گسترده است، یک فرم حیاتیِ حقاً بیگانه (زیرا تماماً غیرارگانیک است) که از آن بسیار اندک میدانیم. تحقیق جدیدی باید دربارهی این فرم آغاز شود، تحقیقی که بایستی دقیقاً همچون یک نقشهنگاریِ پاد-انسانریخت باشد، مطالعهای در باب امور مالی بیگانه، یک دگراقتصاد[68].»[69] «مارکسیسم گمانهپرداز» را میتوان بهعنوان چرخشی از پارادایم کاپیتالیسم شناختی به پارادایمی توصیف کرد که کاپیتالیسم را همچون هوش بیگانه توضیح میدهد: «آنچه در نظرِ بشریت تاریخ کاپیتالیسم مینماید، تهاجم قسمی فضای هوش مصنوعی از آینده است که باید خودش را تماماً از منابع دشمن سرهمبندی کرده و بسازد.»[70] اینجا هیچ تقدیرگرایی یا دوگانگیای مدنظر نیست: همچنین، خودآیینیِ سیاسیِ عقل عام[71] باید خودش را به هوش بیگانه مبدل سازد. سوبژکتیویتهی انتزاع بایستی با نیروهای ناانسانی و ماشینی ائتلافهای جدیدی ایجاد کند. علیالخصوص، گرایش نزولیِ نرخ سودِ مارکس باید بالاخره دوقلوی معرفتشناختیاش را بیابد. در این برداشت، موضوعِ شتابگراییِ مارکسیستی[72] صرفاً شتابدهیِ فاجعهبارِ سرمایه نیست (چنان که در آثار پل ویریلو، ژان بودریار و نیک لند)، بلکه مسئلهی آن قسمی شتابدهی معرفتشناختی و تصاحبِ دوبارهی سرمایهی ثابت در لقای تکنولوژی و دانش (نوعی تکینگی معرفتشناختی) است. هوش جمعی باید خودش را درون هوشی متخاصم سازماندهی کند – بدینمعنا که بهعنوان انگلی موذیْ میزبان را مبتلا و باردار کند. سروکار یک هوش بیگانه با مذاهب عامه[73] نیست؛ بلکه بدعتهای خود را پرورش و سازمان میدهد.
Karl Marx, Grundrisse: Foundations of the Critique of Political Economy (London: Penguin, 1993).
Karl Marx, Capital: A Critique of Political Economy, vol. 1, trans. Ben Fowkes (London: Penguin, 1981).
[4] result
[5] همچنین بنگرید به:
Evald Ilyenkov, The Dialectics of the Abstract and the Concrete in Marx’s Capital (Moscow: Progress Publishers, 1982)
Karl Marx, Grundrisse der Kritik der politischen Ökonomie, 101.
Alfred Sohn-Rethel, Intellectual and Manual Labour: A Critique of Epistemology (London: Macmillan, 1978).
[8] اپرایسم (Operaism)، اپرایزمو (Operaismo) به ایتالیایی، یا کارگرگرایی (Workerism)، نظریهای سیاسی است که در سیاست چپ ایتالیایی نقشی مهم ایفا کرد. اپرایزمو نظریه و تحلیلی سیاسی است که عناصر اصلیاش با اتونومیسم یا خودآیینیباوری (Autonomism) ادغام شده است و از قدرتِ طبقهی کارگر آغاز میکند. م.
[9]
Antonio Negri, Marx beyond Marx: Lessons on the Grundrisse (New York: Autonomedia, 1991), 66.
[10] the common
[11] vector
[12]
Karl Marx, Capital: A Critique of Political Economy, vol. 1, trans. Ben Fowkes (London: Penguin, 1981), 762.
[13] data governance
[14] debt governance
[15] finance
[16]
Michael Hardt, introduction to: Christian Marazzi, Capital and Language: From the New Economy to the War Economy (Los Angeles: Semiotexte, 2008), 9.
[17] algotrading
[18] investment capital
[19]
Romano Alquati, “Composizione organica del capitale e forza-lavoro alla Olivetti,” part 2, Quaderni Rossi no. 3, 1963.
[20] valorizing information
[21] Bit
[22]
Alquati, “Composizione organica del capitale e forza-lavoro alla Olivetti,” 134.
[23] biopolitical normativity
[24] Les Anormaux
[25] Law
[26] Norm
[27]
Michel Foucault, Abnormal: Lectures at the Collège de France 1974–1975 (New York: Picador, 2004), 50.
Georges Canguilhem, The Normal and the Pathological, intro. By Michel Foucault (Dordrecht: Reidel, 1978 and New York: Zone Books, 1991).
Kurt Goldstein, The Organism (New York: Zone Books,1995).
Michel Foucault, Mental Illness and Psychology (New York: Harper & Row, 1976).
[32] noopolitics
[33] عاملگرایی (Enactivism) موضعی در علمِ شناختی است که میگوید شناخت (cognition) از طریق تعاملی پویا بین ارگانیسمی عملگر و فعال و محیطش ایجاد میشود. ادعای عاملگرایی این است که محیط یک ارگانیسم توسط اِعمالِ فعالِ فرآیندهای حسی-حرکتیِ ارگانیسم ایجاد میشود، یا به عمل میآید (enacted). م.
[34]
Alva Noë, Action in Perception (Cambridge, MA: MIT Press, 2004), vii.
[35] Charles Sanders Pierce
[36] abduction
[37]
Humberto Maturana and Francisco Varela, Autopoiesis and Cognition: The Realization of the Living (Boston: Reidel, 1980).
[38] اثر تونلی (tunnel effect)، در مکانیک کوانتوم، پدیدهای است که گاهی توسط ذرات در حال حرکت نشان داده میشود که میتوانند از یک سوی مانعی بالقوه به سوی دیگر آن بروند. در روانشناسی تجربی، ادراک بهمثابهی ابژهای است که به ورای ابژهی مانع رفته و بعد پس از زمانی معین و مناسب، آنسوی آن دوباره ظاهر میشود. م.
[39] the self
[40]
Thomas Metzinger, The Ego Tunnel: The Science of the Mind and the Myth of the Self (New York: Basic Books, 2009).
[41] انعطافپذیریِ عصبی (neuroplasticity) یعنی میتوان ساختار فیزیکی مغز را با تکرار رفتارها تغییر داد. م.
[42]
Kurt Goldstein, The Organism (New York: Zone Books, 1995).
Gilles Deleuze and Félix Guattari, A Thousand Plateaus: Capitalism and Schizophrenia (Minneapolis: University of Minnesota Press, 1987), 496.
Wilhelm Worringer, Abstraction and Empathy (New York: International Universities, 1953).
Georges Canguilhem, Knowledge of Life (New York: Fordham University, 2008), xvii.
[46] conflict
[47] Mario Tronti, Operai e capitale (Torino: Einaudi, 1966).
[48] hyper-sexualized mediascape
[49] دربارهی آیرونیِ ساختارِ [dispositif] جنسیت که باعث میشود پیوسته طالب «رهایی جنسی» باشیم بنگرید به:
Michel Foucault, The Will to Knowledge (London: Penguin, 1998), 159
Reza Negarestani, “Differential Cruelty: A Critique of Ontological Reason in Light of the Philosophy of Cruelty,” Angelaki 14, no. 3 (December 2009).
Gilles Deleuze, Difference and Repetition (New York: Columbia University Press, 1994)
Karl Marx, “Einleitung” (Manuscript M), Grundrisse der Kritik der politischen Ökonomie, 1857 (Moscow: Verlag für fremdsprachige Literatur, 1939 [1857]), 105. English Translation: Karl Marx, Grundrisse: Foundations of the Critique of Political Economy (London: Penguin, 1993).
Walter Benjamin, On the Concept of History, 1940, draft, in Walter Benjamin, Selected Writings, vol. 4 (Cambridge, MA: Harvard University Press, 1996).
[56] اگر مختصر و مفید بگوییم، کرونوس (Chronos) به زمان کمّی و تقویمی، و کایروس (Kairos) به زمان کیفی و مسیحایی اشاره دارند. – م.
[57] the being
[58]
Michael Hardt and Antonio Negri, Empire (Cambridge, MA: Harvard University Press, 2000), 354.
Karl Marx, Das Kapital, vol. 3 (Hamburg: Meissner, 1894), 317. English Translation: Karl Marx, Capital, vol. 3 (New York: International Publishers, 1967).
Gilles Deleuze and Félix Guattari, L’Anti-Oedipe (Paris: Minuit, 1972), 239. EnglishTranslation: Gilles Deleuze and Félix Guattari, Anti-Oedipus (Minneapolis: University of Minnesota Press, 1983).
Giorgio Agamben, The Time That Remains (Stanford: Stanford University Press, 2005).
[62] کاتخون (katechon)، به معنای «آنچه بازمیدارد» یا «کسی که بازمیدارد»، مفهومی کتابمقدسی است که رفتهرفته، خصوصاً توسط آگامبن، به انگارهای در فلسفهی سیاسی بدل شده است؛ نگاه کنید به: جورجو آگامبن، زمانی که باقی میماند، ترجمهی مجتبا گلمحمدی، نشر بیدگل، 1397، ص. 152-156. م.
[63] the multitude
[64]
Paolo Virno, Multitude Between Innovation and Negation (New York: Semiotexte, 2008), 62.
[65] the big Outside
[66] برای مثال بنگرید به:
Franco Berardi, “Time, Acceleration and Violence,” e-flux journal, no. 27 (September 2011), http://www.e-flux.com/journal/time-acceleration-and-violence/.
[67] becoming-posthuman
[68] Xenoeconomics
[69] Alex Williams, “Xenoeconomics and Capital Unbound,” Splintering Bone Ashes blog, October 19, 2008,
[70] Nick Land
مشخصات متن اصلی:
The Labour of Abstraction: Seven Transitional Theses on Marxism and Accelerationism