بستر تاریخی اثر
مارک شاگال (1887-1985) را بیشتر به دلیل نقاشیهایش از شهر روسی ویتسبک، شهر دوران جوانیاش، میشناسند. در کنار تصاویر نوازندگان و چهارپایان پادرهوا، این تصویر تصلیب است که ذهن این نقاش یهودی را تا پایان عمر به خود مشغول ساخت؛ دلبستگی و جذبهای که در طول دوران زندگی و کار حرفهای او مفاهیمی گوناگون به خود گرفت. برای درک بهتر تصلیب سفید (1938)، که درونمایهای نمادین دارد، باید به بررسی و مطالعهی آثاری چون تقدیم به مسیح (1912)، که از آن با عنوان جُلجُتا یا کالواری نیز یاد میشود، پرداخت که پیش از تصلیب سفید و به کمال رسیدن مفهوم تصلیب در آثار شاگال خلق شدهاند.
مارک شاگال دو سال پس از ترک سنپترزبورگ و اولین روزی که قدم به پاریس گذاشت، تقدیم به مسیح را بر بوم آورد. اثری که تصویر کودکی است به رنگ آبی کمرنگ و سرد، که همانند مسیح بر هالهای از صلیبی سبز رنگ کشیده شده است. صلیبی که در زمینهای زمردین از دایرهها و سهگوشهای بالارونده قرار دارد و نهایتاً با رنگ سرخ زمین ترکیب میشود. رنگهایی که به شیوهای کوبیستی با یکدیگر ادغام میشوند تا تصویر زن و مردی را شکل دهند که در پای صلیب ایستادهاند؛ زن و مردی که شاگال خود آنها را نمودی از والدین خویش معرفی میکند (Ziva Amishai-Maisels 1995-96, 74). شاگال در این اثر به صورتی نمادین المانهای پیکرنگاری مسیحی را به بازی میگیرد و به جای اینکه مطابق انتظار همگان مسیحی بالغ را بر صلیب قرار دهد، مسیح کودک را به صلیب میکشد که در احاطهی پدر و مادرش قرار دارد. امری که عیسی را از آسمانها به زمین میکشد و جایگاهش را به عنوان پسر خدا در هم میشکند.
برای درک بهتر این اثر گذار از المانهای سنتی پیکرنگاری مسیحی عاملی ضروری است و به اندازهی تفاوتهای بین مسیحیت و یهودیت با اهمیت. شاگال خود میگوید: «هدفم از خلق این اثر در پاریس رهایی همزمان از اصول و روشهای شمایلنگاران روس و هنر روسی بود.» (Baal-Teshuva 1998, 71) در تقدیم به مسیح این هنرمند از علاقه و پایبندی خود به اصول هنر غربی، بهویژه اصول هنری آوانگارد پاریس، پرده برمیدارد. ترکیببندی و رنگهایی که شاگال در این اثر به همراه دایرهها و سهگوشهای چرخان به کار برده، آثار هنرمند پاریسی همعصرش، روبر دولونه، را تداعی میکند. هنرمندی که سبک هنریاش توسط گیوم آپولینر، اُرفیسم یا حجمگرایی نامگذاری شده بود. به عبارت دقیقتر، شاگال اصول این سبک هنری را به صورت قاعدهای در آثارش از تصلیب درآورد و دریافت که به این واسطه میتواند جایگاه هنری خود را در جوامع هنری غرب بازتعریف کند.
تقدیم به مسیح علاوه بر اینکه تصویری است از روزگار سختی که هنرمند در روسیه پشت سر گذاشته، پاسخی است به دیدگاه هنری جدیدش. شاگال در سال 1977 اهمیت پیکر مسیح در آثار ابتدایی خود را اینگونه شرح میدهد:
«مسیح برای من، همواره مظهر تصویر کمالیافتهی شهید یهودی است. این درک من از اوست وقتی برای اولین بار تصویرش را بر بوم میآوردم […] درکی که متأثر از کشتار یهودیان در روسیهی تزاریست. بعدها تصویر مسیح را در برخی آثارم که موضوعشان درد و رنج جامعهی یهود در گتوها و کودکانیست که از ترس از آغوش مادرانشان گریختهاند، نقاشی کردم.» (Amishai-Maisels, 1993, 185)
با استفاده از تصویر مسیح در جایگاه شهیدی یهودی، شاگال قدم در راه هنرمندان یهودیای میگذارد که پیش از او از تصویر مسیح استفاده کردهاند تا عمل شکنجهگران مسیحی خود را زیر سؤال ببرند. آنها همچنین امیدوار بودند که استفاده از تصویر مسیح منجر به بیداری حس همدلی و همدردی در شکنجهگران مسیحیشان خواهد شد. شاگال در این مسیر، مجسمهساز روسی پیش از خود، مارک ماتویویچ آنتوکولسکی (1843-1902)، را سرمشق قرار میدهد. آنتوکولسکی در مجسمهای برنزی، اینک انسان (1873)، مسیح را با سیمایی آشکارا یهودی قالب میزند؛ با پایوسی (طرهای از موی بافته در کنار صورت که توسط یهودیان ارتودوکس گذاشته میشود) بلند و کیپایی (کلاه مخصوص یهودیان) بر سر. آنتوکولسکی بدینوسیله یادآوری میکند که «مسیح یهودیای است که جانش را فدای حقیقت و برادری انسانها کرد.» (Amishai-Maisels, 2001, 58)
شاگال نیز چون مرشد خود امید داشت که به واسطهی هنر و آثارش بتواند توجه همگان را جلب کرده و پرده از دورویی و ریای مسیحیانی بردارد که یهودیان را مورد آزاد و شکنجه قرار میدهند. اگر مسیحیان در افترای خون، اتهامی که در آن روزهای روسیه در حال دوباره جان گرفتن بود، یهودیان را به قتل و خارج کردن خون کودکان مسیحی از بدنشان برای انجام مراسم مذهبی متهم میکنند، اکنون این شاگال است که انگشت اتهام را به سوی کسانی میگیرد که یهودیان را مورد آزار و اذیت قرار میدهند. شاگال با قرار دادن والدین یهودی خود بر پای صلیب، و با افزودن ستارهی داود بر قبایی که دور کمر کودک پیچیده شده، بر یهودی بودن کودکی که توسط مسیحیان کشته شده، تأکید میکند. او بدینوسیله اعلام میکند که مسیحیان با آزار و شکنجهای که بر یهودیان روا میدارند، در حقیقت ماهیت، جوهر و اساس اعتقاد خویش را نادیده گرفته و به صلیب میکشند.
با بهکارگیری نماد تصلیب، شاگال به بیان ایدههای نوظهور خود و همچنین جلب توجه همگان به سوی دردهایی میپردازد که از سوی مسیحیان بر قوم یهود وارد میگردد. او همچنین به شرح و بسط دو تصویر کلی از تصلیب میپردازد که در آینده بنمایهی تمامی آثارش یکی از این دو تصویر خواهد بود. سیمای مسیح در طول دوران کار حرفهای شاگال، بین این دو تصویر در نوسان است و گاه از سویی به سوی دیگر میرود: «سیمایی از شاعری بزرگ که آموزههایش در دنیای مدرن به فراموشی سپرده شده» (Chagall, 2003, 66) و «تصویری نمادین از یک شهید یهودی واقعی» (Amishai-Maisels, 1993, 185). با پایان جنگ جهانی دوم، سیمای مسیح در آثار شاگال متمایل به تصویر شاعری نامآشنا شد و چهرهی شهید یهودی در حاشیه قرار گرفت، چراکه او دریافته بود که میتواند به عنوان الگوی یک هنرمند یهودی در جهان معرفی شود و در راستای احیای فرهنگ یهودی قدم بردارد. اگرچه فجایع شوآ (هولوکاست) در دههی 1930 و 1940 برملا شد، درد و رنج تصلیب بود که بیش از هر چیز شاگال را برمیانگیخت تا علیرغم ناامیدی تلاش کند تا چشم مسیحیان جهان را نسبت به درد و رنج یهودیان اروپا باز کند.
شاگال پس از تقدیم به مسیح به مدت بیست سال کار بر روی تصلیب را کنار گذاشت. اما دیگر بار در سالهای دههی 1930 با تلاش نازیها برای رسیدن به قدرت، پیکر و تصویر مسیح بازگشتی وهمآور و هراسناک به کارهای شاگال دارد. پس از گذرندان بخشی از بهار 1930 در برلین، جاییکه که او از نزدیک شاهد اوجگیری یهودستیزی آلمانیست، در حالیکه به اعتقاد او فاجعهای یهودیان را تهدید میکند، دیگر بار به جنوب فرانسه بازمیگردد. در یک نقاشی آبمرکب متعلق به تابستان همان سال، به شرح و بیان افق نابهسامان پیش رو میپردازد. تصویری از پیکر بیجان عیسای یهودی -که توسط تالیتی (ردای یهودیان) که بر کمرش پیچیده شده از یهودی بودنش آگاهی مییابیم- که بر صلیب کشیده شده و منظرهی آسمان صاف و دشتهای سر سبز فرانسه را بر هم میزند. با پایان دهۀ 1930، تصویر شاگال از مسیح بر صلیب شکلی ترسناک از واقعیت به خود میگیرد و در آخرین ماههای سال 1938، شاگال کارش را بر روی بوم تصلیب سفید را آغاز میکند؛ اثری که امید داشت به واسطهی آن جهان را از خواب بیتفاوتی بیدار کند.
تفسیر اثر
شاگال در تصلیب سفید، هیچ شکی دربارهی هویت مسیح به عنوان یک ناظر یهودی شاهد این فجایع که به دلیل اعتقادات آبا و اجدادیاش مورد آزار و شکنجه قرار میگیرد باقی نمیگذارد. در این اثر مسیح پایوس بلندی بر صورت دارد و کیپایی بر سر؛ در حالیکه تالیتی بر کمرش بسته شده که میتواند نمادی از شماتت اسیرکنندگانش باشد یا افسوسی بر آخرین تلاش او برای حفظ فروتنی و برادری. تصلیب سفید، مملو از تصاویر نمادینی است که از درد و رنجهای ظالمانهای که بر یهودیان وارد شده سخن میگوید. ترکیبی از صحنههایی که پیرامون سوژۀ اصلی و مرکزی را گرفتهاند؛ تصویری که یادآور شمایل قدیسانی است که شاگال، آنها در زمان کودکی خود در روسیه دیده بود. در تصلیب سفید چشمان مخاطب دعوت میشود تا تمامی فضای اطراف سوژۀ اصلی را به دقت بکاود و آنها را مورد تعمق و بررسی قرار دهد.
در بخشی از اثر، بالا سمت راست، نیروی اس. آ. لباس قهوهای نازی را میبینم که در حال غارت صندوقی است که از دل کنیسهای سوزان بیرون کشیده؛ تصویری که یادآور ویرانی کنیسۀ مونیخ و نورنبرگ در نهم جون و دهم آگوست سال 1938 است. شیرهایی که بر سر در کنیسه نصب شدهاند از سویی میتوانند اشارهای به یهودا باشند و از سویی دیگر، با توجه به ویژگیهای پیکرنگاری مسیحی، میتوانند نمادی از نشان خانوادگی سن مارکو یا مَرقُس باشند. نمادی که میتواند ارجاعی به اسم کوچک خود شاگال، مارک، باشد.
در بخشی دیگر، پایین سمت چپ، تصویر مردی سالخورده را میبینم که پلاکاردی به سینهاش نصب شده، و با حالتی از تضرع و التماس به سوی بینندگان سکندری میخورد. علیرغم اینکه کلمات این پلاکارد در گذر زمان رنگ باختهاند و دیگر قابل خواندن نیستند، با بازسازی نسخ قدیمی این اثر، امروز با صراحت میتوانیم بگوییم که روزگاری روی این پلاکارد این عبارت نقش بسته بود: «Ich bin Jude»، من یک یهودی هستم. با توجه به مضمون این اثر میتوانیم نتیجه بگیریم که این تصویر یکی از قربانیان طرح جداسازی و تحقیر یهودیان توسط نازیهاست.
در بالای سر این پیرمرد، تصویر آوارگان و پناهجویانی را میبیینم که در تلاشی ناموفق، بهوسیلهی قایقی کوچک، قصد گریز از مهلکه را دارند تا بتوانند از اشتتلی (شهرهایی کوچک در اروپای شرقی و مرکزی که جمعیت زیادی از یهودیان را در خود جای داده بود) که در شعلههای قتل عامی مخوف میسوزد جان سالم به در برند. با وجود اینکه برخی تفسیرگران بر این باورند که تصویر انبوه مردم که با پرچم ارتش سرخ میتواند نشانی از امید و رهایی باشد، اما این تصویر میتواند بیانگر خطری باشد که در آیندهای نزدیک یهودیان را تهدید میکند؛ خطری که روزگاری شاگال خود، آن را زیسته و خاطراتی تلخ از یهودستیزی روسها در ذهن دارد. (Bohm-Duchen, 1998, 231)
امید به مدد الهی نیز در این اثر در هالهای از ابهام قرار گرفته و به نظر میرسد امری است که هرگز رخ نخواهد داد. با وجود اینکه رنگ روشن به کار رفته بر روی بوم میتواند تداعی کنندهی مفهوم معصومیت و پاکدامنی برای مسیحیان باشد -همانند سوسنهای سفیدی که مریم مقدس در آثار مربوط به عید تبشیر در آغوش گرفته-، همچنین میتواند مفهومی سهمگین و ناخوشایند برای یهودیان در بر داشته باشد و برای ایشان یادآور پارچهی کتان سفید کَفَن باشد که مردگان خویش را با آن دفن میکنند. اگرچه ممکن است برخی منتقدان نشانی از رهایی و رستگاری را در هالهای از نور که اثر را به دو بخش تقسیم کرده ببینند، اما آنچه در نهایت آشکار میگردد وعدهای است که محقق نخواهد شد و رستگاریای است که بر خلاف اعتقاد مسیحیان از دل درد و رنج به وقوع نخواهد پیوست. آنکه بر صلیب کشیده شده، تصویر یک عیسای مسیحی نیست که رستگاریاش در رنج کشیدن و کفارهی گناهانش در مرگ باشد.
عیسای شاگال یهودی بیگناهی است که بیدلیل شکنجه میشود و ایمانی به رستاخیز و حیات جاودان ندارد. عیسای یهودی شاگال در حالی شکنجه میشود که قدیسانی که از بزرگان مسیحیتاند -قدیسانی چون ابراهیم، اسحاق، یعقوب و راحیل- در عرش برایش سوگواری میکنند اما رهایش کردهاند و هیچ کس نیست تا پیکرش را از صلیب پایین بکشد. به نظر میرسد اشباحی که بر فراز عیسای شاگالاند از او میگریزند تا هر کدام جداگانه بهسوی تقدیر و سرنوشت خود روند. امری که نشان از انزوا و تنهایی عیسای شاگال دارد، چراکه حتی نردبانی که در کنار اوست در هالهای از دود ناپدید میگردد و عیسی را محکوم به ابدیتی بر صلیب میکند. (Roskies, 1984, 286) البته باید در نظر داشت این نردبان نهتنها تأکیدی است بر نفی شاگال از سوی بشریت، بلکه نشانی از طرد اوست توسط خداوند. نردبان برای شاگال -که المانیست در بسیاری از کارهای او- علاوه بر نماد طرد شدن و تنهایی، اشارهای است بر نردبان یعقوب. نردبانی که نمادی است از رؤیای یعقوب در بیتئیل که خداوند به او وعده میدهد: «من همراهت خواهم بود و همیشه و در همه جا تو را حفظ خواهم کرد.» (Genesis, 28.13-15) در توفانی از ویرانی و نابودی -کنیسهای که غارت میشود، خانههایی که در شعلههای آتش میسوزند و پناهجویانی که تلاش میکنند از مهلکه بگریزند- این وعده کاملاً پوچ و واهی به نظر میرسد.
در بخشی دیگر، پایین سمت راست، ستونی موربی از دود از تومار تورات برمیخیزد که تا نردبان بالا میرود و در انتها ما را به نیمتنهی عریان عیسی میرساند. این صحنه از تصلیب سفید ما را به تفکر دربارۀ وعدۀ رستگاری و رهایی خداوند وامیدارد؛ وعدهای که به هیچ بدل شده و برای ما آشکار میکند که در انتها تنها درد و رنج است که باقی میماند و امیدی به رستگاری نیست. باید در نظر داشت که تصویر سائل دورهگردی که در میان دود قدم برمیدارد تفسیر این بخش از اثر را کمی دشوار میکند. این یهودی سرگردان، که در فرهنگ نشانهشناسی شاگال فردی آشناست، میتواند طبق آنچه شاگال خود بدان اشاره کرده است، نمادی از خود او باشد که محکوم به تبعیدی اجباری است (Baigell, 2002, 79)؛ اما از سویی دیگر میتواند اشارهای باشد به حضرت الیاس. در زندگی من شاگال از برگزاری عید فصح در کودکیاش یاد میکند. باز کردن در برای حضرت الیاس که بخشی از مراسم غذای عید فصح است، این تصور را در ذهن مخاطب ایجاد میکند که شاید الیاس «در لباس سائل دورهگرد گوژپشتی درآمده که که کیسهای بر پشت دارد و عصایی در دست» (Chagall, 1965, 45). به جز دست خالی از عصای آشنای الیاس، که شاید نمادی از آزاری باشد که بر یهودیان تحمیل شده، سائل دورهگرد تصلیب سفید تمامی نشانههای حضرت الیاس را داراست. بر اساس سنت یهود، الیاس کسی است که ظهور مسیح را بشارت خواهد داد. با تصویر حضرت الیاس در لباسی مبدل که به سرعت از صحنهی تصلیب میگریزد، شاگال دیگر بار عنوان میکند که عیسای بر صلیب، مسیح نیست و رستگاری به طرز دردناکی به آینده موکول میگردد.
پس از تصلیب سفید، تصلیبهای دوران جنگ شاگال دو نگاه متفاوت در پیش میگیرند. در یکی از این دو، شاگال با توجه به گسترش و شدت یافتن فجایع و ویرانی ناشی از هولوکاست تصمیم میگیرد تا پیام آثارش صریحتر و بیپردهتر از پیش باشد. در سال 1940 او تصلیبی بر بوم کشید که در آن عیسی کیپایی (شبکلاه یهودیان) بر سر گذاشته و نماد INRI (عیسی ناصری، پادشاه یهودیان) جای خود را به دو لوحی داده که ده فرمان بر آن نگاشته شده است. بدین ترتیب شاگال صریحاً نشان میدهد که این یک یهودی است که به صلیب کشیده شده است. از سویی دیگر، تنهاد نماد امید در تصلیب سفید، که شمعدانی است با پنج شمع فروزان، سرنگون و خاموش شده که این خود نمادی است از غرق شدن شاگال در یأس و ناامیدی.
در تصلیب زرد (1943) به سوگواری برای فاجعهی غرق شدن کشتی استروما در سال 1942، که تمامی مسافرانش از پناهجویان یهودی بودند، میپردازد. در سال 1944 با اطلاع یافتن از نابودی گتوها و ویرانی شهر ویتسبک، شاگال مصلوب را خلق میکند که تصویری است دردناک از قتل عام یهودیان. در تصویر، اشتتلی (شهرهای کوچکی در اروپای شرقی و مرکزی که جمعیت زیادی از یهودیان را در خود جای داده بود) پوشیده از برف را میبینیم؛ که یهودیان با جامهی سنتی اروپای شرقیشان در خیابانی متروک به صلیب کشیده شدهاند. در همان دوره است که شاگال از سویی نماد تصلیب را برای برجسته کردن هویت یهودی قربانیان به کار میگیرد و و از سویی دیگر، به ویژه پس از تبعید اجباری به ایالات متحدۀ آمریکا در سال 1943، تصلیب را به عنوان نمادی از درد و رنجی میبیند که خود زیر بار آن در حال نابودی است.
شاگال در شعرش، نقاش مصلوب، با فریادی که از عمق وجودش برمیخیزد، به شرح این درد و رنج میپردازد:
با صلیبی بر پشت، هر روز
مرا به جلو میرانند و دستانم را امید رهایی نیست
هیچ نشده، تاریکی روز مرا در بر گرفته است
خداوندا چرا بندهات را به حال خویش رها کردهای؟
به قلمموهای خشکم در طبقۀ بالا پناه میبرم
و همانند مسیح با میخهایی که بر سهپایۀ نقاشیام مینشیند
به صلیب کشیده میشوم. (Amishai-Maisels, 1993, 184)
قلمموهایی که به دلیل عدم استفاده خشک شدهاند، مظهری از ناتوانی شاگال در برای فاجعهای است که در حال رخ دادن است. ناتوانی او در برابر فجایعی که میبیند، آشکارا در قالب هنرمندی بیان میگردد که به سهپایهی نقاشیاش به صلیب کشیده میشود. هنر که محرابی مقدس برای رهایی اوست، خود تبدیل به ابزاری برای درد و رنج بیشتر شاگال میگردد. علیرغم به کارگیری کلماتی تلخ و ناخوشایند، اما همچنان کورسویی از امید باقیست. همانطور که پیکر مسیح بر فراز صلیب تبدیل به مظهر رستگاری و حیاتی دوباره میگردد، این سهپایهی بوم نقاشی است که در شعر شاگال امکان رستاخیزی دوباره در میان آدمیان را بشارت میدهد. شاگال این کورسوی امید را در نقاشی رنگ گوآش هبوط از صلیب، متعلق به سال 1941، بر بوم میآورد. در حالیکه پیکر شاگال -در مقام مسیح- از صلیب پایین کشیده میشود، هنرمند پالت رنگ و قلممویش را از فرشتهای تحویل میگیرد.
علیرغم استفاده از نماد تصلیب برای بیان درد و رنجی که بر قوم یهود رفته است، شاگال همچنین کورسویی از امید به رستگاری و رستاخیزی دوباره از طریق هنر را به مخاطبانش القا میکند؛ و شاید این همان نکتهی حیاتی و با اهمیتی است که باید در تفسیر آثار شاگال در نظر داشت. در حالیکه آثارش امید هر گونه رهایی و نجات را از مخاطب سلب میکند، اما همچنان به تأثیری که آثار دلخراشش در مسیحیان آینده بر جای خواهد گذاشت امیدوار است؛ و حتی شاید در میان یهودیان آینده که ممکن است بخشی از این قدرت نمادین را در اختیار گیرند. در نهایت آنچه در دنیای سرد و یخزدهی تصلیب سفید اهمیت دارد، شمعهای فروزانی است که با وجود تمامی سختیها همچنان به محیط گرما و روشنایی میبخشد.