Enter your email Address

جمعه, آبان ۹, ۱۴۰۴
  • ورود
  • ثبت نام
Apparatuss
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
    • شعر و داستان
    • نقد ادبی
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
  • ارسال مطلب
بدون نتیجه
مشاهده همه نتیجه
آپاراتوس
بدون نتیجه
مشاهده همه نتیجه

از نهفتگی چند فازی تا عینیتِ چندریتمی: ریتم و رابطه در سیموندون و وایتهد

وینیسیوس پورتلا کاسترو | شهاب‌الدین قناطیر
facebook.com/apparatusst.me/apparatuss_sapparatuss@apparatuss.comapparatuss.com

وینیسیوس پورتلا در سال 1988 در برازیلیا به دنیا آمد و در حال حاضر در ریودوژانیرو مستقر است. او دارای مدرک حقوق از دانشگاه برازیلیا، کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی از کالج دارتموث و مدرک دکترا در ادبیات تطبیقی از دانشگاه ایالتی ریودوژانیرو است. پورتلا سه کتاب داستانی به زبان پرتغالی و چندین مقاله و مقاله در داخل و خارج از برزیل منتشر کرده است که در نشریاتی مانند revista Piauí و Los Angeles Review of Books منتشر شده است. کار او بر روی نظریه رسانه در مجلاتی مانند Nature’s Humanities and Social Sciences Communications منتشر شده است.

با توجه به درخواستی که از دکتر وینیسیوس پورتلا کاسترو کردم که چکیده‌ای دیگر برای شرح و بسط بیشتر مقاله بنویسد ایشان با روی باز پذیرفتند و این زحمت را کشیدند.

در این مقاله می‌کوشم که شباهت‌ها و تفاوت‌های بین درک ژیلبر سیموندون و آلفرد نورث وایتهد از زمان و دیرند در فلسفه‌هایشان را ارائه کنم. نیز پیشنهاد می‌کنم که هر دو متفکر هستی‌شناسی‌های ریتم‌گرایی را ارائه کردند که پیوندی و به‌طور بنیادینی بس‌گانه‌ای هستند؛ هرچند آنها به صراحت این کار را انجام نمی دهند. مفهوم ریتمی که در اینجا به کار می رود مفهوم سوزان لانگر است (بر اساس تفکیک یک تنش، نه بر اساس تکرار).

سه نقل قول قبل از مقاله به منظور معرفی برخی از بحث های موجود در آن، اما در یک حوزه فرهنگی گسترده تر است. اولین نوشته از وایتهد است که می گوید هدف فلسفه عقلانی کردن عرفان است. من این نقل قول را انتخاب کردم زیرا معتقدم یک مطالعه تاریخی گسترده و میان رشته ای در مورد مفهوم ریتم می تواند زمینه بسیار جالبی برای درک معنویت و عرفان انسان ارائه دهد. اگرچه این دقیقاً موضوع مقاله نیست، من معتقدم این بحث ها عمیقاً به هم مرتبط هستند.

نقل قول دوم از موسیقیدان تجربی مونداگ است که می گوید قرار نیست در 4/4 زمان بمیرد. این امضای زمان شاید متعارف‌ترین امضایی باشد که می‌توانید در موسیقی غربی بیابید، نمادی مناسب برای فرآیند سنجش و کارکرد آن به عنوان ابزار استانداردسازی فرهنگ. من این عبارت را به معنای نوعی شورش علیه تسلط رقص ساختار زمانی غرب بر بدن همه کسانی که زیر آن قطب‌نمای فرهنگی هژمونیک زندگی می‌کنند، می‌دانم.

آخرین نقل قول از موسیقی‌دان برزیلی ژیلبرتو گیل می‌آید، و می‌گوید که بایِئو- یک ژانر موسیقی سنتی از شمال برزیل – از زیر خاک رس زمین می‌آید. منظور من از این واچتَشت[1] این است که ریتم‌های محبوب از عمیق‌ترین لایه‌های انرژی که می‌توانیم تصور کنیم به وجود می‌آیند و همیشه بیان این نیروهای زیرزمینی هستند. این نقل‌قول‌ها، وقتی پشت سر هم خوانده می‌شوند، برای بیان این ایده است که مقاله را به پایان می‌رساند: این که همیشه ساختارهای ریتمیک پنهانی در واقعیت و در جامعه وجود دارد و ما باید یاد بگیریم که چگونه به آنها توجه کنیم.

11جولای2023

وینیسیوس پورتلا کاسترو

چکیده:

آیا می‌توان بین هستی‌شناسی‌ پیوندی سیموندون و وایتهد همسویی قائل شد؟ شباهت‌های بین کار آنها آشکار است، اما تفاوت‌ها نیز واضح است. سیموندون شاید سختگیرترین فیزیکالیست قرن بیستم باشد. وایتهد ایده‌آلیسم پرانرژی یا احساسی عجیب را به ما ارائه کرد که در کنشمندیش کاملاً ملموس بود، اما شامل یک خدا و انبوهی از اشیاء ابدی بود. با کمک برایان معصومی، لوسیانا پاریسی و استیو گودمن، سعی خواهم کرد استدلال کنم که سیموندون و وایتهد هر دو هستی‌شناسی‌های ریتمیک البته نه کاملاً صریح ارائه می‌کنند. وایتهد سوبجکتیویته[3] را در تمام مقیاس ها تعمیم می دهد، سیموندون مفهوم فردیت[4] را در همه مقیاس ها تعمیم می دهد. این دو استراتژی کاملاً متمایز هستند، اما من معتقدم که هر دو کش و واکش را می توان به عنوان نوعی هماک‌زمانی‌ی[5] به شدت-بس‌گانه‌گرا درک کرد. وجود برای وایتهد خَنِش و احساس است، و همچینی کنشمند ساختن کیهانی از اشتهای الهی[6]، در حالی که وجود برای سیموندون تقویت خَنِشِ درونی است. برای هر دو فیلسوف، ریتم‌هایی که پیش از ما هستند، ما را در تمام مقیاس‌ها جذب می‌کنند. در نهایت، در این زمینه، درک مختصری از چند-ریتمی‌ی آفریقایی به عنوان نمونه اولیه احتمالی برای ظهور جمعی پیچیدگی از بس‌گانگی دیرندها ارائه خواهد شد.

کلمات کلیدی: ژیلبر سیموندون؛ آلفرد نورث وایتهد؛ برایان معصومی؛ ریتم؛ لوسیانا پاریسی؛ استیو گودمن

هدف فلسفه عقلانی کردن عرفان است.«وایتهد»

من در 4/4 دیگر نمی‌میرم.«مون‌داگ»

بایائو[7] از کجا می‌آید؟ از زیر گِل و لای زمین.«گیلبرتو گیل»

مقدمه:

وایتهد و سیموندون – آفرینندگی و زمینه‌ی مسئله‌مند

ارتباطات قابل توجهی بین فلسفه فرآیند آلفرد نورث وایتهد و فلسفه فردی‌ی رشدشناختی[8] ژیلبر سیموندون وجود دارد. هر دو نویسنده هستی‌شناسی‌های پیوندی‌یی ساخته‌اند که از مرزهای اندیشه عبور می‌کنند و تلاش می‌کنند تا گزارشی فلسفی از جهان توصیف شده توسط علم مدرن ارائه دهند. همچنین هر دو به شدت در درک خلاقیت طبیعت فراتر از حوزه فعالیت‌های انسانی سرمایه‌گذاری کرده‌، و هر دو از انفعال ماده در نظریه صورت-ماده[9] ارسطویی انتقاد می‌کنند. نیز می توان به سرعت به تفاوت های میان این دو پی برد. مثلا می توان آنها را در تصویر کاریکاتوری‌ که از ریاضیدانان و مهندسان محض داریم خلاصه کرد. در اندیشه سیموندون مکان روشنی برای ایده آل وجود ندارد، زیرا برای او اشکال تنها به گونه ای وجود دارند که با عملیات مادی-انرژی نشان داده می شوند. اگرچه قرار دادن وایتهد در هر مقوله‌ای می‌تواند خطرناک باشد، او به وضوح یک نوع ایده‌آلیست افلاطونی بود، در حالی که به نظر می‌رسد سیموندون یک فیزیکالیست بشدت سخت‌گیر است، اگرچه او مفهوم سخت‌گیرانه ماتریالیسم را به دلیل شکست آن در دربرگرفتن بعد اطلاعاتی رد کرد.

سیموندون را می‌توان ماتریالیست دانست به این معنا که مارکس، دیدرو یا لوکرتیوس ماتریالیست بودند، اما خود این اصطلاح در اینجا اهمیتی ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که در فلسفه سیموندون چیزی جز فرآیندهای فیزیکی فردیت یا تشخص وجود ندارد. کار او نه تنها تلاش می کند تا فیزیک، شیمی و زیست شناسی قرن بیستم را در یک بنای مفهومی واحد ادغام کند، بلکه این کار را به گونه ای انجام می دهد که فرآیندهای رشدشناختی کنشمند را که او سعی دارد توصیف کند، منعکس گرداند. هیچ چارچوبِ استعلایی‌یی وجود ندارد که مقدم بر استدلال‌های او باشد، یک فردیتِ رشدشناختی از تفکر وجود دارد که سعی می‌کند از کوچک‌ترین مقیاس تبادل انرژی شروع شود و سپس از پایین به بالا به ساخت خود ادامه دهد.

در وایتهد تلاش مشابهی برای ادغام فلسفه و علم مدرن وجود دارد، اما وایتهد در درجه اول یک ریاضیدان بود. او مطمئناً یک نوع ایده آلیست ساده لوح نبود، اما در آثار او خدایی را با انبوهی از اشیاء ابدی می یابیم. می توان گفت که او نوعی خداباوری تراگذر و ایده آلیست احساساتی و پرانرژی است. خدای او فعل است که به ابژه نیاز دارد، و آرمان گرایی او به انرژی نیاز دارد تا به کنشمندی برسد.

وایتهد سوبجکتیویته را در تمام مقیاس ها تعمیم می دهد، و سیموندون مفهوم فریدیت را برای همه مقیاس ها. این دو کش و واکش کاملاً متمایز هستند، اما من معتقدم هر دو را می‌توان تحت پوشش یک هماک‌زمانی‌ی به شدت-بس‌گانه‌گرا درک کرد. وجود برای وایتهد، گیرِش و احساس است، کنشمند ساختن کیهانی از اشتهای الهی خداوند، در حالی که وجود برای سیموندون تقویت خَنِشِ درونی است. ضمن اذعان به تفاوت‌های بین آنها، سعی خواهم کرد استدلال کنم که هماک‌زمانی‌یی که آنها ارائه می‌دهند را می‌توان به عنوان یک هستی‌شناسی متمایل به ریتم‌گرایی[10]، بر اساس استفاده از اصطلاح هیلان بنسوسان، درک کرد.[11]

فلسفه‌های آن‌ها را می‌توان در تمرکزشان بر پیوندمندی‌ی جهانی که مقدم است و اصطلاحات رابطه‌ای آن را تشکیل می‌دهد، در توسلشان به عینیت تجربه و زیربنای علمی آن مقایسه کرد، اما روش‌ها و راهبردهای گفتمانی آنها نمی‌توانسته است که متفاوت‌تر از این باشد.

ریاضیات و کیهان‌شناسی یکی از معدود حوزه‌های اصلی گفتمان علمی هستند که در تز اصلی سیموندون در مورد فردیت اهمیت چندانی ندارند. او از ریاضی به‌عنوان ابزاری برای فیزیک و شیمی استفاده می‌کند، اما هرگز نخواهید دید که او تلاش کند تا انتزاع اعداد (یا حتی بی‌نهایت) را به حساب خود از طبیعت و فردیت بیاورد. این ماده و انرژی در تمامی مراحل هست.

اگرچه من هیچ اثر قبلی را نمی‌شناسم که بخواهد این نویسندگان را از طریق مفهوم ریتم به هم پیوند دهد، اما رساترین ترکیب تفکیک‌کننده‌ از فلسفه وایتهد و سیموندون را می‌توان در آثار برایان معصومی یافت.  برای مثال، معصومی در تمثیل‌هایی برای مجازی، تجربه‌گرایی را بر اساس کل گستردگی پویای حوزه تجربی، بر انضمامی بودن تجربه و همچنین در واقعیت انتزاع پیشنهاد می‌کند و آن را گسترش می‌دهد. او به آنچه که به‌عنوان تمایل آشکار به تفکر درباره بدن تنها از دریچه گفتمان می‌دید، انتقاد می‌کند، گویی که تنها تحت تأثیر مکانیسم‌های بیرونی در صحنه‌ای محدود از ذهنیت است، به‌جای اینکه در شبکه‌ای عاطفی گسترده از فرآیندهای هستی‌شناختی تعبیه شود. [12] پس معصومی سعی می‌کند به جای پافشاری بر مدل زبانی دلالت به عنوان مبنایی برای همه کدگذاری‌ها، نشانه‌شناسی تداوم[13] را بیابد.

معصومی تا آنجایی که من می‌دانم هیچ برخورد سیستماتیکی به مفهوم ریتم نداده است، اما این مفهوم اغلب در آثار او به کار می‌رود. او واژگان نظری را به ما ارائه می دهد که می تواند تغییرات کیفی را از طریق حرکت و نه تنها جابجایی گسسته توصیف کند. [14] بازه‌ی ترادیسِش[15]، و نه تنها نقاط ایستا در هر انتها. من معتقدم که این دیدگاه به شدت با امکانات گسترده یک هستی شناسی بنیادینِ بس‌گانه‌گرا و هماک‌زمان سازگار است.

تلاش معصومی برای گنجاندن کنشمندی‌ی پویای رشدشناسی و مجازی بودنِ گسترده آفرینندگی‌ی فرآیندی در همان واژه عاطفه را می توان به عنوان یک پیش‌درآمد مهم، نه تنها برای مفهوم ریتم مبتنی بر وایتهد و سیموندون، بلکه برای هر نظریه ای از ریتم مبتنی بر مادیتِ جریان های انضمام و انتزاع و تلاش در میدان هنر و سیاست، در نظر گرفت. کار او در پایان برای بررسی مختصری از بازپژواک‌های[16] سیاسی این بحث باز خواهد گشت.

ما همچنان روی تفاوت های وایتهد و سیموندون متمرکز هستیم. آنها همچنین می توانند با نقش های متفاوت مفهوم خلاقیت در وایتهد و مسئله در سیموندون خلاصه شوند. مسائل در سیموندون صرفاً فرمول‌بندی روابط کنشمند ما نیستند، بلکه محدودیت‌های عینی بر آفرینندگی را نیز شامل می‌شوند، که منبعی مثبت برای آشکار شدن تصمیم‌های رسمی در یک میدان تنش مادی فراپایدار است. اندامگان‌ها، پیوندگری‌یی[17] از راه‌حل‌های مسئله‌مند هستند که به‌طور تاریخی بدون هیچ گونه پیشا‌برنامه‌ی عقلانی ظاهر می‌شوند. آنها دقیقاً کلید اندیشگانی برای چگونگی ایجاد خود جهان نیستند، همانطور که در فلسفه اندامگانمند وایتهد وجود دارد. رشدشناسی نقش مشابهی را برای سیموندون ایفا می کند که اندامگان برای وایتهد ایفا می کند، با این تفاوت که کمتر طنین عاشقانه‌ی آشکاری دارد.

وایتهد هرگز نامتعین را در قلب شکل گیری و بلقوگی قرار نمی دهد، دنیای او به اندازه ای منطقی سازمان دهی شده است که نمی تواند چنین عدم تعینی را پذیرا باشد. به همان اندازه که فیلسوف بریتانیایی بر محوریت دهشِ[18] سرسخت واقعیت فیزیکی اصرار دارد، و اگرچه در تعریف موجودات کنشمند به عنوان چیزهای واقعی که جهان از آنها ساخته شده است کاملاً روشن است، فلسفه او نیز مملو از اشیاء ابدی و پایه‌اش بر روی یک هندسه متافیزیکی اندیشگانی است. به نظر می رسد برخی از خوانندگان دلوزی او می خواهند این بعد را رد کنند، اما من معتقدم بسیاری از عجیب‌ترین و ارزشمندترین جنبه های تفکر او دقیقاً از خداباوری و ایده آلیسم او ناشی می شود. حتی اگر قرار نیست دقیقاً آن را تأیید کنیم، حداقل باید سعی کنیم بفهمیم چه می‌کند.

ایزابل استنگرز خاطرنشان می کند که تاکیدی که وایتهد بر آفرینندگی می گذارد را می توان با پیشرفت های علمی اخیر در مورد پیچیدگی، ظهور و خودسازمان دهی موافق دانست، اما اذعان می کند که نباید ما را وادار کند که وایتهد را با عبارات کاملاً فیزیکالیستی، به عنوان پرچمی برای فلسفه ای با پایه علمی تر و بنابراین تازه روشن شده، بدانیم.[19] با این حال، به نظر می رسد تمرکز او بر آفرینندگی، و همچنین ایده آلیسم احساسی او، گشایِش‌های[20] قدرتمندی برای محدودیت های سنتی ماتریالیسم ارائه می دهد.

از ماده تا ریتم: آفرینندگی صوری در وایتهد

برای دیدیه دوبز[21]، خلاقیت مفهوم اصلی است که روش نظری «فرایند و واقعیت» را سازمان می دهد. هدف اصلی وایتهد، هم تبیین گسترش کیهانی و هم ساختِ پیوسته‌ی تازگی[22] است، و به همین دلیل است که مفهومِ خلاقیت به عنوان مفهوم نهایی در فلسفه او قرار می گیرد. این خلاقیتی است که در کلیت گسترده خود، تولید پیوند از طریق گسست است و با کنشمندی‌های آن متفاوت است، اما فقط در آنها وجود دارد.[23]

یا از قول شگفتی‌آور وایتهد: «آفرینندگی، غایتِ پسِ پُشتِ همه اشکال بوده که توسط اشکال قابل توضیح نیست و توسط مخلوقاتش مشروط می شود.»[24] اما این خلاقیت چگونه خود را در تجربه ما از جهان نشان می دهد؟

در جای دیگری از کتاب، وایتهد سعی می‌کند مفهوم ارسطویی ماده را با مفهوم آفرینندگی جایگزین کند، و به محدودیت‌های مفهوم سنتی ماده به عنوان ماده پیوسته با ویژگی‌های پایدار اشاره می‌کند، مانند ظاهر و احساسِ یک سنگ. نظریه مولکولی در ابتدا سکون و انفعال ظاهری را از سنگ ربوده است، و سپس درک مدرن اتم آن را به عنوان «جوامع دارای ریتم» می بیند.[25] و سپس، گویی برای پایان دادن به کشتارِ این تصویر آرامش‌بخشِ هویت پایدار و پیوسته، ذره‌ها ظاهر مرموز خود را می‌سازند و به نظر می‌رسد که در ارتعاشات نور مانند غبارِ ستاره‌ای‌ حل می‌شوند[26]. یعنی استحکام ماده از ارتعاشات ناشی می‌شود، قطعه‌های سازنده سنگ‌ها آجرهای بسیار ریز نیستند، بلکه یک میدان نیروی ریتمیک هستند که بخشی از یک رقص پرانرژی بزرگ‌تر است.

بنابراین، اگر وایتهد انفعال ماده ارسطویی را جایگزین آفرینندگی کند، و اگر ماتریالیسم را به دلیل در نظر نگرفتن ماهیت ریتمیک ماده مورد انتقاد قرار دهد، به نظر می رسد که آفرینندگی (حداقل تا حدی) یک رویداد موزون خواهد بود. خود وایتهد می‌گوید که فرآیند آفرینندگی ریتمیک است، اما به شکلی بسیار جانبی و ناسامانه‌مند، بدون اینکه به این جمله یا مفهوم جایگاهی بسیار عمدی در بنای مفهومی‌اش بدهد (حرکتی تا حدی نامشخص در چنین اثری که به زیبایی ساخته شده است).

پس من نمی گویم که وایتهد یک هستی شناسی ریتمیک صریح ارائه می دهد، اما می گویم که تعمیم متافیزیکی او از عواطف و احساس به عنوان سوبژکتیویته صوری توزیع شده در سراسر کیهان به نظر می رسد که به شدت با چشم اندازهای هستی‌شناسی متمایل به ریتم‌گرایی همسو است.

شدت عاطفی کَمّی، بردار انتقال انرژی است و احتمال پیوندی‌ی آن در بافتی از دیرندهای زبرروییده[27] شدنی است. بس‌گانگی ذهنی وسیعی که وایتهد پیشنهاد می‌کند، بافتی چند-ریتمیک از خلاقیت کیهانی است. به نظر می‌رسد درک ویژگی ریتمیک پیامدِ انضمامی جهان در تمام مقیاس‌ها -(از الکترون‌ها و سلول‌ها تا تجربه اول شخص ما)- پیشنهاد وایت‌هد مبنی بر تعمیم تجربه و ذهنیت را برای همه موجودات کنشمند قابل درک‌تر می‌کند. از این نظر، ریتمیک بودن یک فرآیند، دقیقاً بعد رسمی رضایت ذهنی آن خواهد بود. پس این درک که همه چیز احساس می کند، باید به این معنا باشد که همه چیز می‌خَنَد (به طور طبیعی در بَس‌رُخدادِ[28] خودش).

البته این به این معنی نیست که همه چیز ریتم است، که فقط به یک وحدانیت توخالی تبدیل می شود، بلکه به این معناست که هم ساختار احساسات اولیه و هم شکل های ذهنی که توسط وایتهد توصیف می شود مانند رخدادهای ریتمیک به نظر می رسند. به این معنا که نه تنها جوامع پیچیده نظم پایدار مانند خودمان از روابط ریتمیک تودرتو تشکیل شده‌اند، بلکه رقص الکترونیکی بُعد زیر اتمی و دوره‌بندی‌های کلان-کیهانی‌ی گیتی نیز همینطور است.

در هر مقیاسی، ما حالت‌های تلویحی[29] متفاوتی از یک جریان مکانی-زمانی[30] از هم‌رویِشی جمعی را می‌یابیم، فرآیندی از رضایت پرانرژی با بعد خاص خود از شدت تجربی. درک آفرینندگی وایتهد به‌عنوان یک فرآیند ریتمیک ظهور می‌تواند روشی مناسب برای آشکار ساختن پیشامد عینی و ذهنیت صوری آن باشد. همانطور که به زودی خواهیم دید، این استراتژی بسیار متفاوت از روش خود سیموندون برای ایجاد روابط ریتمیک است.

این خوانش احساسات اولیه و فرم‌های سابجکتیو به‌عنوان رخدادهای ریتمیک، قویاً از نارازیگری‌ی ریتمیک لوسیانا پاریسی و استیو گودمن[31] نشأت می‌گیرد، که به نوبه‌ی خود، اساساً در درون مفهوم قدرتمند وایتهد از پیوستار گسترده ساخته شده است. همانطور که خود وایتهد به شیوایی آن را تعریف می کند، این پیوستار «یک مجموعه پیوندی است که در آن عینیت های بالقوه جایگاه خود را پیدا می کنند. زیربنای تمام جهان، گذشته، حال و آینده است.»[32]

او همچنین می‌گوید که این بیانگر «همبستگی همه دیدگاه‌های ممکن در سراسر فرآیندِ جهان است».[33] اساساً این گسترده‌ترین دامنه رابطه بالقوه است که من تا به حال توسط یک فیلسوف توصیف کرده‌ام، گسترده‌تر از بعد ترا-فردی[34] سیموندون. اما این تنها گسترده‌ترین شبکه نیست که وایتهد می‌تواند رویای آن را داشته باشد. با توجه به بعد کوانتومی تبادل انرژی، وایتهد ادعا می کند که هیچ تداومی برای شدن وجود ندارد، آنچه ما داریم شدنِ تداوم است. با تکرار این تمایز، پاریسی و گودمن سعی می‌کنند نوع نارازیگری‌ی ریتمیک خود را به عنوان بیان اخلاقی-زیبایی‌شناختی شدنِ تداوم، جایگزینی برای تولید مکان‌هایی برای جریان روان سرمایه و کنترل توپولوژیکی، پیشنهاد کنند.[35]

همانطور که گودمن و پاریسی توضیح می دهند: «آن نارازیگری‌ی ریتمیک ارائه شده از طریق مفهوم وایتهد از پیوستار گسترده، ما را فراتر از بن بست مخالفت با متافیزیک ناپیوستگی و پیوستگی می برد». [36]به نظر می‌رسد پاریسی و گودمن نه با وجودِ پیوسته برگسون و نه با وازیوِش[37] دیالکتیکی باشلار از تداوم شکسته، متقاعد نشده‌اند، و به تکیه آن بر قطبی‌سازی بر رابطه اشاره می‌کنند.[38] بنابراین آنها سعی می کنند از طریق پیوستار وایتهد فراتر از این محدودیت ها حرکت کنند و زمینه آزمایش را بر اساس بلقوگی‌ی‌ رابطه‌ی گسترده آن تشکیل دهند. نا-رازیگری‌ی[39] ریتمیک آنها «پیوندی لَرزانِشی[40] از موقعیت‌های کنشمند را به همراه دارد و به طور آزمایشی یک میدان اخلاقی-زیبایی‌شناختی آزمایش را در پس زمینه یک توپولوژی پیشگیرانه کنترل آغاز می‌کند».[41]

مانند معصومی، استیون شاویرو و دیگر نویسندگان آشکارا علاقه منداند که تجربیات هنری و سیاسی را در متافیزیک نظری وایتهد پایه گذاری کنند. آنها همچنین درک بسیار خاصی از ریتم دارند: برای آنها، ریتم مناسب را نمی توان با حواس درک کرد، “زیرا به طور اساسی تراحسی یا حتی نامحسوس است.”[42]

من اهمیت درک ریتم را به عنوان رابطه بالقوه درک می‌کنم، اما همچنین می‌کوشم که هم فوری‌ترین ابعاد زیبایی‌شناختی تجربه ریتمیک و هم پتانسیل مجازی[43] (یا فراپایدار) برای وضوح خلاقانه را که در زیر و فراتر از ساختارهای فعلی نهفته است، را در بر بگیرد. من با کمال میل ایده نویسندگان را در مورد زمینه ای از آزمایش زیبایی شناختی اخلاقی مبتنی بر یک پیوند لرزانشی‌ی گسترده را می پذیرم، اما  منحصراً با رویکردی نامحسوس به ریتم کار نمی کنم، در حالی که دقیقاً این بعد بی واسطه بودن تجربی و ظهور جمعی از طریق ترکیب است که در این مفهوم بسیار اغوا کننده و قدرتمند است.

ظرافت ریتم‌های نامحسوس و بالقوه مهم است، اما شیارهای زُمُختِ بسامدهای طبیعی و مدارهای فنی همراه‌بَری نیز هر چقدر هم که ممکن است واضح به نظر برسد، مهم هست. تئوری‌های معاصر ریتم باید به شیوه‌ای که ریتم‌های تکنیکی در امکانات و بازه‌های ریتمیک طبیعی تعبیه می‌شوند یا جای می‌گیرند، توجه داشته باشند. و این دقیقاً همان چیزی است که فکر می کنم واژگان سیموندون به ما اجازه می دهد.

اگر در وایتهد خلاقیت اصل نهایی است، در سیموندون به نظر می رسد مفهوم مسئله(تاکید از مترجم) کارکرد مشابهی را به عنوان منبع بنیادی نظم نوظهور ایفا می کند. اگر زمان در وایتهد اساساً خلاق باشد، به نظر می رسد که در سیموندون اساساً مسئله‌مند(تاکید از مترجم) است. در وایتهد اشتهای الهی منشأ نهایی خلاقیت است و اشیاء ابدی را برای اَندَرِش به هم‌رویشی‌ی کنشی انتخاب می کند. برای سیموندون شکافت و تشدید ریتمیکِ مجموعه ای از مسائل رشدشناختی وجود دارد که از لایه حاضر به عنوان پایه ای برای لایه بعدی استفاده می کند (و در زیر آن پتانسیل نامشخص پیشافردی وجود دارد).

در وایتهد خدا و اشیای ابدی او به عنوان یک نوع مخزن بی پایان از بلقوگی ریتمیک وجود دارد، در سیموندون نیازی به چیزی خارج از واقعیت نیست. تنشی که در یک میدان مسئله‌مند وجود دارد از بلقوگی تحقق نیافته حوزه پیشافردی ساخته شده است. نابرابری‌یی[44] که باعث فردیت می شود، بین ابعاد پرانرژی و ساختاری در مقیاس ها یا مرتبه های مختلف رخ می دهد، و نه بین ایده آل و کنشمند، یا بین تضادهای منطقی مانند هستی و نیستی. هیچ ریتم ترکیبی وجود ندارد که کل را متحد کند، هیچ دیالکتیک سه گانه ای در هر واگشایش[45] صوری آشکار نمی شود. اکنون سعی خواهم کرد استدلال کنم که تصور سیموندون از فردیت به عنوان میانجی بین نظم‌های بزرگِ مختلف، همیشه واگشایشِ تنش‌آمیزی از دیرند‌های ناهمگون است، و اینکه مفهوم ریتم در تز او در فردیت و اطلاعات نهفته است.

تنشِ بالقوه دیرندهای ناهمگن: سیموندون و ریتم‌های فردیت

برای سیموندون، وجود هرگز یگانه نیست، حتی زمانی که «تک فازی، پیشافردی است، بیش از یک است». در موجودیت پیشافردی بلقوگی بیشتری نسبت به ساختار جاری آن وجود دارد،[46] و دقیقاً همین مازاد است که سیستم را تغییر فاز داده و شکافتِ رابطه‌ی فردی را آغاز می کند. حوزه ماقبل فردی فراتر از هویت است، اما می توان آن را بدون فاز توصیف کرد.

اگرچه نامِ پیشافردی ممکن است نشان دهنده تقدم زمانی باشد، برای سیموندون روشن است که فازهای وجود به طور همزمان داده می‌شوند، پس مفاهیم پایندگی[47] و پَسایی[48] باید فقط در رابطه با وجودِ تک فازی[49] درک شوند. [50]

از نظر او، «شخصیت پَسایِ[51] گام‌های دیالکتیکی را می‌توان به سوی موازی‌سازی مراحل هستی جمع کرد»[52] اگر به شدن به‌عنوان شدنِ وجود فکر کنیم، و نه به‌عنوان مخالف آن (تنش مسئله‌مندِ ناسازگاری‌ها که به راه‌حلی تقویت‌کننده تبدیل می‌شود، تقابل منطقی با خودش ایجاد نمی‌کند). وجود در حال شدن است، آنها متضاد نیستند، و وجود چندگانه است «از آنجایی که چند فازی است، چندگانه است، زیرا یک گشایش[53] موقت است، مرحله ای از شدن که منجر به عملیات جدید می شود».[54]

پس آنچه سیموندون آن را «یگانه‌انگاری‌ی هستی‌شناختی» می‌نامد، باید با چندینه‌گرایی‌ی فازها جایگزین شود و «به جای یک شکل معین، اطلاعاتِ پَسای را که هم ساختارها و هم کارکردهای متقابل هستند را ترکیب کند».[55] در حالی که یک وجود یکپارچه، منسجم و خود-محدود کننده خواهد بود، سیموندون می‌داند که حالت اصلی‌ی وجود «از خود-انسجامی فراتر رفته، یعنی از محدودیت‌های خود عبور می‌کند».[56] آنچه من در اینجا سعی خواهم کرد از آن دفاع کنم این است که این وجود چند فازی باید به عنوان یک پیوستار هماک‌زمانی متشکل از یک بس‌گانگی بنیادین از دیرندهای ناپیوسته درک شود.

تعریف ریتمی که من با آن کار می کنم از سوزان لانگر (شاگرد وایتهد) گرفته شده است، که آن را به عنوان “برپایی تنش های جدید با واگشایشِ تنش های پیشینی” تعریف می کند.[57] این تعریف کوتاه، پویایی ویژه‌ای را به همراه دارد که در هر انضمام ریتمیک نهفته است، و برای اکثر تعاریف که بر تقسیمِ رازنده‌ی[58] متر یا ثباتِ تکرار دوره ای متمرکز هستند، صدق نمی کند. در واقع، شباهت قابل توجهی بین تعریف او از ریتم و مونتاژ فراپایدار اندامگان در رابطه با محیط در سیموندون،[59] و همچنین با ماهیت فراپایداری که اساساً تنش‌زا است، وجود دارد.

این واقعیت که تنش های پیشینی با پیکربندی ریتمیک جدید واگشوده شده‌اند به معنای ناپدید شدن آنها نیست. واگشایش یک تنشِ مسئله‌مند ناهمانندی‌ی[60] سازنده بین عبارت ها را بدون داشتن منفی بودگی به عنوان موتور آن حفظ می کند. چیزی شبیه یک فرآیند دیالکتیکی در تشدید خَنِشِ درونی وجود دارد که واگشایشِ مسئله‌مند را می‌سازد، اما همیشه آن ریتم سه تایی که در هگل هست را ندارد. شدن یک والس[61] نیست. تنشِ بینِ دیرندهای ناهمگن که ترکیبی از مواد را تشکیل می‌دهند، از نابرابری‌های پیشافردی ناشی می‌شود که اشتهای آن را تشکیل می‌دهند و همیشه تا حدی در فراپایداری یک گشایشِ ریتمیک جزئی حفظ می‌شوند. یک میدان پیشافردی، خود را به فرد-میدانی جُفت تبدیل می‌کند، یک مجموعه کرونو-توپولوژیکی[62]، انرژی بالقوه را کنشمند می‌کند، اما مجموعه منفرد به همراه خود باری پیشا‌فردی را حمل می‌کند که می‌تواند توسط بُعد جمعی اطلاعات به کنشمند شود. (ترا-فردی).

سیموندون، مانند جاهای دیگر، به تمایز طرح خود از دیالکتیک اشاره می کند (ظاهراً منظور هگل است): «این طرح با دیالکتیک متفاوت است، زیرا نه متضمن پَسایی ضروری است، نه دخالت منفی به عنوان موتور آن پیشرفت است.»[63]

اصطلاحات پسین واگشایش یک سیستم فراپایدار حاوی حقیقت بیشتری نسبت به موارد پیشنی نیستند، “حس وجود، مسئله‌مندی‌اَش در واگشایش و نه نتیجه نهایی آن است”[64]. همانطور که او می‌گوید: «شدن، عملاً واگشایشِ همیشگی و وانُوینیده[65] است، واگشایشِ ادغام کننده و تقویت‌کننده‌ای است که با بحران‌ها پیش می‌رود؛ به گونه‌ای که مفهوم آن در هر یک از فازهای آن، و نه صرفاً در منشأ و پایان آن باشد».[66]

پس شَوِش تنشِ بین آلفا و اُمِگا نیست که شرایط عملیاتی کنشمند باشد. این فَرجامِ شکل نیست که مانند یک روایت، معنای کامل آن را تعیین می کند. مفهومِ یک شبکه‌ی رشدشناختی در تک تک پیوندهای هر یک نهفته است که از طریق مرکز ریتمیک تجربه اش آشکار می شود، ترکیبی که تحت پراسنجه‌های[67] صورت می گیرد که از واگشایش‌های ابداعی یک بافت هماک‌زمانی ترافردی بیرون می آیند.

تغییر فازی که محیط را در یک فرد آشکار می‌کند، یک اندازه‌گیری نادرست است، اما اندازه‌گیری نادرستی است که می‌تواند از طریق بلقوگی بافت ترافردی، جای خود را به بعد دیگری از واگشایشِ صوری ببخشد: بعد جمعی.

سیاستِ هستی و چندریتمی

پس وجود هرگز با خودش کاملاً در فاز دوست و همراه نیست. همیشه در شَوِش تغییر فاز دوقطبی وجود دارد، میزانی که با میزان دیگر که فراتر از آن است در تضاد است. این بدان معناست که وجود چند فازی سیموندون همیشه هماک‌زمانی است، به این معنا که دنیایی از دیرندهای ناهمگن را در کنار هم نگه می‌دارد که در بافتی فشرده از ناپیوستگی قرار گرفته‌اند. نه تنها شدن هیچگاه مانند یک والس سه‌گانه نمی شود، بلکه صرفاً معرفی یک تقسیم بندی دیگر برای قطب‌نما، یا حتی برجسته کردن نامنظم آن هم نیست (همانطور که لوکرتیوس در مورد کلینامِنِ[68] خود انجام می دهد). دَهِش این است که هیچ ضربانی وجود ندارد که کل کیهان را به جلو ببرد، هیچ دیرند واحدی وجود ندارد که تمام دیرندها را ترکیب کند، هیچ ریتم مصنوعی وجود ندارد.[69]

این مازاد پیشافردی که در فازهای وجود آشکار می‌شود، باید به‌عنوان یک فرآیند تشدید در نظر گرفته شود، که تنها با شروع «بس‌گانگی اولیه مرتبه‌های بزرگی در واقعیت» امکان‌پذیر است.[70] هر فردی برای سیموندون به عنوان یک ترارسانی[71]‌ی انرژی و ساختاری بین نظم‌های بزرگِ متفاوت عمل می کند. اگر یک گیاه، میانجی بین حوزه کیهانی خورشید و حوزه فرو-مولکولی‌ی[72] خاک زمین که در آن ریشه دارد ایجاد کند، این میانجیگری را می توان مجموعه ای چند ریتمیک با دیرندهای مختلف درک کرد.

همانطور که استاماتیا پورتانوا[73] اشاره می کند:

از ماده و تنش های آن، انواع فردیت‌ها (از اتمی و فیزیکی گرفته تا بیولوژیکی و آلی و سپس روانی و جمعی) از طریق یک فرآیند ریتمیک تلفیق انرژی بلقوه شکل می گیرند. [74]

اگرچه سیموندن هرگز از این تصویر استفاده نمی‌کند، اما می‌توانیم پیشنهاد کنیم که از مفهوم چند ریتم به عنوان نمونه اولیه برای درک ظهور رشدشناختی‌ی پیچیدگی از اختلاف دیرندها استفاده شود. چند ریتم را می توان به عنوان یک میانجی پیچیده بین اتصال و جدایی تعریف کرد، که در آن دو دوره تناوب متمایز تحت یک نبض واحد به هم می رسند، ضربان های آنها به یکدیگر اَندَرِش و نَندَرِش می‌کنند زیرا کل فیگور ریتمیک گسترده تر در جای خود قرار می گیرد (یک ناسازگاری اولیه اندازه‌ها به ترتیب بزرگتر و منبسط شده و جمع می شود).

چه اتفاقی می‌افتد وقتی یک ریتم دوتایی در مقابل یک ریتم سه تایی قرار می‌گیرد (2: 3، ماتریس مولد موسیقی اِوِ غَنا، به گفته کوفی آگاوو؟)[75] می‌توان گفت که دو و سه در اینجا در همان گشتالت، به قول آگاوو، منقبض می‌شوند، اما در گشتالت پیچیده و چند فازی. در پرداختن به موسیقی آفریقایی نمی‌توان گفت که قطب‌نما توسط این دو اندازه تقسیم می‌شود.

از آنجایی که به گفته سیمها آرون[76]، در بسیاری از رشته های موسیقی سنتی آفریقا، این نوازنده:

نه از طریق تقسیم، مانند رویه موسیقی غربی، و نه از طریق پیوند، مانند سیستم متریک یونان باستان، پیش می‌رود. او نه یک واحد اصلی (مانند یک اندازه گیری) را به تعداد معینی ضربات تقسیم می کند، و نه با یک chronos protos با حداقل دیرند که در آن گروه های بزرگتر بس‌گانه‌اند شروع می کند.[77]

چندریتمی‌های آفریقایی بر روی یک نبض مشترک ساخته شده اند که به عنوان یک نقطه مرجع برای ساختارهای دوره ای مختلف که بر روی آن قرار می گیرند، عمل می کند. مانند تاکتوس قرون وسطایی، نوعی رویکرد اکتشافی وجود دارد که چگونه عبارات ریتمیک مختلف از نبض آن سلول اولیه بلند می شوند. قطعات روی هم ممکن است در روابط متقارن یا نامتقارن نه تنها از طریق ساختار تناوبی دقیق خود، بلکه از طریق تأکید، وارد شوند. آنها به یکدیگر اندرش و نندرش می کنند، اما در مخالفت با نبض نیستند.

نبض در اینجا نه اندازه است و نه رسانا. این سلول اولیه ای است که از آن الگوهای زبرروییده ظاهر می شوند، جوانه ساختاری که باعث تجمع شدید پیچیدگی می شود. برای پدیدار شدن الگوها نه دیکته می کند و نه از پیش تعیین کنندگی دارد، بلکه صرفاً عینیت هماهنگ آنها را هدایت می کند. این ممکن است به عنوان یک نمونه اولیه برای درک دیرند زبرروییده باشد که ما را به تمام مقیاس ها می کشاند. قرار گرفتن در معرض تعداد زیادی نبض‌های همزمان با همگام سازی تحت یک اندازه گیری همسان نیست.

لحظه حال، با قطبیت گذشته و آینده اش، بیانگر نابرابری دیرندهای زبرروییده است. ماده به انرژی و اطلاعات تبدیل می شود، ضربان های شتاب یافته در نهایت به تن و هارمونی های کند شده به چند ریتم تجزیه می شوند. سیموندون به صراحت اشاره می کند که تفاوت بین ماده اندامگانمند و نااندامگانمند را می توان در سرعت های مختلف تکامل واقعیت در نظر گرفت.[78] به نظر می رسد که ما به یک واژگان فلسفی از ریتم نیاز داریم که بتواند توضیحی از دگرگونی های انرژی-دارِ بنیادین که سازه ها تحت سرعت های مختلف متحمل می شوند ارائه دهد. وایتهد قبلاً تلاش می کرد تا کاری در این زمینه انجام دهد، مانند دلوز و گاتاری (و معصومی قطعاً در مسیر مشابهی قرار دارد).

فلسفه رشدشناختی سیموندون به ما اجازه می‌دهد لایه‌های رسوبی تناوب‌هایی را که محیط‌ها و مجموعه‌های فنی ما را تشکیل می‌دهند، بشناسیم. واژگان نظری پیچیده وایتهد به ما این امکان را می دهد که جامعه وسیعی از احساس لرزانشی و آفرینندگی‌ی رسمی ایجاد کنیم که در سراسر جهان توزیع شده است. درک این موضوع که همه چیز قطعاً می‌خَنَد، صرفاً به این معنا نیست که یک هماهنگی لرزانشی‌ی مبهم از قبل در کیهان وجود دارد، بلکه در هر مرحله از پیچیدگی صوری، درجاتی از انضمام خود تعیین‌شده وجود دارد، ضخامت رابطه‌ای که توسط پیوند مجاور ذهنیت فرآیندی آن آزمایش شده است.

گزارش رشدشناختی سیموندون از فرآیندهای انتقالی تشدید به ما نشان می دهد که درک لایه های تاریخی ریتم طبیعی که در بدن زنده ما متراکم و تودرتو شده اند، ممکن است بینشی در مورد چگونگی تمایل گونه ما به رفتار جمعی به ما بدهد. واژگان وایتهد، به نوبه خود، ممکن است به ما کمک کند تا رابطه‌ای را که هر رخدادی را تشکیل می‌دهد، در یک پیوستار گسترده که در زیر و فراتر از یک مکان ساده در کمین است، بنیان‌گذاریم.

با توجه به هر دو فلسفه، هنر ضد سرمایه‌داری معصومی در رخداد[79] سیاسی دقیقاً سعی می‌کند با بعد رشدشناختی عواطف و همچنین به رابطه گسترده رخدادهای توزیع شده در شبکه‌های فنی کنونی ما بپردازد. معصومی تصور نمی کند که بتوانیم به انتزاع یک دستور کلی ریتمولوژیک برای انقلاب امیدوار باشیم. آنچه ما می‌توانیم به آن امیدوار باشیم، عکس‌های فوری از شرایط پرانرژی و ساختاری برای دگرگونی اجتماعی در یک سناریوی معین، تکنیک‌هایی برای مهار و راه‌اندازی آبشاری از اثرات تحت شرایط خاص است. مدارهای جمعی در دسترس چیست، پراسنجه‌های ساختاری و انرژی برای جفت شدن چیست؟ چه نوع حرکاتی به احتمال زیاد توسط مدارهای داده شده تقویت می شوند؟ اینها مشکلاتی هستند که معصومی سعی می کند در واژگان عاطفه محور خود، مطرح کند.

در اصل ناآرامی، معصومی همچنین پیشنهاد می‌کند که سرمایه‌داری معاصر اکنون سطح زیرفردی را مستقیماً با سطح ترافردی پیوند می‌دهد و با تأثیرات بازخوردی بین این لایه‌ها (عمدتاً سوژه انسانی را دور می‌زند) و به خودش انرژی می‌دهد.[80] او این را هستی-قدرتِ[81] سرمایه، قدرت مهار و مجرای رشدشناسی، تبدیل طبیعت بس-مولد مبادله به بستری برای ارزش خود-انتزاعی خود می نامد. به این معنا که، اگر من او را به درستی خوانده‌ام، خود ویژگی‌های ظهور جمعی از بلقوگی‌ پیشافردی تا رابطه ترافردی توسط جریان فنی سرمایه تسخیر شده است. به نظر می‌رسد این توصیف غم‌انگیزی است، اما معصومی تأکید می‌کند که بلقوگی خرابکارانه بیشتر روندها در این لایه گسترش وجود دارد. با دیدن بلقوگی دگرگونی اجتماعی در این جنبش کیفی خود-انتزاعی، او در اینجا به صراحت دیدگاه شتاب گرایی چپ را طنین انداز می کند، اگرچه تصریح می کند که «تنها دلیل برای بیرون راندن سرمایه داری فراتر از حصار دفاعی آن، اجازه دادن به اشکال غیر سرمایه داری ارزش اضافی برای تأیید خودشان است.»[82]

من ترجیح می‌دهم به ترمز اضطراری دست بزنم تا اینکه برای هر نوع شتابی فراخوان دهم، اما به نظر می‌رسد بلقوگی واقعی برای تضعیف سرمایه‌داری با برخی از پروتکل‌های تولید ارزش خودش وجود دارد. حتی اگر زیرساخت‌های اجتماعی کنونی به سمت تجارب مصرف‌کننده همواری که بر توپولوژی‌های متریکِ کنترل تأکید شده‌اند، تمایل داشته باشند، پیوند لرزانشی بُعدِ جمعی اطلاعات همچنان با بلقوگی- مانند پاریسی و گودمن – رابطه‌ای تنگاتنگ دارد. تخیل جمعی ما عمدتاً بر روی زیرساخت‌های یکه شده اجرا می‌شود، اما هنوز یک پیوستار متوالی در انتظار طنین‌اندازی کش و واکش‌ها و انتقال انرژی اجتماعی وجود دارد. ناآرامی های جمعی اخیر که پس از قتل جورج فلوید در ایالات متحده رخ داد، آخرین نمونه از این دست است.

سیموندون و وایتهد به ما می آموزند که در زیر ساختارهای کنونی همیشه انرژی نهفته در انتظار تحقق وجود دارد. زمان هم یک شیب محلی آنتروپی و هم یک بسط جهانی از ترارسانشِ اختراعی است (این یک تناقض نیست، بلکه یک نابرابری است). لحظه حال همیشه یک مذاکره پرتنش و اشتها آور بین حفظ ضربان گذشته و تداوم رضایت آینده آن است.

 

منابع:

Agawu, Kofi. African Rhythm: A Northern Ewe Perspective. Cambridge: Cambridge University Press,

1995.

Aron, Simha. African Polyphony and Polyrhythms: Musical Structure and Methodology. Cambridge:

Cambridge University Press, 1991.

Bensusan, Hilan. Being up for Grabs: On Speculative Anarcheology. London: Open Humanities Press,

2016.

Debaise, Didier. Un Empirisme Spéculatif. Paris: Librairie Philosophique Jacques Vrin, 2006.

Ikoniadou, Eleni. The Rhythmic Event: Art, Media and the Sonic. Cambridge, London: The MIT Press,

2014.

Langer, Susanne. Feeling and Form. New York: Scribners, 1953.

Massumi, Brian. Parables for the Virtual. Dunham & London: Duke University Press, 2002.

Massumi, Brian. Semblance and Event. Cambridge, London: The MIT Press, 2011.

Massumi, Brian. The Power at the End of the Economy. London: Duke University Press, 2015.

Massumi, Brian. The Principle of Unrest. London: Open Humanities Press, 2017.

Luciana Parisi and Steve Goodman, “Extensive Continuum: Towards a Rhythmic Anarchitecture,”

Inflexions No. 2 “Nexus” (2008).

Portanova, Stamatia. “Dance, Technology and the Material Mutations of Rhythm.” PhD Diss. University

of East London, 2006.

Simondon, Gilbert. L’Individuation à la lumière des notions de forme et de information. Paris: MILLON,

2013.

Simondon, Gilbert. Du mode de l’existence des objets techniques. Paris: Aubier, 2012.

Stengers, Isabelle. “A constructivist reading of Process and Reality.” In: The Lure of Whitehead. Edited

by Nicholas Gaskill and A. J. Nocek, 91–110. Minneapolis: University of Minnesota Press, 2014.

Whitehead, Alfred North. Process and Reality. New York: The Free Press, 1985.

 

 

 

 

 

[1] . به جای verse در نظر گرفتم. در اوستایی vačatašti- یعنی(تراشه‌ای از سخن) که آن را به عنوان (بیت) گرفتم و naēmō-vačatašti- که آن را می‌‌توان به عنوان(مصرع) گرفت.(م)

[2] .واژه ریتم یا rhythm از ریشه یونانی ῥέω به معنی «می‌جَهَم، می‌روشَم، می‌جوشَم، می‌دَوَم، جریان می‌یابم» می‌آید که خود از ریشه نیاهندواروپایی -srew* به معنی «شُریدَن» سرچشمه گرفته‌است. این واژه همریشه‌است با کلمات: سنسکریت sru- به معنی(شُریدن، جاری شدن، سرچشمه گرفتن)، اوستایی raonąm به معنی(رودخانه‌ها)، فارسی باستان rautah- به معنی(رود)، اسلاوی کلیسایی باستان struja به معنی(رود)، خود واژه «رود» فارسی، انگلیسی stream به معنی(رود، جاری شدن) و…

نمونه مشابه این روند ریشه‌شناختی را می‌توانیم در ریشه ridan فارسی به معنی(ریدَن) پیگیری کنیم. این واژه از ریشه نیاهندواروپایی h₃reyH-* به معنی(حرکت کردن، جاری شدن، باریدن، جوشیدن، ریختن) می‌آید. این واژه همریشه‌است با کلمات: روسی rě̀jat به معنی(شُریدن، جاری شدن)، لاتین rīvus (رود)، انگلیسی باستان rīdan به معنی(راندن)، لاتین باستان ὀρῑ́νω به معنی(جاری شدن، برانگیختن، حرکت کردن)، ایرلندی باستان rian یه معنی(دریا، رودخانه) و…

بدن سرشار از جریان‌ها و سیلان‌ها، شارش‌ها و بازشارش‌هایی است که بی‌شک بر اساس رخداد عمل می‌کند. شدت و سرعت دفع و جذب مواد در هر سامانه به عواملی بستگی دارد که خود هربار به عنوان بخشی از یک سامانه بزرگ‌تر در میان زمینه‌ای که در آن جای دارد تعریف و بازتعریف می‌شود.(م)

 

[3] . Subjectivity.

[4] . Individuation.

[5] . به جای panchronism در نظر گرفتم.

[6].  Divine appetition.

[7] . Baião.

[8] . Ontogenetic.

[9] . Hylomorphism.

[10] . Rhythm-oriented-ontology.

[11] . هیلان بنسوسان، آماده بودن برای ربایش‌ها: در مورد آنارکولوژی‌ی اندیشگانی (London: Open Humanities Press, 2016).(ن)

اَن‌آرکئولوژی یک قسم نشانه شناسی است که جهان را به دو نیم تقسیم می کند، باستان شناختی و ناباستان شناختی. این اصطلاحی است برای چیزی که هنوز شناخته نشده است. اما ناباستان‌شناختی چه می تواند باشد؟ میشل فوکو این اصطلاح را در سخنرانی‌های خود در کالج دو فرانس «Du gouvernement des vivants» در سال 1980 معرفی کرد و گفت که این واژه‌ای برای نابسامانی یا آنارشیسم است – نگرشی «در رابطه با غیر ضروری بودن همه قدرت».(م)

[12] . برایان معصومی، تمثیل‌هایی برای مجازی: حرکت، تأثیر، احساس (Dunham & London: Duke University Press, 2002), 2.(ن)

[13] . Semiotics of continuity

[14] .همان، 3.

[15] . The interval of transformation.

[16] .Reverberations.

[17] .Montage.

[18] . بجای واژه fact گرفتم.

[19] . ایزابل استنگرز، «خوانشی سازنده‌گرا از فرآیند و واقعیت»، در The Lure of Whitehead، ed. Nicholas Gaskill and A. J. Nocek, (Minneapolis: University of Minnesota Press, 2014), 43.(ن)

[20] . Solutions.

[21] . Didier Debaise.

[22] . Novelty.

[23] . دیدیه دوبز، تجربه‌گرایی اندیشگانی (Paris: Librairie Philosophique Jacques Vrin, 2009), 37.(ن)

[24] . آلفرد نورث وایتهد، فرآیند و واقعیت (New York: The Free Press, 1985), 21.(ن)

[25] . همان، 78.

[26] . همان، 79.

[27] . Superposed.

[28] . Frequency.

[29] . Figurative.

[30] . Spatio-temporal.

[31] . لوسیانا پاریسی و استیو گودمن، “پیوستگی گسترده: به سوی یک آشفتگی ریتمیک”، عطف شماره 2 “نکسوس” (2008).(ن)

[32] . آلفرد نورث وایتهد، فرآیند و واقعیت (New York: The Free Press, 1985), 66.(ن)

[33] . همان.

[34] . بجای واژه transindividual گرفتم به معنی «عبور از یکی به دیگری».

[35]. لوسیانا پاریسی و استیو گودمن، “پیوستگی گسترده: به سوی یک آشفتگی ریتمیک”، 2.(ن)

[36] . همان،2.

[37] . Re-animation.

[38] . همان، 5.

[39] . Unarchitecture.

[40] . Vibratory.

[41] . همان، 4.

[42] . همان.

[43] . Virtual.

[44] . Disparity.

[45] . Resolution.

[46] . ژیلبر سیموندون، فرد در پرتو مفاهیم شکل و اطلاعات (پاریس: میلون، 2013)، 316.(ن)

[47] . Permanence.

[48] . برای واژه succession در نظر گرفتم.

[49] . Monophasic.

[50] .همان، 313.

[51] . برای واژه successive در نظر گرفتم.

[52] . همان.

[53] . این واژه را به جای solution گرفتم.

[54] . همان، 310.

[55] . همان، 308.

[56] . همان، 316.

[57] . سوزان لانگر، احساس و فرم (نیویورک: Scribners، 1957)، 51. برای خوانش قدرتمندی از مفهوم لانگر از ریتم، به النی ایکونیادو(Eleni Ikoniadou)، رخداد ریتمیک (کمبریج – لندن: MIT Press، 2014) مراجعه کنید.(ن)

[58] . برای regular در نظر گرفتم.

[59] . ژیلبر سیموندون، فرد در پرتو مفاهیم شکل و اطلاعات، 204.(ن)

[60] . برای واژه asymmetry در نظر گرفتم.

[61] .Waltz.

[62] . می‌توان آن را زمان-جای‌شناسیک ترجمه کرد.

[63] . ژیلبر سیموندون، در مورد نحوه وجود اشیاء فنی (پاریس: اوبیر، 2012)، 222.(ن)

[64] . سیموندون، فرد در پرتو مفاهیم شکل و اطلاعات، 312.(ن)

[65] . به جای renewed گرفتم.

[66] . همان، 310.

[67] . Parameters.

[68] . Clinamem.

[69] . همان، 256.

[70] . همان، 313.

[71] . Transduction.

[72] . Inframolecular.

[73] . Stamatia Portanova.

[74] . استاماتیا پورتانوا، «رقص، فناوری و جهش‌های مادی ریتم» (PhD diss., University of East London, 2006)، 173.(ن)

[75] . کوفی آگاوو، ریتم آفریقایی: دیدگاه اِوِ شمالی (کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج، 1995).(ن)

[76] . Simha Aron.

[77] . سیمها آرون، چندصدایی و چند ریتمی آفریقایی: ساختار و روش شناسی موسیقی (کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج، 1991)، 206.(ن)

[78] . سیموندون، فرد در پرتو مفاهیم شکل و اطلاعات، 313.(ن)

[79] . برایان معصومی، قدرت در پایان اقتصاد (دورهام: انتشارات دانشگاه دوک، 2015)، 94.(ن)

[80] . برایان معومی، اصل ناآرامی (لندن: انتشارات علوم انسانی باز، 2017)، 14.(ن)

[81] . به جای واژه ontopower در نظر گرفتم.

[82] . همان، معصومی درگیر پروژه هایی در این راستا از تولید غیرسرمایه داری خلاقیت است (مانند «سه عامل بانک–بذر–فرآیند بوم‌شناختی»)، اما جایی برای بحث کامل درباره آنها در اینجا وجود ندارد.(ن)

برچسب ها: آلفرد نورث وایتهدریاضیاتژیلبر سیموندونسوبژکتیویتهسیموندونشهاب‌الدین قناطیرعلم مدرنکیهان‌شناسیگیلبرتو گیلماتریالیسممارکسوایتهدوینیسیوس پورتلا کاسترو
اشتراک گذاریاشتراک گذاریارسالارسال

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

فضا(های) شدتِ ژیل دولوز
فلسفه

فضا(های) شدتِ ژیل دولوز

از کسی به هیچ‌کس
ادبیات

از کسی به هیچ‌کس

برهانِ جهان‌شناختیِ اسپینوزا در اخلاق
فلسفه

برهانِ جهان‌شناختیِ اسپینوزا در اخلاق

بدن چه می‌تواند کرد؟
فلسفه

بدن چه می‌تواند کرد؟

دو داستان کوتاه از اچ‌پی لاوکرافت
ادبیات

دو داستان کوتاه از اچ‌پی لاوکرافت

  • صفحه اصلی
  • هنر
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
  • ارسال مطلب
آپاراتوس

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

بدون نتیجه
مشاهده همه نتیجه
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
    • شعر و داستان
    • نقد ادبی
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
  • ارسال مطلب

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

خوش آمدید!

ورود به حساب کاربری خود در زیر

رمز عبور را فراموش کرده اید؟ ثبت نام

ایجاد حساب جدید!

پر کردن فرم های زیر برای ثبت نام

تمام زمینه ها مورد نیاز است. ورود

رمز عبور خود را بازیابی کنید

لطفا نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را برای تنظیم مجدد رمز عبور خود وارد کنید.

ورود