مقدمهی ترجمه: در فاصلهی بین سالهای 1936 تا 1939، جامعهشناسان، فیلسوفان، و نویسندگانی که ماهی دو بار در اتاقکی در انتهای یک مغازهی کتابفروشی کوچک و تاریک در خیابان گیلوساک در پاریس جمع میشدند، انجمنی تأسیس کردند که چیزی بود بین یک جمع مخفی و یک جنبش آوانگارد. آنها تنها یک خدا یعنی جامعهشناسی را میپرستیدند و آن را «علم مقدس» میخواندند. این انجمن بهرهبریِ ژرژ باتای، بهواسطهی روشهایی که از تحقیقات امیل دورکیم و مارسل موس آموخته بودند، به کاوش در ژرفترین و تاریکترین ابعاد کنش انسان پرداختند: جباریتها، جنگ، توهین به مقدسات. در مانیفست اجباری این انجمن مخفی تصریح شده بود که این جمع کنفرانسهایی برگزار خواهد کرد، یک «جمع اخلاقی» تشکیل خواهد داد، و خواهد کوشید تا آموزههای جامعهشناختی جوامع بدوی را در جوامع مدرن به کار گیرد. در میان اعضای انجمن، علاوه بر باتای، اشخاصی چون الکساندر کوژِو که بعدها به مهمترین مفسر هگل در فرانسه تبدیل شد، ژان وال که در آن زمان مدیر NRF بود، پییر کلوسوفسکی، راجر کایلوا، میشل لریس، و آندره ماسونِ نقاش که باتای آثارش را میستود نیز حضور داشتند. این انجمن همچنین بهمنظور اشاعهی ایدههای خود نشریهای به نام آسهفال (برگرفته از واژهی یونانی akephalos به معنی بیسر) تأسیس کرد که تا پیش از آغاز زمزمههایی مبنی بر انحلال انجمن در ژوئیهی 1939 ــکه پس از نامهی تندوتیز لریس به باتای که در آن او را از پیافکندن یک نظامِ ادبیِ جزمی برحذر میداشت جدیتر شدــ پنج شماره از آن منتشر شد. اولین شمارهی آسهفال تنها هشت صفحه داشت و روی جلد مشهور آن طرحی از آندره ماسون بود که آشکارا از طراحی مشهور لئوناردو داوینچی ــمرد ویتروویوسیــ الهام گرفته شده بود، با این تفاوت که پیکر ماسون سر نداشت، کشالهی رانش (در قسمت آلت تناسلیاش) را یک جمجمه پوشانده بود و در دستانش قلبی سوزان و یک خنجر دیده میشد. باتای در اولین یادداشت آسهفال با عنوان توطئهی مقدس ادعا کرده بود که «چه مخفیانه و چه آشکارا… آنچه ما عهدهدارش شدهایم نبرد است» و در ادامه افزوده بود: «زمانِ آن است که جهانِ متمدن و چلچراغش را رها کنیم. بسیار دیر است برای اینکه از ما بخواهند معقول و فهمیده باشیم، دو واژهای که به زندگی بدون جذابیتها رهنمون میشوند. اکنون دیگر ضروری است که یا بدل به دیگری شویم و یا هستنمان را متوقف کنیم. جهانی که به آن تعلق داشتهایم هیچ عشقی را به چیزی جز نابسندگی فردی ارزانی نمیدارد و وجودش به مرزهای آسودگیاش محدود میشود، جهانی که نمیتوان تا سرحد مرگ دوستش داشت ــچنانکه مردی زنی را دوست میداردــ چراکه ارمغان آن چیزی جز منفعت شخصی و اجبار به کار نیست.» در شمارهی دوم آسهفال، باتای این بار در مقالهای تحتعنوان نیچه و فاشیستها شدیداً به الیزابت فورستر نیچه، خواهر نیچه، که با برنهارد فورستر، یهودستیز بدنام، ازدواج کرده بود تاخت. این شماره همچنین حاوی متن ویرایشنشدهی نیچه دربارهی هراکلیتوس از کتاب فلسفه در عصر تراژیک یونانیان بود.
درهرحال، بهغیر از باتای که اکثر یادداشتهای آسهفال را مینوشت، راجر کایلوا (شمارههای 3 و 4)، پیر کلوسوفسکی (شمارههای 1، 2، 3 و 4)، آندره ماسون، ژول مونرو (شمارههای 3 و 4)، ژان رولین و ژان وال (شمارهی 2) نیز اغلب اوقات او را همراهی میکردند. این انجمن همچنین بهدلیل شیفتگی وسواسگونهی اعضای آن به فعالیتهای مارسل موس ــکه جوامع مخفی قارهی آفریقا را مطالعه کرده بود و آنها را در مقام یک «پدیدهی اجتماعی کامل» میشناختــ چندین جلسهی شبانه را در جنگل، در نزدیکیِ درخت بلوطی که قبلاً صاعقه به آن برخورد کرده بود، ترتیب داد. ردّی از محتوای این جلسات را میتوان در یادداشتهای مندرج در نشریهی آسهفال پی گرفت. اعضای انجمن مخفی آسهفال همچنین موظف بودند آیینهایی همچون پرهیز از دستدادن با یهودستیزان و برگزاری جشن سالگردِ سربریدنِ لویی شانزدهم را محترم بشمارند. مضاف بر این، نقل است که پس از اشغال پاریس بهدست ارتش نازی و تشکیل دولت مزدور ویشی در فرانسه، بین اعضای فعال انجمن مخفی ــبهمنظور آمادگی روانی برای چیرهشدنِ بر خشونت و خساراتی که این تهاجم گسترده به وجود آورده بودــ بحثهایی در مورد برگزاری مراسم آیینی قربانیکردن یک انسان درگرفته بود! هرچند که ممکن است این مورد بهدلیل تبعات فراوان اجتماعیسیاسیاش هرگز انجام نشده باشد…
دو یادداشت کوتاهی که در ادامه خواهید خواند به ترتیب از شمارهی اول و چهارم نشریهی آسهفال انتخاب شدهاند.
آسهفال
- اجتماعی تشكيل دهيد كه خالق ارزشها باشد، ارزشها خالق همبستگی و اتحادند.
- فلاکت و ادبار را دور کنید، احساس گناهی كه سربازان را به اعتصاب وادار میکند، آنها را به جنگهايی بفرستید كه نمیخواهند، به انجامدادنِ كارهایی وادارشان کنید كه نتيجهاش فراریدادنشان است.
- عملکردهای ويرانی و تجزيه را مدنظر داشته باشید، اما در مقامِ یک دستاورد و نه در مقامِ انکار هستی.
- دستاوردِ شخصی از هستی و تنش آن را بهواسطهی تمركز دريابيد، بهواسطهی سختگیری ایجابی، و انضباط ایجابی فردی.
- دستاوردِ عمومی از هستی فردی را با پنهانسازی حیوانی و فاشسازی آسفالیک دریابید، یک نوع بازی، و نه بر حسبِ موقعيت يا وظيفه.
- مسئوليت انحراف و جنايت را بپذيريد، نه در مقام ارزشی یکّه و منحصربهفرد، که در مقام ارزشی يكپارچه مطابق با کلیت انسانی.
- براي تجزيه و ممانعت از تشکیل جمعیتها بجنگيد ــملی، سوسياليست، كمونيست، مذهبیــ چیزی متفاوت از اجتماع جهانی.
- واقعيت ارزشها، پیامدهای نابرابری افراد، و خصیصهنمای بنیانی جامعه را تصديق كنيد.
- در ويرانکردنِ جهانِ موجود، با چشمانی باز و خیره به جهانی كه بايد بيايد، سهيم شويد.
- بکوشید جهانِ آینده [در راه] را با واقعیتی که تاریخ کنونی جهان را بازتاب میدهد درک کنید، و نه با وجدی مدام كه هم دسترسناپذير است، و هم نفرتانگیز.
- تا آنجا که خشونت و ميل به پرخاشگری و عصبیت بنیان تمامی نيروها هستند، آنها را تصديق كنيد.
آوریل 1936
هیولای سه سر
1
زندگیای که میخواهیم داشته باشیم صرفاً میتواند برای ما معنایی حماسی و قهرمانانه داشته باشد، درواقع میتوان گفت «کارهایی» که [ما] به انجامدادنشان متعهد میشویم، ناگزیر شبیه به کارهاییاند که «قهرمانان» انجام میدهند. «هیولایی» که باید مغلوبش سازیم سه سر دارد، سه سر متخاصم: مسیحیت، سوسیالیسم و فاشیسم. قهرمانان افسانههای باستانی با خرد و حیلهگریِ یک دهقان مسلح جنگیدند. ما به یک واقعیت مدنی و شهری تعلق داریم و از این رو هیولای سه سری که با آن در جنگیم، یک هیولای شهری است. سلاحهای اصلی این هیولا دندان یا آتش نیست، بلکه دانش، قضاوت و تبلیغات است (و اتفاقاً به همین دلیل هم هست که تودهها بازوهای نظامی آن محسوب میشوند). پس، هر چیزی که واجد شرایط افزایش دانش باشد، به سلاحی تبدیل میشود که میتوانیم در مبارزه از آن استفاده کنیم، و نه سلاحهای ساخته شده از فلز، بلکه ساختهشده از کلمههایی که باید تیز و برندهاشان کنیم، چرا که عملاً قدرت ما را تنها در نوکِ برندهی این کلمهها میتوان یافت. ما همچون یک عفونتیم که سرایت میکند و تنها بهواسطهی همین ویژگیمان هست که میتوانیم بجنگیم، بهعبارت دیگر ما باید در زمین خود هیولا به مصافش برویم.
2
ما [آسهفالیها] بر «هستن» اصرار میکنیم. با این حال؛ فعالیتهای ما به تازگی بهطوری سیستماتیک زیر سؤال رفته است. امره کلمن[1] با «اصرار دوباره بر هستن» چه مشکلی دارد؟ نمیفهمم. کاش بیش از حد درگیر فعالیتهایمان بودیم… اما وضعیت دقیقاً برعکس است. همهی این اعتراضها به فعالیتهای ما، به هر شکلی که باشد، صرفاً باعث تأخیر است.
آنچه اکنون باید انجام شود این است که تا به آخر ادامه بدهیم: این هستیای که قرار شده تا دوباره بر آن اصرار کنیم، نه عمل است، که کلمن هستی را مشخصاً در تقابل با آن قرار میدهد، و نه تعمق و دانش (کلمن با هر دوی اینها دشمن است). پس این هستی هیچ است. ما هم نباید از میل وافر وجودمان به این هیچ شگفتزده شویم. [این هیچ] همچون زخمی در درون ما گشوده است، چنانکه هیچ کدام از ما نمیتوانیم خود را با آن بیگانه بپنداریم. ما اگر پیش از هر چیز این هیچ را بهعنوان یک زخم گشوده بازشناسیم میتوانیم با قدرتِ هر چه تمامتر زندگی پرغروری برای خود بسازیم. اما لازمهی این زندگی پر غرور [چنانکه گفتم] تصدیق و پذیرش این هیچ بهعنوان یک زخمِ گشوده است.
3
«اعمال و اقدامات یک استاد زبردست به هیچ وجه نباید منجر به جلوس او به ردهای بالاتر گردد.» این پیشنهاد کلمن است، پیشنهادی که به نظر خلاف عقل سلیم است، چرا که گزارهی او در نهایت این سؤال را پیش میکشد که پس بالاخره چه چیزی باید به آدمیزاد کمک کند تا او بتواند بهوسطهی آن مرتبهی اجتماعیاش را تغییر دهد؟ اگر نظر من را بپرسید میگویم در برخی موارد ممکن است هیچ عملی در قامت یک مانع ظاهر نشود. به عبارت بهتر فرض من این است که هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد، چرا که مرتبهی بالاتر باید به صراحت نمایانگر انسانی باشد که به کمال قدرت و شهوت دست یافته است. تقریباً دور از ذهن است که این قدرت و نیرومندی به جز از طریق عملی ــکه اهداف تعیینشدهی خود را بدون کوچکترین انحرافی برآورده میکندــ حاصل گردد.
اطمینان دارم که پیشنهاد کلمن حقیقتاً متضمن چیزی نیست که با آنچه اخیراً نوشتهام مغایرت داشته باشد، بلکه بیشتر از سبک خاصی که در بیان آن استفاده شده، متعجبم. روشن است که عملاً زمان آن فرا رسیده که خودمان به عقل سلیم ــآن هم به مبتذلترین و رکیکترین نوعشــ تبدیل شویم. هر استدلالی در برابر گزارههایی از قبیل «شب سیاه است و یا برف سفید است»، پیوسته در خطر تهاجم و جدال قلمی خواهد بود. من در اینجا قصد ندارم از چیزی که واضح و مبرهن است دفاع کنم، یا برای نشان دادنِ صحت گفتارم مستدل سخن بگویم، چرا که هر بهبودی و علاجی بدون اثر چاقویی که پوست را میشکافد تا پزشک را در فرآیند درمان یاری کند، به دست نمیآید. یعنی یک پزشک برای پارهکردنِ بدن یک بیمار [بهمنظور درمانِ او] نیازی به استدلالکردن ندارد.
نوامبر 1938
[1] یکی از اعضای فراموششده و کمترشناختهشدهی انجمن آسهفال. م.ف