Enter your email Address

دوشنبه, بهمن ۱۰, ۱۴۰۱
Apparatuss
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
آپاراتوس
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها

تجربه

والتر بنیامین | آرشام استادسرایی
صفحه اصلی فلسفه

در ستیزمان بر سرِ مسئولیت و عهد، با کسی درحالِ مبارزه و جنگیم که نقابی برچهره‌اش دارد. و آنْ نقابِ آدمِ عاقل و بالغ است، که «تجربه»اَش نامیده‌اند. نقابی که الکن است و گویا نیست، رسوخ‌ناپذیر است و هماره و تا ابد یکسان. فرد عاقل و بالغ می‌گوید همیشه هرچیز را نقدا تجربه [erlebt] کرده است: جوانی را، ایده‌ها، امیدها و زن را. همگی‌شان توهم بوده‌اند. به کرات شده است که [در برابرِ این سخنان‌] حس کنیم مرعوب شده‌ایم. شاید حق با او باشد. جز این احساس تلخ پاسخ و واکنش ما چه چیز دیگری می‌تواند باشد؟ ما [که] هنوز هیچ‌چیزی را تجربه [erfuhren] نکرده‌ایم.

اما بگذارید تلاش کنیم تا این نقاب را بالا زده و آن برداریم. این فرد عاقل و بالغ چه‌چیز تجربه کرده است؟ چه چیزی را می‌خواهد به ما اثبات کند؟ بیش ازهمه، اینکه او هم زمانی جوان بوده؛ اینکه او نیز قبلاً همان چیزی را می‌خواسته که ما امروز خواهانش هستیم؛ او نیز همچون ما از باورِ سخنانِ والدینش سر باز زده، لیکن زندگی به او آموخته که در نهایت حق با آنان بوده است. او به هنگامِ گفتن این سخنان لبخندی فاتحانه و از سر تفوق می‌زند و می‌گوید: همین اتفاق برای ما نیز خواهد افتاد و  هرچه سخنانش پیش‌تر می‌رود سال‌هایی را که ما تا کنون زندگی‌شان کرده‌ایم بی‌ارزش‌تر و بی‌اهمیت‌تر جلوه می‌دهد و آن‌ها را از اعتبار می‌اندازد، و در حدِ شوخی‌های جلف و مسخره‌بازیِ جوانانه پایین‌شان آورده و، به شور احمقانه و بچگانه‌ای پیش از آغازِ زندگیِ معقول و معتدلِ حقیقی، تقلیلشان می‌دهد. فحوای [سخنان او کاملا واضح است و] چیزی نیست جز [نوعی] تعلیم‌دادن و تربیت‌کردن و روشنگری. از سویی دیگر ما قماشِ دیگری از معلمان فضل‌فروش را هم سراغ داریم که برخلاف نوع اول سال‌های کوتاه و مختصر جوانی ما را حتی به حساب هم نمی‌آورَند؛ آنان عبوس و بی‌هزل، خواهان آن‌اند تا هرچه سریعتر درونِ زندگیِ جانکاه برانندمان. این گرایش‌ها، چندان با یکدیگر تفاوت نمی‌کنند و هردوشان، سال‌های [زندگی] ما را تخریب کرده و بی‌ارزش و اعتبار می‌سازند. و ما هرچه بیشتر و بیشتر مورد هجوم این احساس قرار می‌گیریم که: پس پنداری جوانی‌مان چیزی نبوده و نیست جز شبی کوتاه (که آکنده از شور[ی بی‌حاصل] است!)؛ که در پی‌اش و تازه بعد از آن است که «تجربه»ای بزرگ و مهم به بارخواهد نشست، [تجربه‌ای که چیزی نیست جز] سالهایِ سازشکاری و مصالحه، سال‌هایی که در آن ایده‌ها فقیر و بینوا می‌شوند و هرچه بیشتر تحلیل می‌روند و از توان و نیرو تهی می‌گردند. زندگی همین است. این چیزی‌ست که عاقلان و بالغان به ما می‌گویند، و نامش را تجربه می‌گذارند.

آری، تجربه‌ی آنان همین است، و نه هیچ چیز دیگری: زندگی‌ای فاقد ارزش و اعتبار و معنا. و آری این امری‌ست سبعانه. با این‌همه آیا آن‌ها هیچگاه ما را تشویق کرده‌اند که چیزی بزرگ یا نو در پیش چشم داشته باشیم؟ وه، به هیچ‌عنوان، و [آنهم] دقیقا بدین خاطر که این امور چیزهایی هستند که به تجربه در نمی‌آیند و از حیطه‌ی آن بیرون‌اند. هرآنچه پُرمعنا و با ارزش است – حقیقت، خیر، زیبایی – همگی خودبنیادند و بر زمین خویش استوار گشته‌اند و نه بر خاکِ تجربه. اگر چنین است پس، تجربه بر چه چیز دلالت می‌کند؟ – و دراینجا رازی نهفته است: بدین خاطر که فرد عاقل و بالغ هیچگاه چشمان خویش را به امور بزرگ و پُرمعنا ندوخته و حتی نیم نگاهی هم بدان‌ها نکرده، عامی‌گری  تجربه‌ای که او دربابش موعظه می‌کند را تماما فرا گرفته است. و موعظه‌ی او بدل شده است به پیامی درباب دم‌دستی بودن و پیش پاافتادگی زندگی. او هیچگاه نفهمیده و این امر را فراچنگ خویش نیاورده است که چیزی‌هایی به‌جز تجربه نیز وجود دارند، اموری که دارای اعتبار و ارزش و معنایی هستند ــ‌تجربه‌ناشدنی‌ــ اموری که ما تیمارگرشان هستیم.

چرا زندگیِ عبث و تسلی‌ناپذیر ازآنِ آدمِ عامی است؟ بدین خاطر که او تنها تجربه را می‌شناسد و نه هیچ‌چیز دیگر را. بدین خاطر که خویشتنِ خویشِ اوست که بی‌روح و بی‌تسلی گشته است. و بدین خاطر که او هیچ رابطه و پیوند درونی‌ای با چیزی جز آنچه عامیانه و عرفی‌ و مرسوم است ندارد، عرف و عمومیتی که هماره تاریخ-گذشته و منقضی‌ست.

ما، با این‌همه، چیزِ دیگری نیز می‌دانیم، چیزی که نه تجربه می‌تواند به ما ارزانی دارد و نه آن را از ما دریغ کند: اینکه حقیقت وجود دارد، حتی اگر اندیشه‌ها و تفکراتِ گذشته همگی خطا کرده و به بی‌راهه رفته باشند. یا اینکه: وفاداری ادامه خواهد یافت، حتی اگر هیچکس تاکنون کمر به انجامش برنبسته باشد. مشیتی چونین، به وسیله‌ی هیچ [امرِ]تجربه‌ای از ما گرفته و سلب نخواهد شد. با این‌همه – مشایخ و پیران‌مان، با ژست‌های خسته و حرمانِ تفوق ‌یافته‌شان درباب یک چیز درست می‌گویند – به عبارت دیگر، اینکه تجربه‌ی ما، که تجربه‌ای اندوهناک خواهد بود، آیا تنها برمبنای آنچه تجربه‌ناپذیر است شهامت، امید و اعتبار خویش را برخواهد نهاد؟ اگر چنین باشد در آن هنگام روح رها خواهد گشت. لیکن دوباره و دوباره، زندگی از برای زندگی [یا: زندگی از آن‌روی که زندگی‌ست، آن را به زیر و بند خواهد کشید، و تجربه جملگی، تسلی و نجات نخواهد یافت.

باری، ما دیگر قادر به درک چنین سؤال‌هایی نیستیم. آیا ما با روح دست‌گیرِ زندگیِ غرباء هستیم؟
این نَفْسِ کیست که بر پهنه‌ی زندگی چونان صخره‌هایی دربرابر امواج سیلی و کشیده می‌خورد؟

نه. هریک از تجربیات ما برای خویشتنِ خویش دارای درون مایه‌ای‌ست. و ما فحوا و معنای روح خویش را به این درون‌مایه بخشیده‌ایم. آنکه نمی‌اندیشد با خطای خود نیز خشنود است. «تو هرگز حقیقت را درنخواهی یافت!» برسر محقق بانگ می‌زند. «این تجربه‌ی من است!» با این همه، برای محقق، خطا چیزی نیست جز معونتی به حقیقت (اسپینوزا). تنها برای آنکس که نادان [یا: بی‌روح، بی‌فکر، بی‌دل، بی‌جان، بی‌مایه = Geistlosen] است حقیقت عاری از روح و معناست. برای آنکس که اهتمام می‌ورزد، گرچه ممکن است تجربه الم‌بار باشد و دردناک، لیکن به ندرت او را به سوی نومیدی و یأس سوق می‌دهد.

در هر روی، او هرگز به شکلی سفیهانه تسلیم نمی‌شود و خود را به سادگی در مقابل ضرب‌آهنگِ هوش ‌ربای حماقت و عامی‌گری وا نمی‌دهد. چندان که در خواهید یافت، شادخواری آدم عامی مساوی با یافتنِ هرچیز چرند و عبثی‌ست. او به آن چیزی که صحیح و سلیم است می‌چسبد.[1]  او مدام به خود قوت قلب داده و می‌گوید: روح [یا جان‌مایه و پُردلی] حقیقت ندارد، [و] با این همه هیچکس [همچون او] چنین خشن تحت منقادِ [روح نیست] و [هیچکس همچون او] درمقابلِ «روح»، چنین «خوف» عظیمی برش نداشته است. و اگر دچار بحران و نکوهشِ [خویشتن] گردد او نیز باید [از برای خویش] روح [و دل و جانی] بی‌آفریند. و این همان کاری‌ست که او از انجامش ناتوان است. حتی تجربه‌ی روح و جان‌مایه، که او برخلافِ میلش دستخوش آن گشته است، برایش بدل به امری بی‌جان و بی‌مایه و ابلهانه [geistlosi] خواهد گشت. 

بدو بگو
هنگام که عاقله مردی شد
تکریم رویاهای جوانی‌اش بایسته است

فردریش شیلر، دون کارلوس، IV، 21، بندهای 4289-4287

برای آدم عامی هیچ‌چیز به اندازه‌ی «رویاهای جوانی» نفرت‌انگیز نیست. و در بیشتر اوقات، احساساتی‌گری‌اش محافظی‌ست برای پوشاندن و استتارِ نفرتِ عمیقی که در دل دارد. زیرا آنچه، زمانی در رویاهایش بر او ظاهرگشته بود، چندانکه بر همگان ظاهر می‌شود، چیزی جز روح نبوده که او را ندا می‌داده و فرامی‌خوانده است. این است آن امری که برای او به شکلی شوم و ابدی، یاد آورِ جوانی‌ست. و بدین خاطر است که همیشه موضعی کینه‌توزانه نسبت به جوانان و جوانی دارد. او به جوانان در خصوص این رویای شوم، در خصوص این تجربه‌ی خُردکننده می‌گوید و بدان‌ها می‌آموزد که بر [جوانی] خویش بخندند [و جدی‌اش نگیرند]. بخصوص که «تجربه کردن» [Erleben] با [داشتنِ] روح و جانی از دست‌رفته و مضمحل، کاری‌ست رضایت‌بخش.

بازهم باید گفت: ما تجربه‌ای متفاوت را بازشناخته و با آن آشناییم. تجربه‌ای که [گرچه] می‌تواند برای کثیری از رویاهای نوباوه و نوظهور، و برای روح ویرانگر و دردناک باشد. اما با این وجود، زیباترین، دست‌نیافتنی‌ترین و [همزمان] بی‌واسطه‌ترین [تجربه است]، زیرا بدون روح[اش] ما نمی‌توانیم جوان باقی بمانیم. و همچنانکه زرتشت گفته است، انسان تنها در منتهای سرگردانی خود می‌تواند خویشتنش را تجربه کرده و ملاقات نماید. آدم عامی نیز «تجربه»ی خودش را دارد؛ که چیزی نیست جز جاودانگی‌ِ عاری از روح و ابدیتِ بی‌مایگی. جوانْ روح [و دل و جانِ خویش] را تجربه می‌کند، بی‌آنکه در جهتش کوشش کند، و به عظمت و بزرگی نائل می‌شود و در سرگردانی‌ خویش همه‌جا و درونِ همه‌کس هرچه بیشتر با روح مواجه شده و با او ملاقات می‌کند. – و هنگام که بدل به عاقله مردی شد، جوانی غم‌خوار و دلسوز او می‌گردد. عامی، متعصب و قشری‌ست.


نوشته شده در سال 1913، منتشر شده با نام مستعار در Der Anfang [مجله‌ی خاستگاه] به سال 1914-1913. ترجمه [به انگلیسی] لوید اسپنسر و استفان جست

[پانویس‌ و افزوده‌های داخل کروشه (منهای اصل کلمات آلمانی که در ترجمه انگلیسی هم به همین صورت ذکر شده‌اند) از مترجم فارسی است. منبع: جلد اول ترجمه‌ی انگیسی منتخب نوشته‌های بنیامین، منتشر شده توسط دانشگاه هاروارد به سال 2002 و ویراستاری مارکوس بولاک و میشل دبلیو. جنینگز]


[1] یا: آدم عامی «در [حیطه‌ی] امر درست (right) باقی می‌ماند»، و نه قلمرو حقیقت (truth). او به آنچه عمومیت دارد و متداول است می‌چسبد و فرمانبردارِ فرمانِ عقل سلیم یا «شعور متعارف» است و ساکنِ حیطه‌ی اوست. تمایزی که بنیامین از آن سخن می‌گوید، قرابت زیادی به همان تمایز و تفاوتی‌ دارد که مارتین هایدگر سالها بعد میانِ امر صحیح یا درست (das Richtige) و حقیقت و امر حقیقی (das Wahre) قائل می‌شود. بدین صورت که حقیقت می‌تواند درمیانِ کثرتی از امور درست و صحیح، گم وگور گردد.

برچسب ها: آپاراتوسآرشام استادسراییالهیاتجاودانگیفردریش شیلرفلسفهمارتین هایدگروالتر بنیامین
پست قبلی

بازتعریف و بازنگری سینمای افراط نوین فرانسه

پست بعدی

سیاه بر سیاه

پست بعدی
سیاه بر سیاه

سیاه بر سیاه

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب

براندازی سرمایه‌داری و ایمان کور

براندازی سرمایه‌داری و ایمان کور

دوزخ خورشیدی و مغاک زمینی

دوزخ خورشیدی و مغاک زمینی

بدن‌های اروتیک؛ فانتزی در دوردست و امکانات سینماتوگرافیک

بدن‌های اروتیک؛ فانتزی در دوردست و امکانات سینماتوگرافیک

مطالب تصادفی

هیولا

هیولا

از مسیح تا بورژوازی

از مسیح تا بورژوازی

داستان یک اسطوره: «تراکینگ شات در کاپو»

داستان یک اسطوره: «تراکینگ شات در کاپو»

تراژدی و منطق مدوّر زمان

تراژدی و منطق مدوّر زمان

مقدمه‌ای بر تحلیل فیگورال در سینما

مقدمه‌ای بر تحلیل فیگورال در سینما

  • صفحه اصلی
  • هنر
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
آپاراتوس
هنر, فلسفه, ادبیات

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

وارد حساب کاربری خود شوید

رمز عبور را فراموش کرده اید؟ ثبت نام

برای ثبت نام فرم های زیر را پر کنید

همه فیلد ها الزامی هستند. ورود

رمزعبور خود را بازیابی کنید

لطفاً نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را برای تنظیم مجدد رمز خود وارد کنید.

ورود