Enter your email Address

دوشنبه, بهمن ۱۰, ۱۴۰۱
Apparatuss
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
آپاراتوس
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها

پیش‌نویس ناانسان: تأملاتی در باب کاپیتالیسم و نکروکراسی ارگانیک

رضا نگارستانی | سروش سیدی
صفحه اصلی فلسفه

«و فراسوی تمام این‌ها، هنوز مانده تا آرامش این جهان را به نحو دیگری بر هم زنیم…».[1]

حال که تفکر نظری محبوبیتی فزاینده کسب کرده است، هر لحظه بیشتر روشن می‌شود که آنچه نامش را «نظرورزی» نهاده بودند بیشتر یکی از پیامدهای ثانویه و فرعی بررسی و پرسش‌گری مجدد در باب قوای انسانی، محدودیت‌ها و ضعف‌های آن‌هاست و نه تهاجمی خلاف عادت به درون مناظر مغاک‌آسایی که علم معاصر به روی ما می‌گشاید. در نتیجه، در صور افراطی‌تر تفکر نظری، مداخله‌ی سیاسی و تحلیل سیاسی کنار گذاشته شده یا دست‌کم موقتاً به حال تعلیق درآمده است. سبب این است که افق فاعلیت (یعنی رهایی‌بخشی یا مداخله)، برتری‌های هستی‌شناختی و شرایط تجربه دقیقاً همان مقوّمات اندیشه‌ی سیاسی هستند که تحت بررسی و بازپرسی انتقادی قرار دارند. اما به شکلی عجیب، به نظر می‌رسد که تفکر نظری، حتی در برخی از غیرسیاسی‌ترین لحظاتش، دست از اظهارنظر راجع به کاپیتالیسم برنداشته است (یعنی این علم کلی مسائل اقتصادی-سیاسی).[2] به منظور فهم برخی از بن‌بست‌های انفصالی بین تفکر نظری و سیاست و نیز امکانات اجرای سیاستی که بتواند از منابع تفکر نظری بهره ببرد، این مقاله انرژی خود را بر رایج‌ترین فیگور سیاسی-اقتصادی تفکر نظری متمرکز می‌کند: یعنی کاپیتالیسم. بدین منظور، در گام‌های پیش‌ِ رو، قرابت‌های عجیب بین رخنه‌ی کاپیتالیسم معاصر به سیاست ناانسانی و حمله‌ی تفکر نظری به «مجموعه‌ی تجربی و ازپیش‌تعیین‌شده‌ی قوای شناختی [انسان] که بر تخیل نظری تحمیل شده است» را واکاوی خواهیم کرد.[3] سپس به خطوط تناظر بین تصور ناانسان‌گرا از کاپیتالیسم و افراطی‌ترین تلاش‌های تفکر نظری برای حذف هرگونه محمول انسان‌گونه خواهیم پرداخت تا محدودیت‌های سیاستی را که از نتایج تفکر نظری تغذیه می‌کند دریابیم. تنها با تنظیم و جهت‌دهی مجدد بُردارهای تفکر نظری در نسبت با این محدودیت‌هاست که امکانات یا موانع مختلف سیاستی قادر به انعکاس و کاربست بُردارهای تفکر نظری روشن می‌شوند.

بخش اول

هرچند متون مختلفی در مورد الگوی انرژتیکی که فروید در فراسوی اصل لذت برای دستگاه عصبی ترسیم کرد نوشته شده است، اما کمتر متنی تحلیل انرژتیک فروید را در همان فضای نظری بسط داده است. اما در برخی از این آثار، تقریباً تنها بر واضح‌ترین سطور فراسوی اصل لذت تمرکز شده است یعنی بخش‌هایی که ناظر به گریزناپذیری پس‌روی به جانب بیرون‌بودگی غیرارگانیک به‌مثابه‌ی مرگ است. آنچه می‌توانیم پس‌روی ثاناتروپیک یا وسواس امر ارگانیک برای بازگشت به وضعیت غیرارگانیک انحلال و فروپاشی بخوانیم، همواره به بهای قربانی‌کردن جبهه‌های نظری‌تر الگوی انرژتیک فروید مورد تأکید بوده است، یعنی آنچه او در باب تروما و نظم اقتصادی ارگانیسم می‌گوید. به پیروی از آنچه دلوز و گتاری راجع به نسبت نزدیک بین روایت فروید از رانه‌ی مرگ و کاپیتالیسم گفته‌اند، نظریه‌ی پس‌روی ثاناتروپیک فروید بدل به ابزار نظری رایجی شده برای ساختن تصویری دوپهلو و در نتیجه دیریاب از کاپیتالیسم که علی‌رغم التزامش به منافع محافظه‌کارانه‌ی انسان‌ها، خود را همچون تکینگی سیاره‌ای جا زده که هم اجتناب‌ناپذیر است و هم به شکل عجیبی رهایی‌بخش.

«درواقع خود فروید بود که از اتصال بین کشف رانه‌ی مرگ و جنگ جهانی اول حرف زد، که همچنان الگوی جنگ کاپیتالیستی است. به بیان کلی‌تر، غریزه‌ی مرگ گرامیداشت وصلت روانکاوی و کاپیتالیسم است؛ که نامزدی‌شان آکنده از تردید بود. آنچه کوشیده‌ایم در مورد کاپیتالیسم نشان دهیم این است که کاپیتالیسم میراث‌دار فاعلیتی متعال و حامل مرگ است، یعنی دالّ استبدادی، ولی همچنین باید نشان دهیم که کاپیتالیسم منجر به فوران فاعلیت در قالب درونماندگاری تام نظام خود شد: بدن تام، که بدل به بدن سرمایه-پول شده است، تمایز بین تولید و ضدتولید را سرکوب می‌کند: همه‌جا در بازتولید درونماندگار حدود همواره گسترده‌ی خودش (امر آکسیوماتیک) ضدتولید را با نیروهای تولیدی ترکیب می‌کند. تجارت مرگ یکی از صور اصلی و خاص جذب ارزش افزوده در کاپیتالیسم است. آنچه روانکاوی دوباره کشف می‌کند و از طریق غریزه‌ی مرگ ردیابی‌اش می‌کند، همین مسیر است […]».[4]

بر اساس این تصویر دوچهره‌ای کاپیتالیسم که بر تضمنات اقتصادی-سیاسی رانه‌ی مرگ حمل شده، کاپیتالیسم، با به چنگ آوردن گشتاور چرخشی خود، منجر به رهایی‌ای می‌شود غیر از آنچه امر انسانی به بار می‌آورد. بدین معنا، هرچند کاپیتالیسم به جانب منافع انسانی گشوده است، اما همچنین به جانب رهایی سیاره‌ای نیز می‌رود، رهایی‌ای که در آن کاپیتالیسم به شکلی یگانه از مقاصد و منافع انسانی عدول می‌کند. این تصویر از کاپیتالیسم به‌مثابه‌ی چیزی که می‌تواند همزمان در خدمت منافع انسانی و نیز الگویی ناانسانی برای رهایی باشد بدل به جریان رمانتیک رایجی در میان فلاسفه‌ای شده است که کاپیتالیسم را آن عاملی می‌دانند که قادر است اقتصاد انضمامی زندگی انسان را به کیهانی گره بزند که در آن نه هستی تقدم دارد و نه تفکر.[5]

همانطور که نیک لند در عطش امحأ و نیز مقالاتش گفته است، آنچه امکان این وصلت غریب بین پراکسیس انسانی و رهایی ناانسانی را فراهم می‌کند اقتصاد پیچاپیچ انحلال است که ذاتی کاپیتالیسم است در مقام میل تا حدی سرکوب‌شده‌ی آن به جانب فروریزش و گدازش.[6] هرچند انسان‌ها می‌توانند اقتصاد انحلال را از طریق مشارکت ماتریالیستی و لیبیدویی با تکینگی تکنوکاپیتالیستی درک کنند، اما این انحلال سرانجام از گرانش انسا‌ن‌ها می‌گریزد و فروپاشی و انحلال آن‌ها در بطن بیرون‌بودگی غیرارگانیک را در خود جای می‌دهد. کاپیتالیسم بدین معنا وضعیتی قابل‌حصول نیست بلکه تمایلی (ضد-ذات) به جانب انحلال است یا روندی که در راستای میان‌برهای پیچیدگی سازمانی، کالایی‌سازی فزاینده و سنتزهای پیچاپیچ تخنه و فوزیس حرکت می‌کند تا سرانجام افق محافظه‌کارانه‌ی انسان را وارد وضعیت بی‌مرز انحلال و فروپاشی کند. تکانه‌های ایمن‌سازی کاپیتالیسم در برابر میل ضمنی آن به فروپاشی محکوم به شکست هستند زیرا کاپیتالیسم گشتاور خود را از طریق دروکردن منابع سیاره‌ای‌ و درک تصویر شیزوفرنیک و چاره‌ناپذیر آن کسب می‌کند.

«میل ماشینی ممکن است کمی ناانسانی به نظر برسد، زیرا فرهنگ‌های سیاسی را می‌دَرد، سنت‌ها را محو می‌کند، سوبژکتیویته‌ها را منحل می‌سازد،  و آپاراتوس‌های امنیت را ارّه می‌کند، و گرایشی بی‌روح به جانب کنترل صفر را ردیابی می‌کند. سبب آن است که آنچه در نظر انسان تاریخ کاپیتالیسم است، هجوم فضای هوشمند مصنوعی‌ای است از جانب آینده که باید خود را کاملاً از دل منابع دشمن خود برسازد».[7]

همین رسیدن تکین انسان به وضعیت انحلال-همراه با تأثیری که بر تضایف بین فکر و خود-دوستی انسان دارد (بقأ ارگانیک)-است که به کاپیتالیسم نقشی رهایی‌بخش می‌بخشد. این الگوی رهایی را می‌توان با مفهوم شگفت‌آور «هولوکاست آزادی» نزد اچ. پی. لاوکرفت مقایسه کرد که نتیجه‌ی تقدیر شوم آدمی را با رهایی انسان جشن می‌گیرد. در نتیجه نیک لند، از طریق تصاحب مجدد اقتصادی-سیاسی نظریه‌ی رانه‌ی مرگ فروید، سرمایه را همچون تکینگی سیاره‌ای توصیف می‌کند به جانب انحلال محض، تکینگی‌ای که دینامیسم آن هرچه به صفر بیشتر میل می‌کند پیچیده‌تر می‌شود.

«به محض اینکه نظام کالایی مستقر شود، دیگر نیازی به رانه‌ی فرهنگی خودآیینی به جانب نظم ابژه‌ی انتزاعی نیست. سرمایه «گشتاور چرخشی» خود را کسب می‌کند، گریزی را به جانب گردباد انحلال آغاز می‌کند، که مرکز آن صفر مجازی انباشت متروپولیتن غیرشخصی است. حیوان انسانی، در اوج قدرت تولیدی خود، به جانب نوعی عریانی رانده می‌شود، وقتی هر چیزی که ثابت است به شکلی مستمر در طوفان امحأ می‌شود».[8]

حال ستایش نافذ لند از روایت فرویدی رانه‌ی مرگ (به‌مثابه‌ی آفرینشگری‌ای که توسط الگوی ناانسانی کاپیتالیسم که طبق آن آری‌گویی به آنچه بیشتر است و درخواست آن چیزی نیست جز «جستجوی رود از پی دریا») زندگی را به جانب افراط‌هایش می‌راند:

«رانه‌ی مرگ میل به مرگ نیست، بلکه تمایلی هیدرولیکی است به امحأ شدت‌ها. رانه‌ی مرگ، در دینامیک اولیه‌اش یکسره با هر امر انسانی بیگانه است، نه فقط با سه فرومایگی عظیم آن یعنی بازنمایی، خودپرستی و نفرت. رانه‌ی مرگ روایت زیبای فروید است از این که آفرینشگری بدون کمترین تلاشی رخ می‌دهد، زندگی توسط کورترین و ساده‌ترین تمایلات به جانب افراط‌ها رانده می‌شود و میل پیچیده‌تر از جستجوی دریا توسط رود نیست».[9]

اینجا لند الگو یا تعریفی از کاپیتالیسم عرضه می‌کند که علی‌رغم درهم‌تنیدگی‌های دسیسه‌آمیزش با امیال و منافع انسانی، تکینگی انحرافی و در نتیجه پیچیده‌ای است به جانب بیرون‌بودگی غیرارگانیکی که سرانجام ما را به سوی رهایی می‌راند، رهایی همه‌جانبه از ماهیت محافظه‌کارانه‌ی ارگانیسم و محدودیتش برای فکر. اما آنچه باید بپرسیم این است که آیا تکینگی انحلالی کاپیتالیستی واقعاً رهایی‌بخش است یا خیر؟ و حتی مهم‌تر، آیا الگوی کاپیتالیستی شتاب‌بخشیدن به انحلال سیاره‌ای واقعاً منجر به الگوی ناانسانی رهایی‌ای می‌شود که از حدود محافظه‌کارانه‌ی امر انسانی می‌گسلد؟ هدف این مقاله نیز این است که در تعریف تکینگی کاپیتالیستی بازنگری کند، از طریق درگیری نزدیکتر و شدیدتری با تز نظری فروید در باب واپس‌روی ثاناتروپیک[10]. در نتیجه، ما خواهیم پرسید که آیا این تصور رهایی‌بخش از کاپیتالیسم واقعاً الگوی رادیکالی برای امر ناانسانی است یا خیر.

تبانی بین علم و کاپیتالیسم اهمیت فوری و اکیدی به چنین بررسی‌هایی می‌بخشد که ناظر به نسبت بین کاپیتالیسم و تصویر آن به‌مثابه‌ی یک تکینگی اجتناب‌ناپذیر هستند که با پس‌روی وسواسی ارگانیسم به جانب بیرون‌بودگی غیرارگانیک هماهنگ است. تبانی کاپیتالیسم با علم موجب می‌شود که کاپیتالیسم بتواند افسون‌زدایی مستمر علم معاصر از کیهان به‌مثابه‌ی هسته‌ی ابژکتیویته‌ی مطلق و انقراض اجتناب‌ناپذیر را درون خود جای دهد. بدین ترتیب، کاپیتالیسم می‌تواند تصویری از خود عرضه کند که همزمان اجتناب‌ناپذیر و نیز رهایی‌بخش است: کاپیتالیسم اجتناب‌ناپذیر است زیرا به شکلی زمینی تلاقی و همگرایی دارد با «حقیقت انقراض» که امری کیهانی است (برسیه)؛ رهایی‌بخش است زیرا رسوایی انسان را در خود جای می‌دهد و افسون‌زدایی روشنگر نهفته در انحلال را به‌مثابه‌ی حقیقتی ابژکتیوساز در خود جای می‌دهد.[11] به عبارت دیگر، همدستی بین علم و کاپیتالیسم سلاحی نظری برای کاپیتالیسم فراهم می‌کند که می‌تواند کاپیتالیسم را همچون افق کلی مسائل سیاسی-اقتصادی و نیز شکل نهایی خروج از بند قلمرو زمینی تحمیل کند. اولی به کاپیتالیسم بُردار مشارکتی عرضه می‌کند، و دومی مقوّم الگوی نیرنگ‌آمیز رهایی در کاپیتالیسم است.

به یک معنا، احتمالاً هیچ چیز برای کاپیتالیسم سودمندتر از همدستی پنهانی آن با علم نیست که حمایتش از کاپیتالیسم موجب شده کاپیتالیسم هرچه بیشتر گریزپا شود، مقاومت در برابرش دشوارتر شود، گریز از آن سخت‌تر شود و برای کسانی که در انتظار فرارسیدن قریب‌الوقوع روشنگری علمی یا ظهور تکینگی تکنولوژیکی هستند، اغواگرتر. از این منظر، ضداومانیسم به شکلی طنزآمیز بدل به قاتل ترسناک کاپیتالیسم شده زیرا کاپیتالیسم را به الگوی ضداومانیستی رهایی متصل می‌کند یا در برابر مظاهر مختلف نخوت اومانیستی به کاپیتالیسم قوایی اساطیری می‌بخشد. بنابراین، این مقاله را همچنین می‌توان به‌مثابه‌ی انتقام نظری از جنبه‌هایی از کاپیتالیسم تلقی کرد که فرض می‌شود ضداومانیستی هستند، جنبه‌هایی که ادای سهمی به تصویر کاپیتالیسم در مقام تکنیگی مقاومت‌ناپذیرند. پس این مقاله باید بکوشد تا تصور رادیکال ناانسان‌گرایی را از دستان ناانسان‌گرایی‌ هوادار کاپیتالیسم در صور مختلفش بیرون بکشد. با توجه به همدستی بین علم و کاپیتالیسم، هرچه بیشتر مشهود می‌شود که مقاومت ناانسان‌گرا در برابر کاپیتالیسم نباید درگیر وعظ علیه اومانیسم و خادمان فلسفی آن شود. بلکه در عوض باید از آن نوع تفکر ضداومانیستی‌ای رها شود که به شکلی رمانتیک-چه مشتاقانه و چه نه-به فرقه‌ی کاپیتالیستی ادای سهم می‌کند و هم تفکر و هم پراکسیس را به محاق می‌برد. می‌توان تردیدهای فوق در قبال تعریف ناانسان‌گرا کاپیتالیسم را در قالب دو پرسش خلاصه کرد:

  1. تا چه اندازه تصرف فرویدی سرمایه-با افزوده‌ی دلوز و گتاری و بزک‌شده توسط نیک لند از طریق گشایش سیاسی/اقتصادی نظریه واپس‌روی ثاناتروپیک- می‌تواند همچون تصوری ضداومانیستی و همچنین رهایی‌بخش حاکمیت موهوم انسان را درهم‌بشکند و با ناانسان‌گرایی‌ای ائتلاف کند که مدعی است هوادار آن است؟
  2. آیا بازنویسی کیهانی روایت فروید از رانه‌‌ی مرگ که پس‌روی ثاناتروپیک را از ارگانیسم به جانب تمام صور دیگر تجسم (از حیات ارگانیک به گیاه به ستارگان تا خود ماده) بسط می‌دهد، نفی تصویر کاپیتالیسم به‌مثابه‌ی چرخدنده‌ای به جانب امحأ تام است که در عین حال چاره‌ناپذیر هم هست؟ آیا بازنویسی نظریه پس‌روی ثاناتروپیک بر روی یک سطح کیهانی می‌تواند اومانیسم‌ستیزی را نجات دهد و از چنگال‌های کاپیتالیسم رهایش کند؟ زیرا به نظر می‌رسد که ری برسیه، در اثر اخیرش به نام نیستی بی‌مرز، تابع رویکرد بدیع لند به فروید است در عطش امحأ، و به راه‌حل دوم متوسل شده تا ردّ آلودگی کاپیتالیسم را از چهره‌ی الگوی حذف‌گرای کیهانی روشنگری بزداید (یعنی نیهیلیسم علمی در مقام قهرمان بی‌باک تفکر نظری).

بخش دوم

توصیف کاپیتالیسم در مقام تکینگی‌ای که هم مشارکتی است (یعنی گشوده به جانب پراکسیس) و هم رهایی‌بخش  نباید تا سرحد تصوری فانتاسمیک و ناتوان ساده‌سازی شود یعنی تصوری که به شکلی انفعالی در انتظار فعلیت‌یابی خویش است. بلکه این پشتوانه‌ای توانمند و ضامنی است برای پراکسیس آفرینشگر کاپیتالیسم در تمام سطوح. این اندراج یکپارچه‌ی گریزناپذیری تکین و خصلت فراگیر و رهایی‌بخشی است که به جانب پراکسیس خودانگیخته می‌خواند. و تأکید بر پراکسیس است که موجب تسریع رستاخیز گردباد ویرانگر سرمایه است. بنابراین، چنین توصیفی از کاپیتالیسم بدل به صورت برنامه‌ا‌ی دفاع از فراگیری کاپیتالیسم شده که خود توجیه‌کننده‌ی تقریب آکسیوماتیک تمام نظام‌های سیاره‌های، صور حیات و بُردارهای فکر است از طریق سیلان تقلیدی سرمایه. فراگیرشدن کاپیتالیسم، تا این حد، دقیقاً به واسطه‌ی تشبیه آن به طوفانی ویرانگر تأیید می‌شود که در جریان به‌زیرکشیدن امر انسانی از برج عاج زمینی خویش است. و همین حرکت موّاج به جانب امحأ ماده و انرژی است که یا به شکلی فریبنده از انقراض کیهانی یا فروپاشی کیهان (که هیچ علامتی ندارد) در سطح مادی اولیه یعنی حقیقت فراگیر و همه‌جایی و کیهانی انقراض (حقیقت انقراض بماهو) تقلید می‌کند و یا به شکلی راستین با آن تلاقی می‌کند. بدین سبب، توصیف ظاهراً ناانسانی کاپیتالیسم ادای سهمی و برنامه‌ریزی‌ای است (و نه صرفا ادای سهمی تئوریک) به اتوس پراگماتیک و طبیعت جذبی کاپیتالیسم. این برنامه‌ریزی از طریق ترسیم نوعی خط تناظر و تلاقی بین نیروهای ویرانگر سرمایه از یک سو و نیروهای کیهانی ویرانگر از سوی دیگر انجام می‌شود، نیروهایی که علم معاصر مبلّغ آن‌هاست. بدین سبب است که تعریف ضداومانیستی کاپیتالیسم (به خصوص به‌مثابه‌ی تکینگی‌ای که شکلی معجزه‌آسا مشارکت، افسون‌زدایی کیهانی و رهایی را با هم تلفیق می‌کند) اینقدر برای شاخه‌های مختلف فلسفه‌ی نظری و سیاست تخیلی جذاب شده است. برخلاف فلسفه‌ی نظری که از محدودیت‌های ماده و نیز شرایط سوبژکتیو یا بیناسوبژکتیو تجربه به ستوه آمده است، سیاست تخیلی از تعصبات رمانتیک مارکسیسم مبتذل و دیوانگی‌های ویرانگر لیبرالیسم خسته است.

لند، در عطش امحأ‌ و سپس در مقالات متعدد خود، الگویی ناانسانی از کاپیتالیسم عرضه می‌کند با تکیه بر الگوی انرژتیکی که فروید برای دستگاه عصبی در نظر داشت. دلیل بازگشت موکد لند به الگوی انرژتیک فروید این است که افراط و فراگیری زمینی روایت فروید از رانه‌ی مرگ قادرند به صورتی فراگیر کاپیتالیسم را فراسوی شرایط تاریخی و خاص آن بکشانند. به عبارت دیگر، رانه‌ی مرگ است که به شکلی استعلایی و از درون سرمایه را به‌مثابه‌ی کاپیتالیسم فراگیر عمومیت می‌بخشد. وانگهی، به گفته‌ی لند، اگر مرگ پیشاپیش به‌مثابه‌ی «بخشی از ماشین» مندرج در سرمایه باشد، «مرگ سرمایه» هذیانی است که یا زاییده‌ی خیالبافی انسان‌محور است یا علاقه‌ی بیمارگونه به قربانی‌بودن.[12] به اختصار، لند معتقد است که تصور رهایی‌بخش از سرمایه‌داری مستلزم الگویی رئالیستی است که بتواند واقعیت رهایی را بیرون از تقدم انتولوژیکی و سوبژکتیو انسان تثبیت کند. و الگوی انرژتیک فروید همان الگوی تفکر نظری است که تقدم انتولوژیکی و افسون‌گر حیات را کنار می‌زند و حیات را همچون انقطاعی زمانی از بیرون‌بودگی اولیه‌ی آن به‌مثابه‌ی امر غیرارگانیک عرضه می‌کند. هم زندگی فکر و هم زندگی بدن انسان به شکل بیرونی توسط بیرون‌بودگی اولیه‌ای بدل به ابژه می‌شوند که آن‌ها را به جانب انحلالی می‌کشاند که در تأخر ماتقدم نسبت به زندگی وضع شده است.[13] ابژکتیوسازی بیرونی سخت‌افزار انسانی-که با واقعیت مستقل انحلال تلاقی می‌کند-انحصار و هژمونی تبار ژنتیکی انسان را به‌مثابه‌ی محمل دینامیک اجتماعی درهم‌می‌شکند. از سوی دیگر، ابژکیتوسازی فکر به شکلی تروماتیک همچون بُردار افسون‌زدایی در نسبت با نواقص رادیکال زندگی به‌مثابه‌ی افق تقویمی توپولوژی و دینامیسم فکر عمل می‌کند. چنین افسون‌زدایی‌ای راه را به سوی قلمرویی مغاک‌آسا می‌گشاید که در آن فکر باید مسلح به رانه‌ی نظری شود. به گفته‌ی لند، الگوی انرژتیک فروید متقوم از جبهه‌ای رهایی‌بخش ولی به شکلی ضمنی ضداومانیستی است زیرا تأخر ماتقدم انحلال را به‌مثابه‌ی حقیقتی رادیکال وضع می‌کند که هدف آن نابودکردن قوای انسانی است و ریختن آن به چاه مستراح ابژکتیویته‌ی محض.

اما الگوی انرژتیک فروید متقوم از جبهه‌ی دیگری است که کاملاً نافی امر انسانی نیست: گسست تروماتیک از امر غیرارگانیک یا هر بیرون‌بودگی ماتقدم منجر به امکان زندگی می‌شود که شامل فرصت‌های انرژتیک است. این فرصت‌های انرژتیک به شکلی محافظه‌کار فروبسته و گشوده می‌شوند تا بقأ (از حفاظت اولیه تا پیچیده‌سازی) ارگانیسم یا انضمام به درون‌بودگی را تضمین کنند. در تناظر با آن، فرصت‌های انرژتیک ناشی از گسست تروماتیک از بیرون‌بودگی ماتقدم همچون مسیرهایی پیچاپیچ عرضه می‌شوند به جانب وضعیت اولیه‌ی انحلال. طبیعت محافظه‌کار ارگانیسم یا درون‌بودگی نوظهور از این فرصت‌های انرژتیک استفاده می‌کند (که ناشی از تفاوت‌گذاری اولیه و گسست از بیرون‌بودگی ماتقدم است) به نفع فعالیت‌های اشتدادی و امتدادی بقأ. بدین سبب، فروبستن و گشودن این فرصت‌های انرژتیک که هماهنگ با طبیعت محافظه‌کار ارگانیسم است می‌توانند خطوط مشارکت تلقی شوند. این فرصت‌ها را می‌توان برنامه‌ریزی کرد چنان که توپولوژی، اقتصاد و دینامیسم بازگشت ناگزیر به بیرون‌بودگی ماتقدم را تغییر دهند. به اختصار، گسست تروماتیک امر ارگانیک از امر غیرارگانیک ارگانیسم را مجهز به فرصت‌های انرژتیکی می‌کند که همچون جایگاه‌ها و شرایط مشارکت عرضه می‌شوند. جبهه‌ی دوم الگوی انرژتیکی که فروید از پس‌روی ثاناتروپیک عرضه می‌کند امکان بهره‌مندی را فراهم می‌کند بدون این که رهایی‌بخشی نهایی و افسون‌زدایی شدید آن از بین برود. این دو جبهه به ترتیب عبارتند از (الف) جبهه‌ی رهایی‌بخش که در آن انحلال و حقیقت افسون‌زدا تلاقی می‌کنند و (ب) جبهه‌ی بهره‌مندی که در آن فرصت‌های انرژتیک ارگانیسم محافظه‌کار را می‌توان همچون بُردارهای شتاب‌بخش و برنامه‌ای در جهت رهایی‌بخشی مدنظر به کار بست.

این دو جبهه‌ی الگوی فروید توسط هزارتویی متشکل از فروپاشی ماده و انرژی، خمشی پیچیده متشکل از مدارات به هم متصل می‌شوند که شیب آن هرچه شدیدتر تواند شد و در نتیجه می‌توان آن را به جانب رهایی نهایی شتاب بخشید. اینجاست که کاپیتالیسم با این منحنی یا هزارتوی انحلال همسان می‌شود که طبیعت محافظه‌کار نظام را به رهایی‌ای متصل می‌کند که در آن اثری از امر انسانی نیست. درهم‌تنیدگی تمایل به انباشت و شور به جانب امحأ درون کاپیتالیسم، ترجمان الگوی انرژتیک فروید است که در آن طبیعت محافظه‌کار ارگانیسم چرخشی نابودگر به جانب بیرون‌بودگی غیرارگانیک است. کاپیتالیسم بدین معنا تمایلی ویرانگر است که از طریق مسیرهای پیچیده‌ی افق محافظه‌کار تاگشایی می‌شود، و شرایط پیچیده‌سازی حیات (یعنی منابع، تکینکها، مشارکتها و غیره) را به شرایط شتاب‌بخشی و تثبیت گشتاور آن بدل می‌کند. تأکید انگلی کاپیتالیسم بر بقأ بیان تمایل ویرانگر برسازنده‌ی آن است (میل به فروپاشی) که باید تکینگی آن را از هر طریق و به هر بهایی به انجام رساند-در نتیجه تصوری ماشینی از کاپیتالیسم ایجاد می‌شود به‌مثابه‌ی نظامی گشوده که هر آنتاگونیسم یا استثنایی را به‌مثابه‌ی آکسیوم‌ها و منابع خود تصرف می‌کند. بدین سبب است که لند، به منظور عرضه‌کردن الگویی ضداومانیستی از کاپیتالیسم، از تناظر مستقیم بین تصور محافظه‌کار-ویرانگر کاپیتالیسم و الگوی انرژتیک پس‌روی ثاناتروپیکی که فروید برای بقأ ارگانیک عرضه کرد استفاده می‌کند. محاسبات توپولوژیکی، اقتصادی و دینامیکی این تعریف یا الگو از کاپیتالیسم به‌مثابه‌ی «طوفانی ویرانگر در برابر هرآنچه سخت و استوار است» در نظریه‌ی پس‌روی ثاناتروپیک فروید یافت می‌شود. بر اساس این تعریف از کاپیتالیسم، هرچند کاپیتالیسم نهایتاً به شکلی رهایی‌بخش است که غیر از صور انسانی است، اما می‌تواند بدین منظور توسط انسان‌ها مورد بهره‌برداری قرار گرفته و شتاب داده شود، و بدین سبب نافی اخلاق یا سیاست پراکسیس نیست.

ری برسیه در شاهکار خود، نیستی بی‌مرز، ظاهراً به خوبی از تهدیدهایی که تعریف لندی کاپیتالیسم در برابر توان افسون‌زدایی روایت فروید از رانه‌ی مرگ قرار می‌دهد، آگاه است. به واسطه‌ی چنین تعریفی، انرژی رهایی‌بخش حقیقت انقراض مندرج در نظریه‌ی واپس‌روی ثاناتروپیک تبدیل به توجیهی بیگانه و در نتیجه بی‌طرفانه برای تمایلات کاپیتالیسم می‌شود که منافع آنثروپیک را با مسیرهای هرچه پیچیده‌تر تمایل ارگانیک به بقأ تلفیق می‌کند. به عبارت دیگر، حقیقت ناگزیر انقراض به‌مثابه‌ی نقطه‌ی اوج پروژه‌ی افسون‌زدایی روشنگری توسط صورت‌بندی مجدد فرویدی از کاپیتالیسم تصرف می‌شود. بدین ترتیب، «تأخر ماتقدم» انقراض به‌مثابه‌ی افسون‌زدایی نهایی تصدیق و تجدید انسان است نه فقط به‌مثابه‌ی عنصری که مشارکت می‌کند و شتاب می‌بخشد، بلکه همچنین به‌مثابه‌ی آنچه با خدعه و نیرنگ ویتالیسم را با «حقیقت انقراض» که افسون‌زداست، آشتی می‌دهد.[14]  ری برسیه، برای پالودن نظریه‌ی واپس‌روی ثاناتروپیک فروید از چنین کاربست‌هایی و ایجاد «اتصالی محکم بین خواست شناخت و خواست نیستی»، راه‌حل نظری اصیلی عرضه می‌کند.[15] برسیه چنین می‌گوید که نظریه‌ی پس‌روی ثاناتروپیک فروید باید دوباره در سطح کیهانی مطرح شود. بدین ترتیب نه تنها امر ارگانیک در قالب امر غیرارگانیک منحل می‌شود بلکه همچنین امر ارگانیک واجد تمایل به فروپاشی یا انهدام می‌شود و به سوی بیرون‌بودگی ماتقدم به‌مثابه‌ی تأخر ماتقدم انقراض می‌رود. «بازنویسی کیهانی روایت فروید از رانه‌ی مرگ» حقیقت افسون‌زدا و در نتیجه رهایی‌بخش انقراض را از بند افق ویتالیسم که با سرمایه‌داری تلائم دارد، رها می‌کند.[16] همانطور که درون‌بودگی ارگانیک به سود امر غیرارگانیک رها می‌شود، مواد غیرارگانیک نیز در مقام شرایط تجسم و فعلیت‌یابی به سود بیرون‌بودگی کیهانی بی‌مرزی رها می‌شوند که در آن حتی بافت اولیه‌ی ماده منضم به درونی‌سازی‌ای است که باید خنثی شود. حقیقت انقراض به واسطه‌ی متزلزل‌کردن هرگونه نشانه‌ی درون‌بودگی و رهاکردن حوزه‌ی نفوذ آن‌هاست که فکر را وادار می‌کند تا تخیل نظری مغاک کیهانی باشد، تخیلی برای آن:

«از آنجا که انقراض کیهانی به اندازه‌‌ی مرگ بیولوژیکی داده‌ی مسلّمی در فلسفه است-هرچند به شکل عجیبی فلاسفه ظاهراً فرض می‌کنند که مرگ بیولوژیکی مهم‌تر از انقراض کیهانی است چنان که گویی قرابت معیاری برای اهمیت فلسفی است-هر منبع افقی‌ای که تفکر بدن‌مند برای تغذیه‌ی تلاش خود بدان متوسل شود بالضروره متناهی خواهد بود. پس چرا فکر باید همچنان به روایتی بپردازد که منابع روبه‌کاهش آن توسط معیارهای موقتی بدن‌مندی تعیین می‌شوند؟ چرا بر سر زمان قمار کنیم؟ تغییر بدن صرفاً راهی برای به‌تعویق‌افکندن مواجهه‌ی ناگزیر فکر است با مرگی که آن را در قالب خواست شناخت پیش می‌راند. و تغییر افق صرفاً ابزاری است برای مسدودکردن قلمرو استعلایی انقراض، دقیقاً از این جهت که تفاوت بین مرگ و زندگی، زمان و مکان، را خنثی می‌کند و توان انتولوژیکی‌ای را که به تفکر زمانمند (به واسطه‌ی آسیب‌ناپذیری آن در برابر مرگ فیزیکی) نسبت می‌دهند، خلع می‌کند».[17]

تکرار پس‌روی ثاناتروپیک فروید توسط برسیه تلاشی است برای فعال‌کردن حذف‌گرایی به‌مثابه‌ی یکی از بُردارهای نهایی روشنگری و افسون‌زدایی رهایی‌بخش. اما فعال‌کردن کیهانی حذف‌گرایی مستلزم این است که الگویی داشته باشیم تا تمام افق‌های درون‌بودگی را (از ارگانیسم‌ها تا ستارگان و کهکشان‌ها و حتی خود ماده) از توان‌های انتولوژیکی و فرصت‌های اصطلاحاً ویتالیستی‌شان برای آنکه محمل حیات فکر باشند تهی کنیم. الگویی که بتواند چنین پالایش عظیمی را تضمین کند روایت فروید از رانه‌‌ی مرگ است. اما، همانطور که برسیه هم می‌داند، دو مانع برای به‌کاربستن الگوی فروید وجود دارد: نخست، همانطور که گفتیم، تصور ظاهراً ناانسان‌گرا از کاپیتالیسم و به خصوص صورت‌بندی مجدد و فرویدی نیک لند از سرمایه توجیهی است برای تمایلات کاپیتالیستی فاعلیت‌های آنثروپیک [انسان‌وار] به‌مثابه‌ی بُردارهای اخلاقی و سیاسی. بنابراین، تصور ناانسان‌گرا از کاپیتالیسم به شکلی استراتژیک ویتالیسم و رویه‌های آری‌گوی آن را از طرف نظریه‌ی رانه‌ی مرگ فروید ستایش می‌کند. دومین مانع این است که روایت فروید از رانه‌ی مرگ صرفاً مشتمل است بر انتقالی از امر ارگانیک به امر غیرارگانیک که موجب فروپاشی است، یعنی، پس‌روی ثاناتروپیک خاص زندگی ارگانیک در کل. بدین سبب، برسیه روایت فرویدی رانه‌ی مرگ را در سطح کیهانی دوباره فعال می‌کند. بدین ترتیب بُردار حذف‌گرایی می‌تواند افق هر درون‌بودگی را ترک کند-چه درون‌بودگی امر ارگانیک و چه درون‌بودگی امر غیرارگانیک (ماده‌ی پایه بماهو)-و بدین ترتیب روند کیهانی پروژه‌ی افسون‌زدایی روشنگری را تضمین نماید. همزمان، تکرار کیهانی روایت فروید از رانه‌ی مرگ می‌تواند کفایت مشارکت کاپیتالیستی برای شتاب‌بخشی به رهایی افسون‌زدای مندرج در حقیقت انقراض را متوقف کند. از آنجا که حتی ماده هم رها می‌شود تا قلمروهای مغاک‌آسای تفکر نظری گشوده شوند، مشارکت انسانی برای شتاب‌بخشی به تکینگی کاپیتالیستی اهمیت خود را از دست می‌دهد زیرا جنبه‌ی دوطرفه‌ی مشارکت توسط قدرت یک‌جانبه‌گرای انقراض کیهانی نهایی غصب می‌شود. اما الغای کفایت نه ضامن آینده‌ای دست‌نخورده و بکر برای روشنگری است و نه دلایل کافی به دست می‌دهد در این مورد که چرا مشارکت‌های بی‌پروای انسان در کاپیتالیسم باید متوقف شود. تکرار کیهانی الگوی فروید توسط برسیه تنها می‌تواند افق ویتالیستی مندرج در تعریف ضداومانیستی کاپیتالیسم را چنان که لند پیش می‌کشد حذف کند. اما این تکرار حقیقت نظری کاپیتالیسم را در مقام تکینگی‌ای گریزناپذیر برای فروپاشی (که به نظم محافظه‌کار افق آنتروپیک است) دست‌نخورده باقی می‌گذارد. پروژه‌ی برسیه نیز، که هسته‌ی بنیادین و جبهه‌ی اصلی تعریف لند از کاپیتالیسم را می‌پذیرد و تغییر نمی‌دهد، به شکلی آیرونیک بدل به برنامه‌ی اخلاقی-سیاسی بی‌کنشی می‌شود که چرخشی اتوپیایی در آن ایجاد شده. روایت برسیه از روشنگری حذف‌گرا بدین معنا در ساده‌لوحی اوتوپیایی‌ غوطه‌ور است و به فرصت‌هایی تکیه می‌کند که ناشی از پلاستیسیته‌ی عصبی-شناختی است و همزمان در صلح و آرامش با کاپیتالیسم روی زمین همزیستی دارد.

در بخش بعد، خواهیم دید که چرا تکرار کیهانی الگوی انرژتیک فروید توسط برسیه نمی‌تواند انسجام کاپیتالیسم را در مقام تکینگی‌ای برای فروپاشی که توسط نظم اقتصادی ارگانیسم انسانی تصرف شده برهم‌بزند، تکینگی‌ای که هدفش شتاب‌بخشی است برای حفاظت اشتدادی و نگهداری امتدادی (پیچیده‌سازی). بدین ترتیب، باید نشان دهیم که چگونه تأکید بر برخی جنبه‌های نظریه‌ی پس‌روی ثاناتروپیک فروید موجب می‌شود که لند به اشتباه ابعادی ضداومانیستی و در نتیجه رهایی‌بخش و افسون‌زدا به کاپیتالیسم نسبت دهد. همچنین، خواهیم گفت که تفسیر خوانش گزینشی لند از روایت فروید از رانه‌ی مرگ سرانجام موجب می‌شود که بازنویسی کیهانی رانه‌ی مرگ توسط برسیه نسبت به حقیقت معماگون کاپیتالیسم بی‌توجه باشد. در بخش بعد همچنین می‌‌کوشم به دو پرسش مطرح‌شده در پایان بخش اول پاسخ دهم.

بخش سوم

فروید، در آنچه به نظر می‌رسد نقطه‌ی اوج  فراسوی اصل لذت باشد می‌نویسد:

«دست آخر، آنچه نشان خود را بر تطور ارگانیسم‌ها نهاده باید تاریخ زمینی باشد که در آن زیست می‌کنیم، و نسبت آن با خورشید. […] اگر غایت حیات وضعیتی از امور بود که هرگز تاکنون حاصل نشده، این غایت در تناقض با ماهیت محافظه‌کار غرایز قرار می‌گرفت. برعکس، [این غایت] باید یک وضعیت کهن چیزها باشد، وضعیت اولیه‌ای که موجود زنده زمانی از آن گسست و جدا شد، وضعیتی که موجود زنده در تلاش است از طریق مسیرهای پیچاپیچ تحولّ خود بدان برسد. اگر این نکته را حقیقتی بدون استثنا بدانیم که هر چیز زنده به دلایلی درونی می‌میرد (یعنی بار دیگر غیرارگانیک می‌شود) در این صورت مجبوریم بگوییم که «غایت حیات مرگ است» و، چون به عقب بنگریم، [باید گفت که] «موجودات غیرزنده پیش از موجودات زنده وجود داشته‌اند». […] شاید تا مدتی طولانی جوهر زنده بدین ترتیب در حال ساخته‌شدن از نو و مردن به آسانی بوده باشد، تا زمانی که تأثیرات خارجی تعیین‌کننده چنان دگرگون شدند که جوهر هنوز باقی را هرچه بیشتر از خاستگاه نخستینی حیاتش دور کنند و مسیرهای فرعی همواره پیچیده‌تری برایش خلق کنند پیش از آنکه به غایت خود برسد، یعنی مرگ. این مسیرهای پیچاپیچ منتهی به مرگ، که غرایز محافظه‌کار بدان‌ها وفادارند و التزام دارند، بدین ترتیب امروز تصویری از پدیدارهای حیات به ما عرضه می‌کنند».[18]      

سپس فروید به صراحت طبیعت این تمایل ثاناتروپیک یا مرگ‌سو را رژیم انحصارطلب مرگ معرفی می‌کند که متکی به محدودیت‌های اقتصادی و شرایط حفاظتی ارگانیسم است:

«[غرایز صیانت ذات] غرایزی مقوّم هستند که کارکردشان تضمین این نکته است که ارگانیسم مسیر خود را به سوی مرگ پی می‌گیرد، و پس‌زدن هر مسیر ممکن بازگشت به وجود غیرارگانیک غیر از مسیرهایی که درون خود ارگانیسم جای دارند. دیگر لازم نیست به تعیّن معماگون ارگانیسم در جهت حفظ وجودش در برابر تمام موانع بیندیشیم. آنچه باقی می‌ماند این واقعیت است که ارگانیسم آرزو دارد که تنها به شیوه‌ی خاص خود بمیرد».[19]

روایت فروید از رانه‌ی مرگ یا نظریه‌ی پس‌روی ثاناتروپیک متضمن سه جنبه‌ی متصل است، شیطان نظری سه‌سر. این سه جنبه، هرچند هرکدام مسیری در تفکر نظری هستند و پیامدهای مشخصی دارند، به شکل پیچیده‌ای به هم پیوسته‌اند و نمی‌توانند مستقل از هم عمل کنند. به منظور تدقیق تحلیلی مسئله، این سه جنبه یا بُعد به‌هم‌پیوسته را بدین ترتیب تفکیک می‌کنیم:

  1. نخستین جنبه (حقیقت افسون‌زدا/ابژکتیوسازِ انقراض): ارگانیسم (به‌مثابه‌ی شاخص درون‌بودگی) به شکلی موقت از دل وضعیت غیرارگانیک بسط می‌یابد اما همچنان –به هر طریق و به هر بهایی– به شکل انرژتیک به جانب بیرون‌بودگی ماتقدم خود رانده می‌شود از طریق منبسط‌کردن انقباض و فشردگی خود و بازگشتن به جانب (انبساط) غیرارگانیک. پس‌روی ثاناتروپیک معطوف به مرگی است که واقعیت آن را نه می‌توان همچون وضعیتی گذشته مشخص کرد (که در این صورت تابع تجربه‌ی پس‌رفتی است) و نه همچون نقطه‌ای در آینده (در نتیجه مستقل از واقعیت ارگانیسم). واقعیت مرگ نخستینی یکسره نسبت به شرایط حیاتی که این مرگ به شکل تروماتیک بدان منجر می‌شود بیرونی است. پس‌روی ثاناتروپیک حاوی حقیقت افسون‌زدای انقراض است به‌مثابه‌ی بیرون‌بودگی ماتقدمی که ابژکتیویته‌ی بالفعل و مستقل آن و اقتضای یک‌جانبه‌ی آن برای ابژکتیوسازی، موجب می‌شوند قابل جذب برای سوبژکتیویته‌ی استعلایی نباشد. از آنجا که فعلیت و استقلال انقراض هم مقدم بر زمانمندی اگزیستانسیال است و هم جای آن را می‌گیرد، انقراض بدین ترتیب به انواع مختلف اسپیریتوالیسم ناظر به مرگ فروکاست‌ناپذیر است.
  2. دومین جنبه (پراکسیس انحلال): هرچند پس‌روی ثاناتروپیک به جانب بیرون‌بودگی ماتقدم توسط بیرون‌بودگی ماتقدم یک‌جانبه شده است، اما روند و اقتصاد دینامیک آن تابع طبیعت محافظه‌کار ارگانیسم است. تمایل به انحلال، یا دقیق‌تر، روند انبساط به جانب مرگ مفرط توسط طبیعت محافظه‌کار ارگانیسم شکل داده می‌شود. ناسازگاری انرژتیک بین مرگ ناغایت‌مند و طبیعت محافظه‌کار و ارگانیک (یعنی میانه) منجر بدان می‌شود که پس‌روی ثاناتروپیک به لحاظ توپولوژیکی، دینامیکی و اقتصادی همچون چرخش یا انحنایی تصریفی درک شود. زندگی بدین معنا وجهی و تصریفی از مرگ است. چرخش دینامیک و اقتصادی زندگی، علی‌رغم گریزناپذیری مرگ، افق‌هایی پیچاپیچ برای مشارکت می‌گشاید. میانبر زندگی یا تصریف مرگ به جانب پراکسیس گشوده می‌شود (در نتیجه امکان مداخله‌ی سیاسی و مشارکت اقتصادی گشوده می‌شود).
  3. سومین جنبه (تمایل استبدادی کاربست): از آنجا که روند و واسطه‌ی پس‌روی ثاناتروپیک توسط نظم اقتصادی و شرایط حفاظتی ارگانیسم تعیین می‌شوند، شکل عملکرد تمایل فروپاشی ارگانیسم تابع فروکاست‌های کمی و کیفی ناشی از کاربست‌پذیری اقتصادی ارگانیسم است. به عبارت دیگر، شرایط حفاظتی ارگانیسم محدودیتی اقتصادی بر تمایل فروپاشی ارگانیسم تحمیل می‌کنند به نحوی که ارگانیسم تنها به طُرُقی می‌میرد که نسبت به آن درونماندگار یا به عبارت دیگر قابل کاربست هستند. ارگانیسم تنها می‌تواند تابع مسیر مشخص یا به لحاظ اقتصادی محافظه‌کارانه‌ی خود باشد تا بتواند منبسط شود. شتاب‌بخشیدن به تمایل انحلالی از طریق پراکسیس سیاسی و اقتصادی بدین ترتیب منجر به واگرایی نسبت به اقتصاد محافظه‌کار نمی‌شود، بلکه منجر به فعال‌سازی مجدد و اشتدادی نهادهای استبدادی اقتصادی در قبال مرگ می‌شود.
  4. چنان که در بخش دوم دیدیم، تصور ماتریالیستی لیبدویی لند از کاپیتالیسم در مقام پراکسیسی ضداومانیستی که نسبت به روند نابودگر رهایی گشوده است، تقویت و تشدید جنبه‌ی دوم الگوی فروید است. اما همزمان، به شکلی نسبی جنبه‌ی نخست روایت فروید از رانه‌ی مرگ را نیز در بازه‌ای زمینی یا غیرفراگیر به کار می‌بندد. در نتیجه، در روایت لند از کاپیتالیسم، پراکسیس سیاسی-اقتصادی (که ناشی از میان‌برها و نابهنجاری‌های زندگی است) با بُردار کیهانی رهایی تلاقی می‌کند. اما برسیه، از طریق کاربست مجدد و کیهانی جنبه‌ی نخست، به شکلی درخشان نشان می‌دهد که حقیقت رهایی‌بخش انقراض نهایتاً تمایلات ویتالیستی را در جنبه‌ی دوم خنثی می‌کند و بازه‌ی رهایی را از زمینی به کیهانی بسط می‌دهد. و همین گشایش کیهانی است که ضربه‌ای سرنوشت‌ساز علیه بسندگی منافع و امیال انسانی‌‌ای وارد می‌کند که مکرّراً درون کاپیتالیسم به‌مثابه‌ی عناصر رانشی و دافع مندرج گشته‌اند. برسیه به شکل کیهانی جنبه‌ی نخست نظریه‌ی پس‌رفت ثاناتروپیک فروید را تکرار می‌کند تا بُردار حذف‌گرا/افسون‌زدای روشنگری را تا سرحدات بیرون‌بودگی کیهانی به‌مثابه‌ی حقیقت یک‌جانبه‌ساز کاربست تفکر نظری بسط دهد. اما، تکرار کیهانی روایت فرویدی رانه‌ی مرگ توسط برسیه همچنین منجر به گشایش کیهانی جنبه‌ی دوم (یعنی نظریه‌ی میانبرها) می‌شود که از جنبه‌ی نخست جدایی‌ناپذیر است. اما در این مورد پیچش‌های فزاینده‌ی تمایل به امحأ حاکی از فرصت‌های جدیدی برای تطویل حیات فکر نیستند. بلکه این پیچش‌های هزارتویی حاکی از زنجیره‌ی معوج افق‌های ترومازده‌ی درون‌بودگی‌هایی هستند که باید رها شوند، یکی را باید به نفع دیگری رها کرد. اینجا umwege [میانبرها] گرافی عرضه می‌کنند برای ابژکتیوسازی بیرونی فکر، زیروروکردن اندیشه، چنان که طی آن تعهد به اندیشه توسط خیانت ابژه به سود انقراض نابود می‌شود. بدین سبب است که تکرار کیهانی جنبه‌ی نخست توسط برسیه به شکلی نبوغ‌آمیز پرهیبی از یک اخلاق غیرویتالیستی یا سیاست لایه‌زدای حذف‌گرایی را پیش می‌کشد که هدفش ابژکتیوسازی هر افق درون‌بودگی است (از جمله فکر و بدن‌مندی) تا بتواند آن‌ها را در معرض بُردار بیابان‌زای حذف‌گرایی قرار دهد. اما، هم لند و هم برسیه ظاهراً نسبت به تضمنات جنبه‌ی سوم (یعنی تمایل استبدادی توانش) بی‌توجه هستند و آن را از محاسبات خود در مورد کاپیتالیسم و روشنگری حذف می‌کنند.

حیات ارگانیسم توسط شیوه‌ی بازگشت آن به وضعیت غیرارگانیک تعیین می‌شود. در نتیجه زندگی انسانی تابع مسیر بازگشت انسان به بیرون‌بودگی ماتقدم است. پس‌روی ثاناتروپیکی که خود را همچون تمایل امحأگری به جانب ماده و انرژی عرضه می‌کند از طریق این مسیر پیش می‌رود. چنین مسیری برای انسان توسط شرایط حفاظتی ارگانیسم انسان ترسیم می‌شود. این رژیم حفاظتی سیستم گشوده یا ارگانیسم را که فروپاشی یا پس‌رفت ثاناتروپیک را وادار می‌کند با توان دینامیک ارگانیسم یا اقتصاد امحأ ارگانیسم هماهنگ باشد، نکروکراسی [مرگ‌سالاری] می‌نامیم. به اختصار، نکروکراسی حاکی از محدودیت‌های اقتصاد محافظه‌کار است نه در قبال زندگی بلکه در قبال شیوه‌های مرگ ارگانیسم؛ و راهی است برای بازگشتن به مرگ اولیه‌ای که روند زندگی ارگانیسم را تجویز و تعیین می‌کند. بدین ترتیب، نکروکراسی متضمن این نیست که هر حیاتی حاکمیت واقعی مرگ را از همان آغاز با خود بیاورد یا بدین معنا نیست که زیستن یعنی تبعیت و تن‌دادن به حاکمیت مرگ. بلکه نکروکراسی بدین معناست که ارگانیسم باید بمیرد یا بیرون‌بودگی ماتقدم را در چنگ گیرد، اما تنها به شیوه‌هایی که شرایط حفاظتی یا نظم اقتصادی آن بتوانند تاب بیاورند. اصل تاب‌آوری در نسبت با شکل پس‌رفت ثاناتروپیک یکسره تابع نظم اقتصادی ارگانیسم است، اما عمدتاً توسط گزاف‌بودن و گریزناپذیری مرگی مشروط می‌شود که توسط بیرون‌بودگی ماتقدم انقراض مفروض است. در نتیجه، نکروکراسی تابع شرایط حفاظتی عاملیت زنده‌ای است که نمی‌تواند ناگریزی مرگ را پس بزند، یا نمی‌تواند به شکلی نامشروط به وضعیت غیرارگانیک بازگردد.

 همانطور که پایین‌تر خواهیم گفت، نامشروط‌بودن مرگ یا انقراض نباید با مشروط‌بودن بازگشت به مرگ اولیه خلط شود. مورد اخیر توسط تکوین ارگانیسم تحمیل می‌شود که در آن توانمندی‌ها و شرایط حفاظت از اجزأ انبساط وضع‌شده توسط مرگ نامشروط جدایی‌ناپذیرند. برای عاملیت زنده، مسیر منتهی به مرگ توسط توان دینامیک حفاظتی تحمیل می‌شود که تنها می‌تواند بر مبنای شرایط ناشی از عوامل اشتدادی یا امتدادی قابلیت مشخص‌شده بمیرد یا امحأ شود.  قابلیت بدین معنا تناسب بین اقتصاد تغذیه و افراط خارج است که در تضایف اقتصادی بین انتقال تلفیقی و پیشرفت تشریحی ارگانیسم یا نظام گشوده است. بدین سبب، پیچیدگی عاملیت زنده که متناظر با توان آن برای ایجاد تعویق زمانی در مرگ و تبدیل زمان حاصله به «سود» قابل‌سرمایه‌گذاری برای ارگانیسم زنده است، معنایی ندارد جز شیوه‌ی قابل‌حصول مرگ یا فروپاشی. کاپیتالیسم، به واسطه‌ی تمایلش به پیچیده‌سازی، جذب آکسیوماتیک تمام منابع و تأکید بر استقلال درونی علی‌رغم حرکت شتاب‌بخش به جانب فروپاشی، متناظر با اصول مسیری قابل‌حصول به جانب فروپاشی و انحلال است که توسط توان حفاظتی سیستم آنتروپیک در قبال ناگزیری مرگ تجویز و مشروط شده است.

وقتی رژیم نکروکراتیک ارگانیسم (مندرج در سومین جنبه‌ی روایت فروید از رانه‌ی مرگ) افشا شود، کاپیتالیسم همچون واپسین جبهه‌ی حفاظتی‌ هویدا می‌شود که ارگانیسم انسانی حاضر به تسلیم آن نیست. تضمنات رژیم نکروکراتیک ارگانیسم، تصور لند از «کاپیتالیسم رهایی‌بخش همچون گردباد فروپاشی» را خلع سلاح می‌کند، زیرا لاف‌زنی‌های ظاهراً ناانسانی آن را سلب می‌کند. همزمان، چنین تضمناتی مایه‌ی لکه‌دارشدن بُردار افسون‌زدای تفکر نظری است که مندرج در حقیقت انقراض است که در قلب پروژه‌ی برسیه جای  دارد. هرچند انسان، قوا و امتیازات آن توسط حقیقت انقراض ابژکتیو شده و در نتیجه از بین می‌روند، برای انسان تضمنات چنین حقیقتی تنها می‌تواند در قالب همسازی با جنبه‌های منحصراً حفاظتی ارگانیسم انسانی ثبت شود. هرچند انسان به شکلی یکجانبه توسط حقیقت انقراض در سطحی کیهانی ابژکتیوسازی می‌شود، روند ابژکتیوسازی آن به‌مثابه‌ی فروپاشی و انحلال یکسره متناظر است با شکل محافظه‌کار درونی و مبانی درونی‌شده‌ی قلمرو آنتروپیک. بُردارهای نظری‌ای که حقیقت کیهانی انقراض به کار می‌بندد بدین ترتیب توسط رژیم نکروکراتیکی نابود می‌شوند که در آن انسان تنها می‌تواند در انطباق با نظم و توان اقتصادی خود نسبت به «مرگ گزاف» (برسیه) خود به‌مثابه‌ی انقراض بیندیشد.[20] یعنی هرچند حقیقت کیهانی انقراض اشاره به لحظه‌ای افسون‌زدا دارد، اما هسته‌ی ثبت آن ملازم با اقتصاد محافظه‌کار و وجه خاص و محدود ارگانیسم انسانی است. از آنجا که حقیقت انقراض برای ارگانیسم امری گزاف است، غنای آن همواره به شکل انرژتیک تابع توانمندی ارگانیسم است.[21] «فرصت‌های نظری» (برسیه) حقیقت انقراض از این منظر خود مؤیِّد و تقویت‌کننده‌ی حقیقت محافظه‌کار و درونی‌ساز توانمندی یا قابلیت انسانی هستند.[22] تضمنات رژیم نکروکراتیک ارگانیسم، چنان که خواهیم دید، هم حدود تصور رهایی‌بخش از کاپیتالیسم را مشخص می‌کنند و هم فرصت‌های نظری ناشی از حقیقت انقراض را.

بخش چهارم

رژیم نکروکراتیک ارگانیسم دو پیامد اقتصادی دارد: (الف) طبیعت محافظه‌کار ارگانیسم بیان می‌کند که ارگانیسم تنها باید تابع مسیر خاص خود به سوی مرگ باشد و تمام شیوه‌های دیگر تغییر بیرون‌بودگی ماتقدم که  نسبت به ارگانیسم درونماندگار نبوده یا به عبارت دقیق‌تر ارگانیسم قابلیت آن را ندارد، باید طرد شوند؛ (ب) هر تغییر یا اصلاحی که معطوف به روند زندگی ارگانیسم یا معضلات مربوط به آن باشد نهایتاً هماهنگ با مسیر مشخص‌شده‌ی ارگانیسم به سوی مرگ است که همخوان با نظم اقتصادی ارگانیسم است. مسیر منتهی به مرگ بازه‌ی وجوه مختلف مرگ ارگانیسم را مشخص می‌کند زیرا این وجوه مسیرهای فروپاشی‌ای هستند که اقتصاد ارگانیسم، به شکل اشتدادی و امتدادی، قابلیت آن‌ها را دارد. در نتیجه دومین قانون نکروکراتیک را می‌توان به شکل متفاوتی بیان کرد: واریاسیون‌هایی در شیوه‌ی زیستن و گزینش یک مسیر خاص که به سود یا زیان ارگانیسم است، درون مرزهای طبیعت اقتصادی و محافظه‌کار ذاتی ارگانیسم باقی می‌مانند که توسط اقتصاد محدود یا سیاست طردگرای آن در قبال مرگ مشخص می‌شود. تولید کاپیتالیستی سبک‌های زندگی بدین معنا چیزی نیست جز پیامد انقیاد کاپیتالیسم نسبت به رژیم نکروکراتیکی که برحسب آن ارگانیسم باید تنها به شیوه‌هایی بمیرد یا منفیت را به بند کشد که اقتصاد محافظتی آن قابلیتش را داشته باشد. آن به اصطلاح گشودگی کاپیتالیسم به جانب شیوه‌های زندگی و شیفتگی آن نسبت به الگوهای رهایی معطوف به حیات، شاهدی است بر امتناع مستمر آن در به‌پرسش‌کشیدن رژیم نکروکراتیک. این گشودگی اشارتی است به ناتوانی ذاتی کاپیتالیسم در طرح شیوه‌های بدیلی برای رویارویی با مرگ و به‌بندکشیدن بیرون بودگی، شیوه‌هایی غیر از آن‌ها که افق محافظه‌کار قابلیت آن‌ها را دارد. هر الگویی از رهایی که معطوف به حیات ارگانیسم باشد محدود به افق انحصارطلب نکروکراسی است که کاملاً با نظم اقتصادی ارگانیسم هماهنگ است. الگوهای رهایی معطوف به حیات صرفاً به امکانات مختلف حیات ارگانیسم به‌مثابه‌ی شیوه‌های زیست دیکته‌شده توسط رژیم نکروکراتیک ارگانیسم اشاره می‌کنند. بدین ترتیب، چنین الگوهایی چارچوب محدود خود را پنهان می‌کنند و طبیعت فرمانبر خود در برابر رژیم سرکوبگر نکروکراسی را مخفی می‌سازند، یعنی رژیمی که حالات رویارویی با مرگ یا بیرون‌بودگی الزام‌آور را محدود می‌کند.[23]

تقریب ناانسان‌گرایی و تکینگی سرمایه به جانب فروپاشی، اگر نگوییم نوعی کوته‌نظری انسانی، دست‌کم معیوب است. سبب این است که بُردار شتاب‌بخش سرمایه به جانب فروپاشی یکسره در محدوده‌های رژیم نکروکراتیک ارگانیسم باقی می‌ماند که به موجب آن سیاست محدودکننده در قبال حالات فروپاشی به شکلی بنیادین تابع اقتصاد محافظتی و شرایط درونی‌ساز ارگانیسم (انسانی) است. به عبارت دیگر، تمایل کاپیتالیسم به فروپاشی به شکلی ژرف در بند حد تقویمی قلمرو آنتروپیک است زیرا افق آنتروپیک به شکل بنیادین به واسطه‌ی شیوه(های) حیات متمایز نمی‌شود بلکه وجه مشخصه‌ی آن رویکرد همزمان محدودشده و محدودکننده‌ در قبال مرگ و بیرونی‌سازی [یا فروپاشی ارگانیسم م.ف.] است. درواقع کاپیتالیسم درست همان مسیر محافظه‌کار به سوی مرگ است که توسط ارگانیسم انسانی در سطحی فراگیر تحمیل شده است. کاپیتالیسم افراط حقیقت انقراض را دفع نمی‌کند بلکه به شکلی اقتصادی چنین افراطی را تأیید و قابلیت آن را تجویز می‌کند. درواقع، استخدام یا کاربست اقتصادی افراط حقیقت انقراض بی‌شک کاربستی ناموفق است، اما یک «کاربست ناموفق» ذاتی و ضروری برای تضمین حقیقت آپوریایی کاپیتالیسم بدون امحأ آن. درواقع، کاربست هرگز متضمن به‌بندکشیدن حقیقتی گزاف یا افراطی نیست؛ بلکه کاربست ناموفق یا به عبارت دقیق‌تر اقتصادی است که متصل است به توان نظم محافظه‌کار. کاپیتالسم، تحت لوای اقتصاد کاربست ناموفق حقیقت انقراض، می‌تواند از گریزناپذیری و فراگیری انقراض به ترتیب برای زدن نقاب تکینگی و تحکیم حضور همه‌جایی و مقتدر خود بهره برد. کاپیتالیسم، با عرضه‌کردن تکینگی و فراگیری در مقام حقایق مسلّم خود، می‌تواند ماهرانه نظم اقتصادی آنتروپیک یا انسان‌محور خود را در مقام شیوه‌ی زمینی فراگیر و مسلطی برای کنترل بیرون‌بودگی عرضه کند که به نظر «کمی انسانی» (لند) می‌رسد. اما درواقع آنچه  کاپیتالیسم از طریق فرصت‌های سیاسی-اقتصادی ناشی از «کاربست ناموفق» حقیقت انقراض ایجاد می‌کند، تصمیم اقتصادی ارگانیسم انسانی در قبال مرگ نخستینی است.

به گفته‌ی فروید ارگانیسم تنها تابع مسیر مرگ خاص خود است. این مسیر ثاناتروپیک یا مرگ‌سو مشتمل است بر آن شیوه‌های فروپاشی که به شکلی بنیادین طبیعت محافظه‌کار ارگانیسم قادر به آن‌ها باشد. شیوه‌های بدیل بازگشتن به وضعیت نخستینی انحلال در تناقض با ماهیت محافظه‌کار شیوه‌ی خاص پس‌رفت ثاناتروپیک ارگانیسم هستند و توسط رژیم نکروکراتیک حذف می‌شوند. بنابراین اگر تصور نهایی از کاپیتالیسم عبارت باشد از یک تکینگی شتاب‌گیرنده و ناگزیر فروپاشی که هر منبع سیاره‌ای را جذب خود می‌کند، در این صورت [کاپیتالیسم] نمی‌تواند یک شیوه‌ی بدیل و رادیکال فروپاشی باشد در قیاس با شیوه‌هایی که پیشاپیش در توان ارگانیسم (انسانی) است. زیرا اگر کاپیتالیسم درواقع بُردار انحلال بیرونی نسبت به خصلت محافظه‌کار انسان بود، پیشاپیش حذف شده و با خشونت توسط نظم اقتصادی ارگانیسم انسانی پس زده می‌شد. سبب این است که، چنان که گفتیم، آنچه ارگانیسم پس می‌زند نه شیوه‌های بدیل حیات بلکه شیوه‌های بدیل تغییردادن مرگ نخستینی و بیرون‌بودگی مسلط است. بدین سبب، کاپیتالیسم چیزی نیست جز شیوه‌ی فروپاشی و انحلالی که خاص افق آنتروپیک است زیرا کاملاً با توان تشکّل‌یابی درونی‌شده‌ی انسان در پیکربندی‌های اقتصادی مختلفش هماهنگ و همخوان است. از آنجا که کاپیتالیسم شیوه‌ی کاملاً امکان‌پذیر انحلال و فروپاشی نظم اقتصادی افق آنتروپیک است، پس به شکل ذاتی نسبت به هر شیوه‌ی دیگر «به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی» که نتواند آن را در افق آنتروپیک جای دهد خصومت می‌ورزد. به عبارت دیگر، حقیقت استیلای جهانی کاپیتالیسم برخاسته از نکروکراسی انحصارگرای آن است: تدبیری وحشی علیه تمام شیوه‌های بدیل به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی یا بازگشتن به مرگ نخستینی غیر از آن شیوه‌هایی که نسبت به افق آنتروپیک درونماندگار و در توان آن هستند. تنها تدبیری فراسوی نفرت و خصومت اما کورشده توسط نظم اقتصادی ارگانیسم و استلزامات اکید آن است که می‌تواند هشیاری ستیزه‌جو و هوشمند کاپیتالیسم در برابر تمام صور دیگر فروپاشی و منفیت را توضیح دهد. این هشیاری در تقریب بی‌وقفه‌ی کاپیتالیسم به هر شکلی از منفیت متجلی می‌شود به منظور جذب آن به‌مثابه‌ی یک شکل دیگر یا سبک دیگری از زندگی. کاپیتالیسم بدین ترتیب می‌تواند از استخدام منفیت در مقام شکلی بدیل برای به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی جلوگیری کند و در نتیجه جلوی موضع مسلط آن در قبال امر انسانی را بگیرد.

نظم اقتصادی ارگانیسم که مشروط‌شده توسط ساخت محافظه‌کار ارگانیسم است، شیوه‌ی بازگشت ارگانیسم به «وضعیت انحلال» نخستینی را موجَب می‌سازد.  معیار چنین وجوبی (مردن به شکلی خاص) توان ارگانیسم است. در تناظر با آن، گشودگی تضایف اقتصادی دینامیکی است بین مولفه‌های اقتصادی اشتدادی و امتدادی ارگانیسم. گشودگی ارگانیسم به سمت خارج از طریق مسیری مقرون به صرفه تحقق می‌یابد که مشتمل است بر بازه‌ای از فعالیتهای متناظر با شرایط اقتصادی ارگانیسم. این بدان معنا نیست که نظم اقتصادی ارگانیسم ناگزیربودن مرگ یا انحلال را از یاد برده است بلکه برعکس، در هر محاسبه‌ای یقینی‌بودن مرگ را مدنظر دارد. به واسطه‌ی درک امر ارگانیک به‌مثابه‌ی تصریف-توالی امر غیرارگانیک، طرفین انبساط که به شکلی نامشروط توسط امر غیرارگانیک وضع شده‌اند از شرایط ذاتی عاملیت ارگانیک منقبض جدایی‌ناپذیرند. توان ارگانیسم تنها با دربرگرفتن ناگزیری انحلال است که همزان می‌تواند حافظ اقتصاد محافظه‌کار ارگانیسم باشد و نیز درگیر فعالیت‌های امتدادی/تشریحی‌ای باشد که شامل مخاطرات و هزینه‌های خطرناک است. در نتیجه شاکله‌ی محافظه‌کار ارگانیسم به جای تعویق زمان مرگ و گریز از حقیقت انقراض، می‌کوشد تا مرگ نامشروط را امکان‌پذیر کند و حقیقت انقراض را با مبانی اقتصادی خودش بیان کند. توانمندی [خاص ارگانیسم برای فروپاشی م.ف.] تضمین می‌کند که یک‌جانبگی مندرج در گریزناپذیری انقراض به شکلی اقتصادی و در نتیجه ناموفق، دو‌جانبه شود. هدف توانمندی این است که ناسازگاری بین میل ذاتی صیانت ذات و گریزناپذیری مرگ را با نظم اقتصادی ارگانیسم سازگار کند. موضع هشیارانه علیه مسیرهای بدیل به جانب مرگ یعنی بیرون‌کشیدن دو‌سویه‌سازی اقتصادی مبانی یک‌سویه‌ی مرگ، زیرا اینجا دوسویه‌سازی شاهدی است بر به‌بندکشیدن حقیقت انقراض درست بر اساس همان مبانی ارگانیسم و نظم اقتصادی آن. تاثیرات افسون‌زدای انقراض بر فکر نیز توسط دوسویه‌سازی اقتضادی مرگ منکوب می‌شوند. برای افق آنتروپیک، چنین مبانی دوسویه و ممکنی تابع حقیقت کاپیتالیسم ازبندرسته‌ی شیزوفرنیک است به‌مثابه‌ی شکل مسلط و ممکن فروپاشی یا پس‌رفت ثاناتروپیک. اگر «حقیقت انقراض» به شکلی ناموفق همچون بُردار فروپاشی به بند کشیده شود که مبانی آن در توان ارگانیسم است و اگر کاپیتالیسم برای افق آنتروپیک همچون مجموعه مسلط چنین بردارهایی باشد، در این صورت به‌بندکشیدن اقتصادی حقیقت انقراض سرآغاز حقیقت کاپیتالیسم است.

در نهایت، معنای مقاومت کاپیتالیسم در برابر صور غیردیالکتیکی منفیت این است که حقیقت اکید انقراض در بند مبانی محافظه‌کار افق آنتروپیکی است که در تمایل سرمایه به فروپاشی به بند کشیده شده است. وانگهی، این هشیاری آکسیوماتیک نشان می‌دهد که کاپیتالیسم تمایل ندارد حقیقت انقراض را خارج از مسیری که خود به لحاظ اقتصادی برای فروپاشی‌اش تدارک دیده، به اشتراک بگذارد. در این صورت، فرصت‌های نظری ناشی از حقیقت گزاف انقراض به توان مبارزاتی کاپیتالیسم کمک می‌کند در پس‌زدن شیوه‌های بدیل به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی و انسداد بازتصاحب منفیت غیردیالکتیکی به شیوه‌هایی که تابع نظم اقتصادی افق محافظه‌کار نیستند.

دلیل مقاومت در برابر مسیرهای بدیل فروپاشی را به سادگی می‌توان بیان کرد: ارگانیسم تأکید دارد بر به‌بندکشیدن مرگ [یا بیرون‌بودگی م.ف.] به شیوه‌ی خاص خود. این شیوه‌ی خاص عبارت است از شرایط ذاتی مندرج در توان ارگانیسم برای بقأ و در نتیجه توان آن برای کاربست چنین بقا و حفاظتی در هر مسیری. در همین راستا، این شیوه شامل مبانی اقتصادی‌ای است که نشان از مرزهای ارگانیسم دارند و تصور آن را تعیّن می‌بخشند. آنچه نخست ارگانیسم را وادار می‌کند تا مسیر خاص خود را به جانب مرگ شکل دهد، امتناع چانه‌زنی بر سر شرایط تحمیلی مرگ گزاف خویش است. به عبارت دیگر، یک‌سویگی انقراض (عظمت گزاف و تروماتیک حقیقت انقراض) است که الهام‌بخش به رژیم انحصاری فروپاشی ارگانیسم است. از منظر افق آنتروپیک، کاپیتالیسم متناظر است با رژیمی نکروکراتیک که در آن دگرگون‌سازی مرگ نخستینی و به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی به شکلی انجام می‌شود که کاملاً منطق با آرایش محافظه‌کار افق درونی‌شده باشد. در نتیجه، عظمت گزاف حقیقت انقراض است که الهام‌بخش ظهور و شتاب‌دهی به کاپیتالیسم است به‌مثابه‌ی تمایلی به فروپاشی و امحأ که به لحاظ اقتصادی ممکن باشد. وقتی مسئله بر سر حقیقت گزاف باشد، چه حقیقت خورشید و چه انقراض کیهانی، گزینه‌های نظری و حدسی محدود می‌شوند به اینکه چگونه ثروت و غنای گزاف (فرصت‌های نظری؟) را باید هدر داد. این اصل در قلب کاپیتالیسم به‌مثابه‌ی پیامد نظری حقیقتی گزاف حک شده است که اجبار تروماتیک به هدردادن باید را با اقتصاد ذاتاً محافظه‌کار توان بیشتر متحد می‌کند. تولید بی‌وقفه‌ی سبک‌های زندگی از جانب کاپیتالیسم نتیجه‌ی تصاحب مبانی اجباری و گزاف انقراض است به شکلی دوجانبه و ممکن. سبب این است که امکان حیات توسط این مبانی دوجانبه تضمین می‌شود که به موجب آن‌ها مرگ را تنها بر مبنای توانمندی ارگانیک و قدرت درونی‌سازی آن باید درک کرد. در نتیجه، برخلاف لند که سومین جنبه‌ی الگوی انرژتیک فروید را به‌مثابه‌ی «توهمی امنیتی» نفی می‌کند، نکروکراسی ارگانیک مرگ را تابع ارگانیسم نمی‌سازد، بلکه برعکس خود نتیجه‌ی تبعیت تام از مرگ است.[24]

موضع انحصارگرای ارگانیسم در قبال مسیرش به جانب مرگ همان بیان حقیقت برنگذشتنی حقیقت مرگ است درون افق ارگانیک به‌مثابه‌ی تمایل به فروپاشی که می‌بایست شرایط حفاظتی ارگانیسم را به جانب مرگ به بسیج کند. التزام نامشروط به مرگ (یا مرگی که مسیرش توسط مبانی اقتصادی ارگانیسم فراهم نشده) از همان آغاز حاکی از امتناع زمانمندی حیات ارگانیک است. مرگی که اجازه ندهد ارگانیسم به شیوه‌ی خاص خود بمیرد مرگی است که تمام شرایط لازم برای تفاوت‌یابی ارگانیک و بقأ موقت را غصب می‌کند. اما مصادیق ناضرور و کمیاب حیات ارگانیک و بقأ گذرا و ناپایدارش حاکی از این است که پس‌رفت ثاناتروپیک تنها در نسبت با قدرت ناگزیر و یک‌جانبه‌ی مرگ است که نامشروط است اما برحسب «مسیر عملکرد» خود، مشروط است. گریزناپذیری مرگ اشاره به عدم‌مشروطیت مطلق آن ندارد بلکه اشاره دارد به تلاش اجباری ارگانیسم برای به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی ماتقدم خود از طریق راندن تمام شرایط اقتصادی امتدادی و اشتدادی خود به جانب فروپاشی. میانبرهای حیات ناشی از این نیستند که مرگ باید به شکلی نامشروط پذیرفته شود بلکه ناشی از این هستند که ارگانیسم خودش تصریف مرگ است، منحنی شیب‌داری بین گریزناپذیری مرگ و شرایط محافظه‌کار ارگانیسم. درست همین تصور از ارگانیسم به‌مثابه‌ی ضریب دیفرانسیلی بین حقیقت برنگذشتنی مرگ و شرایط ارگانیک محافظه‌کار برای به‌بندکشیدن چنین حقیقتی است که منجر به امکان شتاب‌دهی یا تسریع به جانب فروپاشی می‌شود. اما، همانطور که گفتیم، چنین شتاب‌دهی و تسریعی به معنای پذیرش رادیکال حقیقت گزاف انقراض نیست بلکه اتفاقاً یک شیوه‌ی قابل‌پذیرش و کاملاً اقتصادی (ناموفق) به‌بندکشیدن افراط چنین حقیقتی است. افراط گریزنده‌ی حقیقت انقراض (در مقام آنچه نمی‌توان دورش زد) همان چیزی است که چنین شیوه‌ی ممکن به‌بندکشیدنی را درون نظم اقتصادی ارگانیسم ایجاب می‌کند. و همین به‌بندکشیدن ممکن است که درواقع می‌توان برحسب شتاب‌بخشی به آن اندیشید.[25]

بخش پنجم

تصوری از کاپیتالیسم که همزمان ناانسانی و رهایی‌بخش باشد و همچون گریزگاهی برای پراکسیس تخیلی (نظری؟)، موجود موهومی است که شتاب‌زده سرهم شده است. سبب این نیست که کاپیتالیسم واقعاً میلی تا حدی سرکوب‌شده به فروپاشی نیست بلکه سبب این است که تصویر کاپیتالیسم به‌مثابه‌ی یک تکینگی سیاره‌ای برای فروپاشی و امحأ شاهدی است بر سازگاری متصلب آن با افق انسان‌محور که فقط مسیر مناسب و ممکنی را به سوی مرگ در پیش می‌گیرد. بدین ترتیب، کاپیتالیسم به‌مثابه‌ی یک تمایل معوج به فروپاشی با سرسختی هر شیوه‌ی دیگری فروپاشی و انحلال و به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی را که نسبت به افق انسان‌محور آن درونماندگار یا در توان آن نباشد، حذف می‌کند. سبب این است که تعهد محافظه‌کار تمایل غالب به فروپاشی (یعنی مسیر ارگانیک به سمت انحلال) به این است که هر مزاحمتی را که بتواند به رویکرد دوسویه یا محافظه‌کار ارگانیسم نسبت به مرگ معطوف شود حذف کند. همزمان، تأکید بر فرصت‌های نظری که مولود حقیقت افسون‌زدای انقراض به‌مثابه‌ی «بیرون‌بودگی ماتقدم» باشد کمی بیش از اعتماد به نفسی فلسفی به اوج‌گیری روشنگرانه‌ی نیهیلیسم و دست‌کم گرفتن فریب‌های آنتروپومورفیک یا انسان‌گونه است. زیرا چنان که گفتیم، درون ارگانیسم، حقیقت انقراض همچون مسیری محافظه‌کار به سوی انقراض ثبت می‌شود، یعنی، در بند حقیقتی است که به شکلی فرودست قابل‌حصول است. از سوی دیگر، گفتیم که حقیقت گزاف انقراض الهام‌بخش به تمایل نکروکراتیک مسلط ارگانیسم به فروپاشی است که در مورد افق آنتروپیک حقیقت کاپیتالیسم را تشکیل می‌دهد. بدین سبب، حقیقت انقراض برای تضمین پراکسیس تخیلی کاپیتالیسم یا فرصت‌های نظری موجود در والایش نیهیلیستی روشنگری کافی نیست. خلاقیت‌های ظاهراً ناانسانی کاپیتالیسم و تضمنات نظری حذف‌گرایی کیهانی به ترتیب بدل به اجزأ تبدلّی ضداومانیستی یا جذابیت نیهیلیستی می‌شوند که از تصور فریبنده‌ی فنای محتوم تهی است. اعتماد صریح هردو به حقیقت انقراض به‌مثابه‌ی آنچه به شکلی رازآمیز همه‌چیز را سروسامان می‌دهد یا گشاینده‌ی مناظر نظری عاری از خرابکاری‌های انسان (خواسته باشد یا ناخواسته) ادای سهمی است به حقیقت کاپیتالیسم بدون اینکه به خود زحمت دهد از مأمن خویش بیرون بزند.

ثبت حقیقت گزاف انقراض به‌مثابه‌ی تمایلی ممکن به فروپاشی است که ارگانیسم را قادر می‌سازد به شکلی فعال ولی اقتصادی (یعنی ناموفق) انقراض را به بند کشد. و همین به‌بندکشیدن اقتصادی انقراض به‌مثابه‌ی ضامن فروپاشی فعال است که ارگانیسم را وادار می‌کند رویه‌ای انحصاری و حذف‌گرا نسبت به دیگر صور ممکن به‌بندکشیدن مرگ نخستینی یا فروپاشی در دل بیرون‌بودگی به‌مثابه‌ی منفیت غیرمفهومی در پیش گیرد. برخلاف مانع قبلی در قبال حقیقت انقراض که تفکر نظری را دشوار می‌کند، مانع دوم که حاصل رویه‌ی انحصاری به جانب شیوه‌های بدیل به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی است محدودیتی عمده در برابر امکان داشتن بدیلی سیاسی-اقتصادی برای تفکر نظری ایجاد می‌کند. اما همانطور که در آغاز گفتیم، به محض اینکه این حدود افشا شوند، تفکر فلسفی و پراکسیس سیاسی یا می‌تواند تلاش کند تا آن‌ها را درهم‌شکند یا در مسیر دیگری حرکت کند که در آن چنین بن‌بست‌هایی تأثیر فلج‌کننده‌ی کمتری دارند. در این نقطه، خیلی کوتاه به برخی از بدیل‌های حدسی ناشی از افشای حدود مذکور می‌پردازیم.

اگر حیات افق آنتروپیک را (هم حیات سخت‌افزار مادی انسانی و هم فکر) به‌مثابه‌ی مجموعه‌ای دینامیک ولی ممکن و انحصاری از شیوه‌هایی در نظر بگیریم که افق آنتروپیک طی آن‌ها بیرون‌بودگی ماتقدم را به بند می‌کشد، در این صورت می‌توانیم امر ناانسانی را به‌مثابه‌ی امکان شیوه‌های بدیل به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی به‌مثابه‌ی منفیت غیرمفهومی یا بی‌مفهوم تعریف کنیم. ناانسان توسط شیوه‌های به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی یا همدستی با منفیت غیرمفهومی تعریف می‌شود که نسبت به افق آنتروپیک درونماندگار نیستند و حاکی از نظم اقتصادی افق آنتروپیک در قبال بیرون‌بودگی هستند. چنین بدیل‌هایی صرفاً به معنای مردن به شیوه‌هایی غیر از شیوه‌های تجویزشده توسط ارگانیسم نیست بلکه به معنای استخدام صور منفیت غیردیالکتیکی‌ای است که نه می‌توانند توسط تمایل مسلط به فروپاشی در افق آنتروپیک حذف شوند و نه کاملاً توسط نظم آن والایش شوند. بدین سبب، این صور استخدام‌شده‌ی منفیت غیردیالکتیکی نباید کاملاً خارج از توان یا نسبت به نظم اقتصادی بیرونی باشند، زیرا چنین مقاومت مطلقی نسبت به شرایط محافظه‌کار یا بیرون‌بودگی نسبت به توان افق همچون منفیتی گزاف دسته‌بندی می‌شود. چنان که پیشتر نشان دادیم، این دقیقاً نا-توانی منفیت گزاف به‌مثابه‌ی مرگ نیست (به‌مثابه‌ی آنچه در معرض هیچ رایزنی‌ای نیست) که الهام‌بخش رویکرد نکروکراتیک محافظه‌کار ارگانیسم به سوی بیرون‌بودگی [یا امحأ و فروپاشی] است. و همین پافشاری بر توانش (یعنی تأیید اقتصادی) چنین منفیت گزاف و بیرونی‌شده‌ای است که تبدیل به تکانه و الزامی در ارگانیسم می‌شود تا هر شیوه‌ی ممکن دیگری از به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی را حذف کند. چنین حذفی از طریق حذف اجباری تمام ردپاهای منفیت غیردیالکتیکی انجام می‌شود به جز آن‌ها که در توان نظم اقتصادی افق است. در نتیجه، حذف اجباری ردپاهای بدیل منفیت غیردیالکتیکی به‌مثابه‌ی منفیت یک‌جانبه‌ساز است که از تحول تفکر نظری و پراکسیس آن جلوگیری می‌کند. اما، همانطور که نباید این صور استخدام‌شده‌ی منفیت غیردیالکتیکی را همچون شاخص‌های بیرون‌بودگی گزاف مطرح کرد، همچنبن باید به منزلت منسجم و ایجابی‌ای چسبید برای آری‌گویی و بازفعال‌سازی افق محافظه‌کار.

به منظور فعال‌سازی و کاربست مجدد ردهای منفیت غیردیالکتیک به‌مثابه‌ی شیوه‌های بدیل به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی، منفیت نه افق محافظه‌کار را باید تأیید کند نه خود را همچون امری گزاف و بیرون از آن مطرح سازد. چنین کاربست مجددی از منفیت غیردیالکتیکی، تا این میزان، یادآور پراگماتیکس خیانت‌کار جاسوس است-منفیتی درونی‌شده ولی در عین حال غیرقابل‌جذب (یکجانبه) که از توانش اقتصادی افق محافظه‌کار به‌مثابه‌ی واسطه‌ای بدیل برای فوران بیرون‌بودگی بهره می‌برد. کاربست مجدد منفیت غیردیالکتیکی به‌مثابه‌ی نوعی جاسوسی بدین سبب مستلزم تصوری ناهمگن از خلأ است به‌مثابه‌ی اصل منفیت آن. سبب این است که تصور ناهمگن از خلأ بیرون‌بودگی خود را به‌مثابه‌ی بیرون‌بودگی گزافی عرضه نمی‌کند که منفیت را در قالب تمایل محافظه‌کار به فروپاشی نسبت به بیرون (تفریق امتدادی) تحمیل می‌کند. تصور ناهمگن از خلأ نه تنها امکان منفیت را ایجاد می‌کند بلکه همچنین چنین منفیتی را بدل به امری مسری می‌کند، زیرا ناهمگنی اینجا یعنی اینکه خلأ به‌مثابه‌ی اصل منفیت به شکلی اشتدادی و پروبلماتیک نسبت به وجوه درونی‌ساز و شرایط افق محافظه‌کار گشوده است بدون اینکه دست از بیرونی‌بودن یا ازکف‌دادن منفیت جذب‌ناشدنی‌اش بکشد. از آنجا که تصور ناهمگن از خلأ می‌تواند درونی شود اما نمی‌تواند جذب شود، پس «قدرت بُرش» (برسیه) منفیت غیردیالکتیکی را به‌مثابه‌ی خلاقیت perforation درونی می‌کند که منجر به جذب‌نشدنی‌بودن منفیت به‌مثابه‌ی یک‌جانبگی آن می‌شود همچون بیرون‌بودگی‌ای که خود را درون افق درونی‌شده می‌گشاید. تنها شتاب‌بخشی به سرمایه‌داری جهانی آکنده از تصوراتی همچون منفیت غیردیالکتیکی است که به پراکنش ناپایدار ترور بیرونی‌ساز می‌انجامد که چنان به هسته‌ی سرمایه نزدیک است که نمی‌توان آن را نه رها کرد نه درمان.

به اختصار، تصور ناهمگن از خلأ به‌مثابه‌ی اصل منفیت، نوعی منطق منفیت را به کار می‌بندد که مستلزم عمل‌کردن روی سطح بیرونی و گزاف یا تبدیل‌شدن به رستگاری ایجابی نیست. برخلاف تصور گزاف منفیت به‌مثابه‌ی شاخص بیرونی مقاومت که رانه‌ی حرکت محافظه‌کار کاپیتالیسم  به جانب بسط محدوده‌های خویش است (توانش بیشتر)، موضع ایجابی آری‌گویی بازفعال‌سازی خام افق محافظه‌کار است. در نتیجه هدف برنامه‌ی پراکسیس ناانسانی بازتصاحب منفیت غیردیالکتیکی است فراسوی تصوراتی از منفیت که سرمایه را تغذیه می‌کنند. بدون چنین حامی و برنامه‌ای، اخلاق بدیل گشودگی یا سیاست بیرونی‌سازی، بُردارهای نظری تفکر نه تنها نسبت به فریبکاریهای کاپیتالیسم گشوده‌اند بلکه به جد مسدود می‌شوند.

می‌توان محدودیت‌های مورداشاره در این مقاله را بر اساس محدودیت‌های ضمنی تصویر زمینی از فکر به بحث گذاشت. اگر به گفته‌ی فروید، بسط ارگانیسم توسط تضایف امتدادی بین زمین و خورشید شکل می‌گیرد، در این صورت تضمنات این نسبت برای تفکر زمینی چیست؟ زیرا به نظر می‌رسد که تضایف محافظه‌کار و روبه‌فروپاشی زمین با خورشید ردپاهای خود را در تفکر همچون الگوی مسلط اقتصاد، توپولوژی و دینامیسم حیات نهاده است. این بدان سبب نیست که بخش اعظم تشکل‌های روی سیاره (از جمله تلاشهای زیاده‌انسانی) مستقیماً وابسته به خورشید است، بلکه همچنین بدان سبب است که بیرون‌بودگی گزاف خورشید تصویری محافظه‌کار از بیرون‌بودگی را در فکر ایجاد می‌کند. چنین بیرون‌بودگی گزافی تنها می‌تواند به‌مثابه‌ی تمایلی به فروپاشی به بند کشیده شود که به شکلی سفت‌وسخت تصویر بیرون‌بودگی را محدود می‌کند و در نتیجه هر شیوه‌ی ممکن دیگری برای به‌بندکشیدن بیرون‌بودگی را محدود می‌سازد. محور انرژتیک خورشید-زمین تبدیل به زنجیری بر پای تصویر زمینی اندیشه می‌شود زیرا الگویی حذف‌گرا از مرگ و فروپاشی عرضه می‌کند که محدودکننده‌ی دامنه‌ی تفکر در قبال مرگ خویش است. از این منظر، پرسش این است که چگونه الگوی هژمونیک خورشید را در قبال مرگ و بیرون‌بودگی درهم‌شکنیم بدون اینکه تسلیم ستاره‌ی دیگری شویم، یعنی افقی دیگر، یا حتی بر حقیقت انقراض تکیه کنیم که گزاف‌بودنش منجر به محدودیت‌هایی می‌شود که یادآور محدودیت‌های تحمیل‌شده توسط افراط خورشیدی است. آیا رهایی نظری تفکر زمینی از خورشید به‌مثابه‌ی وجه انحصاری فروپاشی که باید به هر قیمتی صورت پذیرد مستلزم تصوری متفاوت از زمینی‌بودن است که بیرون‌‌بودگی را به صور دیگری جز آنچه اقتصاد خورشیدی تحمیل می‌کند به بند می‌کشد؟ یا اینکه چنین کاری مستلزم بُرداری از فکر است که می‌تواند زمین را به زیر بکشد تا از محدودیت‌های ناشی از اقتصاد خورشیدی، نظم توانش اقتصادی و تصویر محدودساز بیرون‌بودگی که در آن جای دارد بگریزد؟ اما در این صورت نسبت چنین تفکری که خود را از منابع بی‌واسطه‌اش رها کرده با «ایدئالیسم فراحدی» چیست؟


[1]

Sigmund Freud, Introductory Lectures on Psychoanalysis, New York, W. W. Norton & Company, 1977, p. 353.

[2] سرمایه‌داری یک جایگاه کلی فرضی برای حل مسائل و پردازش اطلاعات است که برای هر مسئله و میلی راه‌حلی مشخص می‌کند-یعنی یک بازار- از طریق تمسک به مرگی درونماندگار که آن را به‌مثابه‌ی صورت ویرانگر حرکت (تولید؟) بیرونی می‌کند، مرگی که هرچه مسائل بیشتری (منابع بالقوه) را دربرمی‌گیرد، تشدید شده و پیچیده‌تر می‌شود.

[3]

Ray Brassier, Alien Theory: The Decline of Materialism in the Name of Matter, Warwick University, PhD
Dissertation, 2001. Online available at: http://www.cinestatic.com/trans-mat/Brassier/ALIENTHEORY.

[4]

Gilles Deleuze and Felix Guattari, Anti-Oedipus: Capitalism and Schizophrenia, Minneapolis, University of
Minnesota Press, 1983, p. 335, my emphasis.

[5] این درواقع موضع نیک لند و ری برسیه است که نگارستانی در این مقاله به تفصیل و به شکلی درخشان آن‌ها را نقد می‌کند. درک مضامین اصلی مقاله‌ی نگارستانی در گرو داشتن تصوری از تحلیل دلوزی از کاپیتالیسم است و نیز مداخله‌ی پیچیده‌ی لند و برسیه در این تحلیل، به خصوص آنجا که بحث به تفسیر دلوز از رانه‌ی مرگ نزد فروید مربوط است و واکنش‌های برسیه و لند به آن. در نتیجه آشنایی با عطش امحأ‌نوشته‌ی لند و نیز مهم‌ترین مقالاتش از جمله فروپاشی و نیز آثار برسیه از جمله نظریه‌ی بیگانه و نیستی بی‌مرز از ملزومات فهم ایده‌های پیچیده و درخشان نگارستانی در این متن است. م.
[6]  علی‌رغم تمام شواهد انتقادی، کمتر سطری در این مقاله می‌توانست بدون ادای سهم اصیل نیک لند ممکن شود که نشان بارز خود را بر بدن لاروگون تفکر نظری نهاده است.
[7]

Nick Land, ‘Machinic Desire’, Textual Practice, vol. 7, no. 3, 1993, p. 479.

[8]

Nick Land, The Thirst for Annihilation: Georges Bataille and Virulent Nihilism, London, Routledge, 1992, p. 80.

[9]

Nick Land, ‘Making It with Death: Remarks on Thanatos and Desiring Production’, British Journal of
Phenomenology, vol. 24, no. 1, 1993, pp. 74-75.

[10] مقصود از «پس‌روی ثاناتروپیک» یا «واپس‌روی ثاناتروپیک» این ایده‌ی فروید است در فراسوی اصل لذت که می‌گوید هر ارگانیسمی تمایل دارد به سمت بازگشتن یا پس‌رفتن به سوی وضعیت غیرارگانیک خود و درواقع در خود تنشی را به واسطه‌ی جدایی از حیات غیرارگانیک حس می‌کند و همین تنش‌ها در قالب رانه‌ها آن را به سمت تخیله‌ی تنش می‌رانند. م.

[11]

See Ray Brassier, Nihil Unbound: Enlightenment and Extinction, Basingstoke, Palgrave Macmillan, 2007.

[12]

Land, Making it with Death, p. 68.

[13] این درواقع تفسیر برسیه از رانه‌ی مرگ فروید است. به عبارت دیگر، از این منظر حیات پیشاپیش مرده است و درواقع چنان که فروید نیز گفت، تکوین ارگانیسم و شرط ارتباط آن با بیرون، ایجاد حفاظی از سلول‌های مرده به دور خویش است تا تنها کسری از تکانه‌های بیرونی را به درون خود راه دهد و از مرگ زودهنگام خود جلوگیری کند. از یاد نبریم که یکی از اصول بنیادین نظریه فروید این است که هر ارگانیسمی تمایل دارد به شیوه‌ی خاص خود بمیرد. ایده‌ی بنیادین نگارستانی اینجا این است که مرگ را از این مرگ ناگزیر و خاص هر ارگانیسم رها کند. در تفسیر کسانی چون زوپانچیچ، خود دلوز نیز درواقع این رانه‌ی مرگ را اصل بنیادین تفاوت می‌داند. م.
[14] «[انقراض] به شکلی واپس‌رونده فرافکنی را غیرفعال می‌کند، همانطور که به شکلی پیش‌دستانه بازیابی را امحأ می‌کند. از این منظر، انقراض در نوعی تأخر ماتقدم تاگشایی می‌شود که تقدم آینده”ی وجود انسان را غصب می‌کند»

Brassier, Nihil Unbound, p. 230.

[15]

Brassier, Nihil Unbound, p. xii.

[16]

Brassier, Nihil Unbound. P. 204

[17]

Brassier, Nihil Unbound, p. 228-229.

[18]

Sigmund Freud, Beyond the Pleasure Principle, New York, W. W. Norton & Company, 1961, p. 32.

[19]

Freud, Beyond the Pleasure Principle, p. 33.

[20]

Brassier, Nihil Unbound, p. 238.

[21] قابلیت یا توانمندی را نباید بر حسب ارگانیسم درک کرد بلکه باید آن را تضایفی اقتصادی دانست که از طریق آن پیوستگی بین افراطی که منجر به ارگانیسم می‌شود و افراط بیرون‌بودگی مرگ می‌تواند توسط و درون نظم اقتصادی ارگانیسم یا نظام گشوده حفظ شود.

[22]  

Brassier, Nihil Unbound, p. xi.

[23] در سراسر تاریخ فلسفه، یک قانون واحد الزام بدون هیچ پرسشی حفظ شده است. در توازی با الگوی انرژتیک فروپاشی ارگانیک یا مرگ، این قانون یا اصل آکسیوماتیک قائل بدان است که مرگ یا بیرون‌بودگی کیهانی را می‌توان فقط و فقط به یک شیوه منقاد ساخت. در نتیجه، انقراض یا بیرونی‌سازی کیهانی همواره همچون نقطه‌ی عزیمت واحد یا عقب‌نشینی به جانب بیرون‌بودگی ماتقدم ظاهر می‌شود که ارگانیسم قادر به تخطی از مسیر یگانه‌ی آن نیست. استقرار این الگوی التزام و اضطرار ناشی از نابسندگی تفکر فلسفی و تخیل در قبال اندیشیدن به انقراض است همچون راهها یا مسیرهای «متفاوت یا بدیل» و ناضرور بیرون‌بودگی کیهانی ضرروی. الگوی مرگ یا بیرونی‌سازی به‌مثابه‌ی تکینگی، بن‌بستی برای تفکر ایجاد می‌کند که منتج به ناتوانی طبیعی‌ اندیشیدن به الگوی بدیلی برای بیرون‌بودگی ضروری یا انقراض کیهانی می‌شود. زیرا چنین الگوی بدیلی برای الزام، مرگ یا بیرون‌بودگی را بد می‌فهمند (یا همچون شکل دیگری از «زیستن» که به شکل ویتالیستی از اندیشه‌ی انقراض می‌گریزد و یا همچون صورت ناممکنی از بیرون‌بودگی و مرگ که باید به شکلی آیرونیک هم از منظر فلسفی و هم سیاسی پس زده شود). اقتصاد محدود مرگ به‌مثابه‌ی تکنیگی‌ای که بتواند تصور انقراض را همخوان با امکانات موجود جهان دریابد و نه بر مبنای عدم ضرورت ذاتی بیرون‌بودگی-عدم ضرورتی که نه به امکانات جهان و نه جهان‌های ممکن فروکاست‌پذیر است. بنابراین به منظور درک تفکر انقراض به‌مثابه‌ی بیان یکجانبه‌ی عدم ضرورت مطلق، باید نخست از الگوی مرگ-به‌مثابه‌ی-تکینگی دور شویم که چیزی نیست جز مرگ بر مبنای «جهان امکانات داده‌شده».
[24] «آنچه فروید نامش را «مسیر خاص ارگانیسم به سوی مرگ» می‌گذارد، یک توهم امنیتی است که مسیر مرگ از خلال ارگانیسم را محدود می‌کند. فروید می‌نویسد ‘ارگانیسم تمای لدارد تنها به شیوه‌ی خاص خود بمیرد’، چنان که گویی مرگ تخصیص‌پذیر، قابل‌ خصوصی‌سازی، و تابع نظم بازتولیدی است […]». لند، «میل ماشینی»، ص 481. [بنگرید به نومن دندان‌دار. م.] [25] برخلاف لند که امکان شتاب‌دادن به کاپیتالیسم را متکی بر به‌بندکشیدن اقتصادی نشان بیرون‌بودگی به درون بازه‌ی انرژتیک ارگانیسم می‌داند، در نظر برسیه امکان به‌بندکشیدن فلسفی انقراض را تنها می‌توان با استیلای اقتصادی بر حقیقت گزاف انقراض کنترل کرد. این استیلای اقتصادی را می‌توان بر پایه‌ی توصیف فرویدی ولی تعمیق‌شده‌ای از تروما فهم کرد که توپولوژی و الگوی انرژتیک آن را لند و برسیه هردو گاه به کار می‌گیرند و به لحاظ استراتژیک تأییدش می‌کنند.


مشخصات متن اصلی:

https://uberty.org/wp-content/uploads/2015/02/reza-negarestani-drafting-the-inhuman.pdf

برچسب ها: تخنهتضایفتضایف‌گراییتکینگیرئالیسم گمانه‌زنرئالیسم نظرورزرضا نگارستانیسرمایه‌داریسروش سیدیشتاب‌گراییفضا-زمانفضای مجازیفضای هوشمندفوزیسکاپیتالیسمگمانه‌زنینیک لند
پست قبلی

«پدر، نمی‌بینی دارم می‌سوزم؟»

پست بعدی

روشنگری سرگیجه‌وار

پست بعدی
جیمز وب

روشنگری سرگیجه‌وار

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب

براندازی سرمایه‌داری و ایمان کور

براندازی سرمایه‌داری و ایمان کور

دوزخ خورشیدی و مغاک زمینی

دوزخ خورشیدی و مغاک زمینی

بدن‌های اروتیک؛ فانتزی در دوردست و امکانات سینماتوگرافیک

بدن‌های اروتیک؛ فانتزی در دوردست و امکانات سینماتوگرافیک

مطالب تصادفی

هیولا

هیولا

از مسیح تا بورژوازی

از مسیح تا بورژوازی

داستان یک اسطوره: «تراکینگ شات در کاپو»

داستان یک اسطوره: «تراکینگ شات در کاپو»

تراژدی و منطق مدوّر زمان

تراژدی و منطق مدوّر زمان

مقدمه‌ای بر تحلیل فیگورال در سینما

مقدمه‌ای بر تحلیل فیگورال در سینما

  • صفحه اصلی
  • هنر
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
آپاراتوس
هنر, فلسفه, ادبیات

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

وارد حساب کاربری خود شوید

رمز عبور را فراموش کرده اید؟ ثبت نام

برای ثبت نام فرم های زیر را پر کنید

همه فیلد ها الزامی هستند. ورود

رمزعبور خود را بازیابی کنید

لطفاً نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را برای تنظیم مجدد رمز خود وارد کنید.

ورود