اندامهای روبه زوال و بوگرفته که از درزهای یک دیوار کاهگلی معلق هستند.
خون لخته شده درون رگهایی در بافت گوشتی که تشکیل اندام دادهاند ولی دست به عصیان زده و از بدن خود فرار کردهاند.
هیچکس دست مسیح را آن هنگام که با میخ به صلیب دوخته شده است، به عنوان هویتی مجزا تحلیل نمیکند.
کسی نگاه ونگوگ به گوش تکهپارهشدهاش در کف اتاق را موقعیتی دو پرسوناژه درنظر نمیگیرد.
اولین قدم در کاویدن هر شئ پردهبرداری از پوستهی رویین آن است.
و انسان به منزلهی موجودی بدون پوست و هویت، ابژهای الکن است که با مقدار زیادی بافت چربی و گوشت و خون درحال گریه کردن، معاشقه و گناه است و محکوم به مرگ و فساد.
چگونه میتوان با علم براین موضوع به بدن شخصی دیگر عشق ورزید؟
اگر این بدن با بدن یک قدیس یکسان باشد پس چگونه میتوان به تاریکی درون روح او همچون تاریکی درون روح بشر شک نکرد؟
هنر هنوز همانند متن عهد عتیق و سایر کتب آسمانی میکوشد خود را تطهیر کند و از این رو برای انسان عاصی مخاطرهآمیز است.
دوربینی که به سوی سوژه نشانه رفته آخرین لحظه از زندگی دنیوی انسان را نشان میدهد و فریم بعدی لحظهی مرگ است، لحظهای که پردهها میافتد.
این بار سوژهها هنگام گرفتن عکس بیارزش و ناقصند و نقطهی اوج درام قبل از گرفتن عکس شکل گرفته؛ فریم بعدی لحظهی انفجار است.
آرمین بهارلویی