Enter your email Address

دوشنبه, بهمن ۱۰, ۱۴۰۱
Apparatuss
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
آپاراتوس
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها

مسیح

ژرژ باتای | آری سرازش
صفحه اصلی فلسفه

مسیح مصلوب، حتی امروزه نیز همچنان والاترین نماد است. | فریدریش نیچه

اکنون می‌خواهم مقایسه کنم، نه خیر و شر را، که نقطه‌ی اوج [ستیغ] اخلاقی را، که متفاوت از خیر است و انحطاط و زوال، که هیچ ارتباطی با شر ندارد و ضرورت آن، بر عکس، چگونگی و کیفیت خیر را تعیین می‌کند.

این نقطه‌ی اوج [ستیغ] مربوط به فزونی است، به کثرت و فرطِ فیض نیروها. که حداکثر شدت تراژیک را در پی دارد. چیزی مربوط به هزینه‌های غیرقابل اندازه‌گیری انرژی و نقض صداقت [راستی و بی‌عیبی] موجودات. از این رو به شر نزدیکتر است تا به خیر.

این انحطاط -که مربوط است به لحظه‌های خستگی و کوفتگی- به منظور حفظ و غنی کردن فرد، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. که از آن قواعد اخلاقی نشأت می‌گیرد.

برای شروع، نشان خواهم داد که چگونه نقطه‌ی اوج مسیح بر روی صلیب یک تجلی [بیان] شدیداً دوپهلو از شر است.

کشتن عیسی مسیح به اعتقاد مسیحیان [به عنوان گروهی از مردم] امری شرورانه تلقی می‌گردد و این بزرگ‌ترین گناهی است که تاکنون کسی مرتکب شده است. چنان‌که حتی دارای ماهیتی نامحدود است. یعنی مجرمین [آن‌ها که مسیح را کشتند] تنها بازیگران این نمایش نیست‌اند، زیرا که در این مورد به‌خصوص، تقصیر از آنِ تمام انسان‌هاست. تا آنجایی که اگر کسی شرارت کند (هر یک از ما ملزم به شرارت هستیم)، گو اینکه هم‌او مسیح را به صلیب کشیده است.

جلادان پیلاطس عیسی را به صلیب کشیدند، ولی خدایی که آن‌ها به صلیب میخکوب کردند نهایتاً به عنوان یک قربانی کشته شد. بزه عامل این ایثار است، بزهی که گناهکاران از زمان آدم تا به اکنون بی‌نهایت بار مرتکب شده‌اند. زنندگیِ پنهان شده در زندگی بشر (هر چیز آلوده و ممتنع در مکان‌های مخفی خود حمل می‌شود، و شر آن در بوی متعفن آن متراکم است) چنان با موفقیت خیر را نقض کرده است، که هیچ چیز نزدیک دیگری به آن قابل تصور نیست.

کشته شدن مسیح به وجود خدا صدمه می‌زند.

به نظر می رسد که موجودات نمی توانند با خالق خود ارتباط برقرار کنند مگر به‌واسطه‌ی زخمی عمیق که قلب را پاره می‌کند.

این زخم در نزد خداوند معین و مطلوب است.

و انسان‌هایی که این کار را کردند، احساس گناه کمتری نداشتند.

از طرف دیگر گناه زخمی است که تمامیت وجودِ هر گناهکاری را می‌دَرد و البته این هرگز عجیب نیست.

به این ترتیب خدا (زخمی شده [مجروح] توسط گناه انسان) و بشر (زخمی شده توسط گناهان خود بعوض احترام به خدا) صاحب وحدتی می‌شوند که به نظر می‌رسد هدف آن‌ها است.

اگر انسان‌ها صداقت خود را حفظ می‌کردند و مرتکب گناه نمی‌شدند، خدا از یک سو و بشر از سویی دیگر در انزوای [نسبی] خود می‌ماندند. شبی مرگ‌بار که در آن خالق و مخلوق خونریزی کردند [خون همدیگر را ریختند] و همدیگر را از هر طرف دریدند- و در سرحدات شرم به چالش کشیده شدند: و این همان چیزی است که برای ارتباط آن‌ها لازم بود.

بنابراین، «ارتباط»، بدون اینکه چیزی برای ما وجود داشته باشد، با بزه تضمین می‌شود. «ارتباط» عشق است، و عشق به کسانی که آن را به هم پیوند می‌دهد.

بر بلندای مرتفع صلیب، بشر به نقطه‌ی اوجی [ستیغی] از شر دست می‌یابد. و دقیقاً از همان لحظه است که بشریت جدا بودن از خدا را متوقف می‌کند. بنابراین واضح است که «ارتباط» انسان‌ها توسط شر تضمین می‌شود. بدون شر، وجود انسان خودبه‌خود متلاشی می‌شود، و به عنوان یک منطقه‌ی مستقل محصور می‌گردد: و در واقع عدم وجود «ارتباط» -تنهایی پوچ- مسلماً شر عظیم‌تر خواهد بود.

موقعیت انسان‌ها رقت‌انگیز است.

آن‌ها به «ارتباط» (با هر دو وجود نامحدود و خودشان) هدایت می‌شوند [سوق داده می‌شوند]: فقدان «ارتباط» (تأكیدی خودخواهانه به سمت خود) به وضوح بزرگترین محكومیت و سرزنش را ایجاد می‌كند. اما از آنجایی که «ارتباط» بدون جریحه‌دار کردن یا خدشه‌دار کردن انسانیت ما نمی‌تواند شکل گیرد، پس خودِ «ارتباط» مقصر است. در هر حال امر خیر اگر تفسیر شود، به صلاح افراد است – اما به منظور به‌دست آوردن آن (شبانه و به واسطه‌ی شر)، ما مجبور به سوال پرسیدن از خیل افرادی هستیم که با آن‌هایی که به دنبالشان هستیم، نسبت دارند.

یک اصل بنیادین به شرح زیر بیان می‌گردد:

«ارتباط» نمی‌تواند از یک فرد بالغ، کامل و سالم به فردی دیگر ادامه یابد. این امر مستلزم آن است که افرادی که زندگی مجزا در خود دارند، در معرض خطری در حد مرگ و نیستی قرار بگیرند. نقطه‌ی اوج اخلاقی لحظه‌ای ریسک‌پذیر است، هستی‌ای معلق و آویزان در ورای خود، در حد عدم.

 

لینک مقاله اصلی

برچسب ها: آپاراتوسآری سرازشژرژ باتایعیسی مسیحفلسفهمسیح
پست قبلی

نیک لند و شتاب‌گرایی

پست بعدی

معماری

پست بعدی
معماری

معماری

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب

براندازی سرمایه‌داری و ایمان کور

براندازی سرمایه‌داری و ایمان کور

دوزخ خورشیدی و مغاک زمینی

دوزخ خورشیدی و مغاک زمینی

بدن‌های اروتیک؛ فانتزی در دوردست و امکانات سینماتوگرافیک

بدن‌های اروتیک؛ فانتزی در دوردست و امکانات سینماتوگرافیک

مطالب تصادفی

هیولا

هیولا

از مسیح تا بورژوازی

از مسیح تا بورژوازی

داستان یک اسطوره: «تراکینگ شات در کاپو»

داستان یک اسطوره: «تراکینگ شات در کاپو»

تراژدی و منطق مدوّر زمان

تراژدی و منطق مدوّر زمان

مقدمه‌ای بر تحلیل فیگورال در سینما

مقدمه‌ای بر تحلیل فیگورال در سینما

  • صفحه اصلی
  • هنر
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
آپاراتوس
هنر, فلسفه, ادبیات

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

وارد حساب کاربری خود شوید

رمز عبور را فراموش کرده اید؟ ثبت نام

برای ثبت نام فرم های زیر را پر کنید

همه فیلد ها الزامی هستند. ورود

رمزعبور خود را بازیابی کنید

لطفاً نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را برای تنظیم مجدد رمز خود وارد کنید.

ورود