زندگی جنسی چند ظرفیتی دایان آربوس و سوژههای کاری نامتعارفش از او شخصیتی کاملاً عجیب ساخته است، اما تصویری که ما از او در سالهای پس از مرگش در ذهنمان پروراندهایم بسیار غریبتر و حیرتآورتر است.
آربوس در سال 1945 عکسی سلفی از خود را برای همسرش فرستاد که در خلال جنگ جهانی دوم به هندوستان فرستاده شده بود. او در آن زمان عکاس نبود ولی کار با دوربین را به خوبی میدانست. آن هم به واسطهی تمرین با دوربین دییردورف غولپیکری که پدرش به منظور ترغیب این زوج جوان به کار مُدلینگ و تبلیغات برای آنها خریده بود. در این عکس که با کمک انعکاس آینهی اتاق خواب آربوس گرفته شده، او برهنه است و البته باردار. عکاس در این عکس هنرمندانه ارتفاع شانههایش را با سهپایهی دوربین چنان تنظیم کرده و پای خود را چنان به آن پیچ داده تا تصوری از رقصیدن با دوربین را به مخاطب القا کند گو اینکه دوربی همسرش است. نگاه آربوس [در این عکس] معطوف است به خودش و نه به لنز، سرش را کج کرده است، به سمت پایین، گو اینکه در حال جستوجوی چیزیست که از دست داده است.
با وجود تمام پیچیدگیهای بسیاری از سوژههای آیندهی آربوس، این عکس از نظر من، دلخراشترین عکس او است. زیرا که سرآغازیست بر زندگی جدیدی که او پی میگیرد، زندگیای که در سال 1971 با مرگی خودخواسته به پایان میرسد! آربوس همواره به یاد داشت که اولین معلم عکاسیاش (لیزت مدل) به او آموخته که عکاسی چیزی جز سوال پرسیدن نیست. «وقتی دوربینم را به سمت چیزی حرکت می دهم، از آن چیز سوال میپرسم. زیرا که آن چیز با زاویهای که من برای ثبت کردن آن انتخاب میکنم، قادر به پاسخگوییست.» همچنین همو از آربوس خواسته بود که بدون اینکه قصدی برای عکاسی داشته باشد، صرفاً برای اینکه بتواند «دیدن» را تمرین کند، به همراه آن قدم بزند. اینکه آربوس تنها در 15 سال پایانی زندگی خود عکاسی را جدی گرفت، نشان میدهد که او دانشآموزی نمونه بوده است، زیرا که پیش از شروع به عکاسی جدی، سالها کوشیده بود «دیدن» را تمرین بکند.
دوست نداشتن عکسهای آربوس آسان است. سوژههای او غالباً چنین اشخاصی هستند: کوتولهها، برهنهها ، ترنسیویستها، بیماران روانی، اشخاصی با عادات عجیب و غریب و در یک مورد مشخص دوقلوهای یکسانی که به نظر ترسیدهاند، زیرا که پیشتر تحریک شدهاند. اما چه کسی آنها را تحریک کرده است؟ عکاس؟! آیا این سوژهها در حین مواجه شدن با عکاس احساس ناامنی کردهاند؟ آیا آنها قربانی شدهاند؟ سوزان سانتاگ بعدها در کتاب دربارهی عکاسی نوشت که آربوس در عکسهایش دست به نوعی بهرهکشی زده که عموماً خشم سوژههایش در پی داشته است. او ادعا کرد که عکاس برای رسیدن به هدف خود به دنبال زجر دادن سوژههایش بوده است. البته سانتاگ هرگز توضیح نداد که چگونه به چنین برداشتی از عکسهای آربوس رسیده است، اما نتیجهگیری او نمیتواند چندان هم نادرست باشد، زیرا که آربوس در غالب موارد آب را بیش از اندازه گلآلود میکرد؛ به نظر کوشش او برای یافتن افراد مطرود ، اشتهای او برای برقراری رابطهی جنسی گروهی، مصرف بیش از حد مواد مخدر، همه در خدمت عکسهای او بودند. به واقع او عکاسیست که زندگی -به نظر- از همگسیختهاش بر داوری دیگران بر جهانبینی گروتسکاش تاثیرگذار بوده است.
بر خلاف واکر ایوانز، که همواره دوربین خود را در کتش پنهان میکرد یا پل استرند، که یک لنز جعلی را بر روی دوربین خود نصب میکرد تا هرگز کسی نتواند آنچه را که او واقعاً هدف قرار داده بود، ببیند، آربوس پرتره های خود را حاصل یک همکاری سازنده میدانست. او میگفت که سوژههای من، سعی میکنند من را دوست داشته باشند. هر چند خود نیز قبول داشت که احتمالاً برای آنها عذابآور بوده است که بخواهند سوژهی عکاسی کسی شوند. و این همان مسئلهی اخلاقیای است که سانتاگ بر روی آن انگشت میگذارد. اینکه آیا سوژههای گروتسک آربوس که قاعدتاً از قوهی فاهمه بی بهره بودهاند، راضی به ثبت شدن سیمایشان توسط عکاس بودهاند یا نه؟! در این مورد آرتور لوبو، روزنامهنگار کارکشتهی نیویورک تایمز که هرازگاهی دست به نوشتن بیوگرافی هنرمندان مشهور آمریکایی میزند، علاقهمند است که تا پای زندگی جنسی چند ظرفیتی آربوس را به معرکه باز کند. لوبو در کتاب زندگینامهای که برای آربوس نوشته است، ادعا میکند که آربوس تا زمان مرگ با برادرش رابطهی جنسی داشته است. چنان که آخرین رابطهی آنها مربوط میشود به دو هفته قبل از روزی که آربوس بالاخره تصمیم خود مبنی بر خودکشی را عملی میکند. لوبو نتیجه میگیرد که احتمالاً دلیل بی توجهی آربوس به رضایت یا عدم رضایت سوژههایش در مورد انتخاب شدن به عنوان یک مدل، مربوط است به انکار دائمی هر شکل از محدودیتی که به عنوان مثال توسط عرف به زندگی او تحمیل میشود. لوبو در این مورد قاطع است. اما منبع او برای طرح چنین ادعایی چیست؟ در این مورد لوبو به مصاحبهای از آربوس –که بلافاصله پس از اولین نمایشگاهی که از عکسهایش برپا کرده بود، انجام شد- استناد میکند. در این مصاحبه که بخشهایی از آن در کتاب زندگینامهی آربوس نوشتهی النا بوسوُرث آمده است، آربوس رابطهاش با برادر خود را عاملی برای جسارت بصری خود در نظر میگیرد.
در همین مصاحبه آربوس عکاسی را نوعی مکاشفه میپندارد؛ بازماندهی مادی از عالم غیرمادی. او با صراحت میگوید که قصدش با عکاسی نشان دادنِ جهانی دیگر است. جهانی که اتفاقاً هر روز پیش چشم ماست، اما به آن توجه نمیکنیم. عکسهای او البته چنین بینشی را تأیید میکنند. این یک واقعیت است که آربوس از نفوذی که بر روی مردم داشت لذت میبرد. خصوصاً بر روی آنها که مورد توجه جامعه نبودند. او گمان میکرد که نقصهای واضح این مطرودین به ماهوه یک مزیت است. زیرا که آنها متمایز از دیگران میکند. این به واقع حسی بود که آربوس نسبت به خود داشت. زیرا که او نیز انسان متفاوتی بود. حالا گیریم این تفاوت ربطی به نابهنجاریهای جسمانی ندارد. موردی که البته او را شدیداً تحت تاثیر قرار میداد. او مشخصاً برای ضبط و ثبت این نابهنجاریها هرگز صحنهپردازی نمیکرد.، بلکه از آنها به همان شکلی عکاسی میکرد که در واقعیت نیز بودند. شکلی که البته هیچکس از آنها انتظار نداشت، زیرا که معمولاً کسی به آنها نگاه نمیکرد.
باری، به نظر کار آربوس را از تنهایی و ناامیدی نجات داد. البته به طور موقت! او به واقع با عکاسی کوشید تا رنجش را تسکین دهد و از افسردگی بگریزد. در طول دو سال پایانی زندگی، آربوس با مساعدت یکی از اقوامش توانست مجوز عکاسی در تمام مراکز نگهداری بیماران ذهنی در نیوجرسی را به دست آورد. او به جد از این اتفاق خوشحال بود، زیرا که در نهایت توانسته بود کسانی را بیابد که نحوهی زیستاشان عمیقاً وامدار وضعیتی از هم گسیخته و عرفستیز بود. شکلی از زندگی که طبیعتاً آربوس میپسندید. از این رو است که عکسهای او از این مراکز نمایانگر جدایی شدید از همه کارهای قبلی عکاس هستند. به واقع این عکسها محصول تعامل به شدت سازندهی آربوس با سوژههایی است که به نظر کاملاً پذیرفتهاند او نیز عضوی از جامعهی کوچک آنها است. چنانچه به او اجازه دادهاند که کاملاً از سر تصادف در یکی از هزاران موقعیت عجیباشان، در یک روز عادی، شکارشان کند. «این عکسها به نظر ناشایست هستند، اما این چیزی است که من بیشتر از همه دوست دارم؛ انحراف. هنگامی که شروع به عکس گرفتن کردم، احساس منحرفانهای داشتم که من را به وجد میآورد. وجدی که پیشتر در هیچ کدام از مراحل زندگیام تجربهاش نکرده بودم.» وجدِ انحراف. به نظر حق با لوبو بود. کسی که مدعی شد نگاه عرفستیز آربوس محصول زندگی منحرفانهی پیشین او بود.
مشخصات متن اصلی:
https://www.telegraph.co.uk/photography/what-to-see/incest-suicide–and-the-real-reason-we-should-remember-diane-arb/