چرا این حجم جزییات و رنگ؟ چرا این رنگهای درخشان؟ چرا چهرههای ناآشنا؟ غیرایرانی؟ ایرانی نیستند؟ ناایرانی هستند؟ موهای نارنجی؟ ماهیها و کشتیها؟دو شکل بخوانیم آنچه در تاریخ دست به دست شده تا به جوتو رسیده، سپس به کاراچی و بوتیچلی رسیده، به روبنس، پوسن، هالس، بوشِر، واتو، گویا، کنستابل، ژریکو، ژروم، کوربه و مانه رسیده. به هزاران نفر رسیده و رد شده و گفتند که با سزان به صفرش بازگشت و باز زاییده شد و به براک و اوکیف و وارهول و جنی سویل و کری جیمز مارشال رسیده.
دو قرائت:
۱. چه چیزهایی را کشیدن.
مثل بوش، آرکیمبولدو،آلتدورفر، دگا.
۲. چیزها را چگونه کشیدن.
مثل میکلآنژ، مازاتچو، کاراواجو،سویل و باز هم دگا.
فوجی از نقاشان که هر دوی این خوانشها را دنبال میکنیم از کارشان. درست مثل اسامی بالا که میتوانند در دو دسته جابهجا شوند.
من هم میان این دو رویکرد در جابهجایی بودهام.
بودریار، از وانموده میگوید.
Simulacrum
پنهان ساختن ناموجودیِ موجود.
یا تظاهر به وجودِ ناموجود.
کمی آرامتر و شمرده که خوانده شود قابل فهم است.
نقاشی به عنوان وانموده، تظاهر میکند که چیزی در آن قاب وجود دارد. یا سعی دارد ناموجود بودن آن چیز روی قاب را قایم کند.
به بیان قرضیام از دلوز «هنر پاپ میخواهد امر مصنوع را به وانموده تبدیل کند.»
توجه کنید که امر مصنوع را در لیختناشتاین و کمیکوارگی او به یاد دارید یا در کوکای وارهول. در میکیماوسهای کیت هرینگ و الیآخر.
اگر تمام وجود ما برگردانی مصنوع شود و من بخواهم آن را وانموده کنم چه؟
حالا به پاراگراف اول بازگردیم، به این «سرزمین شمالی» خوش آمدید. این مای مونارنجی از لباس و ابزار و فیگورشان گرفته تا رنگهای بیسایهروشن و منابع بیمنطق نورشان، همه یک دنیای سرتاپا مفروض هستند.
فرض کنید آنچه اوروِل کرد، زامیاتین کرده بود، واچوفسکیها ساختند، یا در قند هندوانهی براتیگان بود، یا تالکین بود، ری برادبری بود، بیکن بود یا جهان بورخسی یا متروپولیس فریتز لانگ بود یا به تقریب و به وجهی پهلوانانِ ایران و توران بودند.
جنسِ چینش یک سیستم و یک فرهنگ مفروض همان جنس است منتها به ترجمهی روزگار ما، فانتزی و مصیبتی درهمتنیده، دیستوپیای فروزانِ جغرافیای ما. (البته که اشارات بالا همگی دیستوپیا نیستند.)
آن زیباییِ پررنگ و درخشان، تنیده به مصیبتِ خون و صید و چشمان بسته.
مساله ساختن دنیا و روابطیست از صفر تا صد مبتنی بر خودش بر اساس آنچه ما هستیم.
در واقع تمام نمادهای دورمان زدوده شده و ترجمه شده به نمادهای تعریف شده از فرهنگ این ماهیگیران و زنان لباسگلی سرزمین شمالیِ مخلوق من، تلاشی برنده یا بازنده اما جاری در تاریخ.
برای این قابها دو وجه کلی «پاپآرتی» در ساز و کار ارائهی جهان آثار و «رئالیسم جادویی» در ساز و کار رویدادهای میان اجزای نقاشی در نظر دارم که این توصیف وجه اول بود و وجه دوم مجال دیگری میطلبد.
مجتبی تقوایی