Enter your email Address

دوشنبه, خرداد ۲, ۱۴۰۱
Apparatuss
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
آپاراتوس
نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها

وضعیت اضطراری

پل ویریلیو | سروش سیدی
صفحه اصلی فلسفه

وضعیت اضطراری [1]

سرعت ذات جنگ است. | سون تسو[2]

 تقلیل‌دادن فواصل بدل شده است به واقعیتی استراتژیک با پیامدهای اقتصادی و سیاسیِ محاسبه‌ناپذیر، چرا که متناظر است با نفی مکان.

شعارِ اکتساب زمان در ازای فضا معنای خود را از دست می‌دهد: در حال حاضر، اکتساب زمان یکسره مساله‌ای است مربوط به بُردارها. قلمرو اهمیت خود را در برابر پرتابه از دست داده است. درواقع، ارزش استراتژیک نا-مکانِ[3] سرعت یکسره ارزش استراتژیک مکان را از آن ستانده است، و مساله‌ی مالکیت زمان مساله‌ی تملّک قلمرو را زنده کرده است.

در این فشردگی جغرافیایی، که شبیه است به حرکت زمینی چنان‌که آلفرد واگنر[4] توصیف می‌کرد، «حرکت آتش» که دو مولفه داشت معنایی جدید می‌یابد: تمایز میان قدرت ویرانگری آتش و قدرت نفوذِ حرکت، یا نفوذ وسیله‌ی نقلیه، «اعتبار» خود را از دست می‌دهد. (1)

نفوذ و ویرانگری توسط محور فراصوتی (هواپیما، موشک، امواج هوایی) متحّد می‌شوند. بی‌واسطگی کنش از راه دور متناظر است با شکست رقیب، اما همچنین (و به خصوص) متناظر است با شکست جهان به مثابه قلمرو، فاصله، ماده.

نفوذ بی‌واسطه، یا نفوذی که به بی‌واسطگی نزدیک می‌شود، با ویرانی بلافاصله‌ی شرایط محیطی همسان می‌شود، چرا که پس از فضا-فاصله، اکنون با فقدان زمان-فاصله در تسریع فزاینده‌ی کنش‌های انتقالی مواجهیم (دقت، فاصله، سرعت).

از این منظر، دوگانه‌ی آتش-حرکت تنها بدان سبب وجود دارد که نشانه‌ای باشد از حرکت دوگانه‌ی انهدام درونی و انهدام بیرونی؛ قدرت انهدام درونی احیاکننده‌ی قدرت نفوذِ وسایل نقلیه‌ی مادون صوت است (وسایل حمل‌ونقل، پرتابه‌ها)، و قدرت انهدام بیرونی احیاکننده‌ی قدرت ویرانگر مواد منفجره‌ی مولکولی و کلاسیک است. در این ابژه‌ی پارادوکسیکال، که هم  به جانب بیرون منفجر می‌شود و هم به جانب درون، ماشین جنگی جدید به صورتی دوگانه محو می‌شود: ناپدیدشدن ماده در تجزیه‌ی هسته‌ای و ناپدیدشدن مکان‌ها در انقراض وسایل نقلیه.

اما باید توجه داشت که انهدام ماده به صورتی مستمر توسط تعادل بازدارنده‌ی همزیستی مسالمت‌آمیز به تعویق می‌افتد، اما انقراض فواصل چنین نیست. در مدتی کمتر از نیم‌قرن، در پی افزایش سرعت، فضاهای جغرافیایی کاهش یافته‌اند. و اگر در اوایل دهه‌ی 1940 هنوز باید «قدرت اعتصاب» ملوانان را –که قدرت ویرانگر اصلی در آن زمان بود- بر حسب گره محاسبه می‌کردیم، در اوایل دهه‌ی 1960 این شتاب بر حسب ماخ اندازه‌گیری می‌شد، به عبارت دیگر بر حسب هزاران کیلومتر در ساعت. و بعید نیست که تحقیقات جاری در باب انرژی‌های عظیم به زودی قادرمان سازد تا توسط اسلحه‌ی لیزری به سرعت نور دست یابیم.

اگر، چنان‌که لنین می‌گفت، «استراتژی به معنای گزینش نقاطی باشد که بر آنها نیرو وارد می‌کنیم»، باید اذعان کرد که این «نقاط»، امروز دیگر نقاط حساس دفاعی ژئواستراتژیک نیستند، چرا که اکنون از هر جای مفروضی می‌توانیم به جای دیگری برسیم، هرجا که باشد، در زمانی ثبت‌شده و در قالب چند متر…

باید دریابیم که مکان‌یابی جغرافیایی ظاهرا ارزش استراتژیک خود را از دست داده است و، به صورتی واژگونه، همین ارزش اکنون به مکان‌زدایی بُردار اطلاق می‌شود، برداری با حرکتی ثابت و مستمر-چه این حرکت هوایی باشد، چه مکانی، چه زیر آب یا زیرزمینی. تنها چیزی که اهمیت دارد سرعت جسم متحرّک است و غیرقابل‌شناسایی‌بودن مسیر آن.

از جنگ حرکتِ نیروهای مکانیزه، به استراتژی حرکات براونی[5] می‌رسیم، نوعی جنگ گاهشمارانه و نوسانی که، به واسطه‌ی همگن‌سازی ژئواستراتژیکی کره‌ی ارض، نبردهای گسترده و جغرافیایی زمانه‌ی باستان را زنده می‌کند. این همگن‌سازی پیشاپیش در قرن نوزدهم اعلام شده بود، به خصوص توسط مکیندر[6] انگلیسی در نظریه‌ی «جهان جزیره‌ای» وی، که طبق آن اروپا، آسیا و افریقا علیه امریکا قاره‌ای واحد تشکیل می‌دهند-نظریه‌ای که به ظاهر امروز، در پی مشروعیت‌زدایی از مکان‌یابی‌ها، به ثمر نشسته است. لکن باید به یاد داشت که تفاوت‌زدایی[7] از مواضع ژئواستراتژیک تنها اثر عملیات بُرداری نیست، چرا که پس از همگن‌سازی‌ای که امپریالیسم هوایی و دریایی می‌جُست و در نهایت به چنگ آورد، اکنون مینیاتوری‌سازی [یا کوچک‌کردن] مکانی استراتژیک است که حکم می‌راند.

به سال 1955، ژنرال چسین[8] چنین گفت: «این مساله که زمین گرد است هنوز از منظری نظامی به قدر کفایت بررسی نشده است». و دیری نگذشت که به این وعده عمل کردند. اما طی پیشرفت بالیستیک جنگ‌افزارها، انحنای زمین هنوز از کوچک‌شدن باز نایستاده است. دیگر قارّه‌ها نیستند که همچون توده‌ای انباشته می‌شوند، بلکه تمامیت سیاره است که دستخوش زوال گشته است، بسته به پیشرفت «رقابت» تسلیحاتی. برگردان قاره‌ای‌ای که، به طرزی غریب، هم نزد وگِنر (که متخصص ژئوفیزیک است) و بحث او از گسست توده‌های زمینی می‌یابیم، و هم نزد مکیندر، در بحث او از اختلاط ژئوپلیتیکی، جای خود را به پدیده‌ی جهانیِ فشردگی زمینی و تکنولوژیکی داده است که امروز ما را وادار می‌کند که به جهان توپولوژیکیِ مصنوعی‌ای دخول کنیم: مواجهه‌ی مستقیم هر سطح بر روی کره.

نزاع درون‌شهری باستانی، جنگ میان ملّت‌ها، چالش همیشگی میان امپراطوری‌ها در دریا و قدرت‌های قاره‌ای جملگی ناگهان ناپدید شده‌اند، و جای خود را به ستیزه‌ای بی‌سابقه داده‌اند: تلاقی تمامی محل‌ها، کل ماده. توده‌ی سیّاره‌ای چیزی بیش از «توده‌ای بحرانی» نخواهد بود، سرآسیمگی‌ای ناشی از فروکاهش افراطی زمان اتصال، نزاع و برخورد هولناک مکان‌ها و عناصری که تا همین دیروز حائلی از فواصل متمایز و منفک‌شان می‌ساخت، و ناگهان تاریخ‌گذشته‌ شده‌اند. آلفرد واگنر، در کتاب خاستگاه قاره‌ها و اقیانوس‌ها[9]، که به سال 1915 منتشر شد، چنین می‌نویسد که در سرآغاز زمین جز یک چهره نمی‌توانست داشته باشد، که با درنظرگرفتن امکان اتصالات متقابل بعید هم نیست. در آینده زمین جز یک چهره‌ی مشترک نمی‌تواند داشته باشد…

اگر بدین‌ترتیب سرعت همچون بی‌رونق‌شدن نزاع‌ها و فجایع نمایان شود، «رقابت تسلیحاتی» فعلی درواقع چیزی نیست جز «تسلیحاتی‌شدن رقابت» و رفتن آن به جانب پایان جهان به مثابه فاصله، به عبارت دیگر به مثابه میدان کنش.

اصطلاح «بازدارندگی[10]» اشاره دارد به ابهام موجود در این وضعیت، که در آن سلاح جای سپر محافظ را می‌گیرد، که در آن امکانات حمله در خود و از درون خود دفاع را تضمین می‌کنند، تقابل جنبه‌ی دفاعی سلاح‌های استراتژیک با جنبه‌ی «انفجار درونی» آنها، اما نه تقابل جنبه‌ی دفاعی با جنبه‌ی «انفجار برونی» کنش‌های بردارها، چرا که (برخلاف) نگهداری «قدرت حمله» مستلزم بهبودبخشیدن مستمر به قدرت موتور محرّک است، یعنی توانایی آن در تقلیل‌دادن مکان جغرافیایی به هیچ یا تقریبا هیچ.

درواقع، بدون خشونت سرعت، خشونت تسلیحات چندان رعب‌آور نیست. در زمینه‌ی فعلی، خلع سلاح بدین‌ترتیب پیش از هر چیز به معنای سرعت‌زدایی[11] است، به معنای خنثی‌کردن رقابتی که در جریان است. هر معاهده‌ای که سرعت این رقابت را کاهش ندهد (سرعت ابزار ارتباط ویرانگر) تسلیحات استراتژیک را نیز محدود نخواهد ساخت، چرا که از این پس متعلّق ضروری استراتژی مشتمل است بر بی-مکانی[12] بی‌جایگاه‌شدن عمومی ابزارها، که به تنهایی همچنان ما را قادر می‌سازند که کسرهایی از ثانیه‌ها را به چنگ آوریم، که اکتساب آنها برای هرگونه رهایی کنش اجتناب‌ناپذیر است. همانطور که ژنرال فولر[13] نوشت، «وقتی [در روزگار کهن] رزمندگان به سمت یکدیگر نیزه پرتاب می‌کردند، سرعت اولیه‌ی سلاح چنان بود که می‌شد آن را در مسیری که طی می‌کند مشاهده کرد و اثر آن را توسط سپر محافظ دفع کرد. اما وقتی نیزه‌ها جای خود را به گلوله دادند، سرعت چنان افزایش یافت که دفع ضربه ناممکن شد». گریختن از آماج گلوله ناممکن شد، اما می‌شد از تیررس سلاح گریخت؛ گریختن همچنین ممکن بود، به واسطه‌ی پناه‌گرفتن در سنگر، بیش از آنچه با سپر محافظ ممکن می‌شد، به عبارت دیگر، این امکان ناشی از مکان و ماده بود.

امروز، کاهش زمان هشدار که ناشی از سرعت‌ فراصوتی حملات است زمان کمی برای تشخیص، شناسایی و واکنش باقی می‌گذارد، چنان که در برابر حمله‌ای ناگهانی فرمانده ارشد مجبور خواهد بود تفوّق عالی خود بر سربازان را رها کند و اختیار تصمیم‌گیری خود را نفی کند، و به فرودست‌ترین سربازان نظام دفاعی چنان اختیاری تفویض نماید که بتوانند بی‌درنگ موشک‌های ضدموشک را پرتاب کنند. دو ابرقدرت بزرگ تاکنون موفق شده‌اند از طریق رایزنی‌ها و تحریم دفاع ضدموشکی، تا این لحظه از این وضعیت احتراز کنند.

با توجه به فقدان مکان، دفاع فعّال دست‌کم مستلزم زمان مادّی برای مداخله است. اما این مواد «مواد جنگی» هستند که طی شتاب‌گرفتن وسائل تخریب ارتباطی ناپدید می‌شوند. تنها دفاع انفعالی باقی می‌ماند که بیش از آنکه مشتمل باشد بر تجهیزکردن خویش در برابر قدرت‌ مگاتنی تسلیحات هسته‌ای، مشتمل است بر رشته‌ای از حرکات مستمر، پیش‌بینی‌ناپذیر و بی‌قاعده (یعنی حرکاتی که به لحاظ استراتژیکی موثرند، لااقل تا زمانی کوتاه). درواقع، جنگ اکنون یکسره مبتنی است بر قاعده‌زدایی از زمان و مکان. ازینروست که مانور تکینکی‌ای که مشتمل است بر پیچیده‌ساختن بردار از طریق بهبودبخشیدن مستمر به عملکرد آن، اکنون یکسره جای مانورهای تاکتیکی در سطح زمین را گرفته است، چنان‌که دیدیم. ژنرال آیره[14] در تاریخ تسلیحات خویش بدین مطلب اشاره می‌کند و چنین می‌گوید که تعریف برنامه‌های تسلیحاتی بدل شده است به یکی از عناصر ضروری استراتژی. اگر در جنگ‌های مرسوم باستانی می‌شد همچنان سخن از مانورها و حرکات ارتش در میدان‌ها گفت، در وضع کنونی امور، اگر هم چنین مانوری هنوز وجود داشته باشد، دیگر محتاج «میدان» نیست. تجاوز به لحظه از پی تجاوز به قلمرو می‌آید. صحنه‌ی نبرد چیزی نیست جز شمارش معکوس، واپسین مرز.

طرفین مخاصمه به راحتی می‌توانند جنگ باکتریولوژیکی، جغرافیایی یا هوایی را ممنوع سازند. درواقع، آنچه در مورد معاهدات محدودسازی تسلیحات استراتژیک (SALT I) اهمیت دارد دیگر نه مواد منفجره، بلکه بُردار است، بردار آزادسازی هسته‌ای، یا به عبارت‌ دقیق‌تر، اَعمال آن. دلیل این امر ساده است: وقتی انفجار بیرونی مواد مولکولی یا هسته‌ای ناحیه‌ی خاصی را برای وجود نامناسب سازد، انفجار بیرونی (وسایل حمل‌ونقل و بردارها) ناگهان زمان واکنش، و زمان تصمیم سیاسی را، به هیچ تقلیل می‌دهد. اگر سی‌سال پیش انفجار بیرونی اتمی چرخه‌ی جنگ‌های مکانی را تکمیل می‌کرد، در پایان قرن حاضر انفجار درونی (فراسوی قلمروهای اشغال‌شده به صورت سیاسی و اقتصادی) آغازگر جنگ زمانی[15] است. در همزیستی مسالمت‌آمیز تام، بدون هرگونه اعلان مخاصمه، و نیز هر نوع نزاع دیگر، شتاب ما را از این جهان نجات خواهد داد. باید با واقعیت مواجه شویم: امروز، سرعت یعنی جنگ، واپسین جنگ.

اما بیایید به 1962 بازگردیم، به رخدادهای سرنوشت‌ساز بحران موشکی کوبا. در آن زمان، دو ابرقدرت دارای زمان هشداری پانزده‌دقیقه‌ای برای جنگ بودند. استقرار راکت‌های روسی در جزیره‌ی [فیدل] کاسترو تهدیدی بود به قصد کاهش هشداری امریکا به سی ثانیه، که رئیس‌جمهور کندی (علی‌رغم خطرات ناشی از تن‌زدن از این کار) حاضر به پذیرش آن نبود. همه می‌دانیم که چه رخ داد: استقرار خطی مستقیم-موسوم به «خط داغ»-و ارتباط دو رئیس‌جمهور.

ده سال بعد، به سال 1972، وقتی زمان هشدار معمولی به چندین دقیقه رسید-ده دقیقه برای موشک‌های بالیستیک، و دو دقیقه اضافه برای تسلیحات ثانوی- نیکسون و برژنف نخستین معاهده‌ی تحدید تسلیحات استراتژیک را در مسکو امضاء کردند. درواقع، این معاهده چندان ناظر به تحدید کمّی تسلیحات نیست (چنان‌که معارضان/ طرفین آن مدعی هستند)، بلکه توجه آن بیشتر معطوف است به حفاظت از قدرت سیاسی مشخصا «انسانی»، چرا که پیشرفت مستمر شتاب تهدیدی است همیشگی که می‌تواند زمان هشدار برای جنگ هسته‌ای را به کمتر از یک دقیقه‌ی مرگبار[16] کاهش دهد-و بدین‌ترتیب قدرت رئیس دولت را در تامل و تصمیم‌گیری به نفع اتوماسیون ناب و ساده‌ی سیستم‌های دفاعی کاهش دهد. بدین‌ترتیب تصمیم‌گیریِ ناظر به خصومت‌ها تنها به چند برنامه‌ی کامپیوتری استراتژیک محوّل خواهد شد. ماشین جنگی، پس از آنکه هم‌ارز جنگ تام قرار گرفت (به واسطه‌ی توانایی‌هایی ویرانگرش)-زیردریایی‌ای که توان شلّیک کلاهک هسته‌ای داشته باشد به تنهایی می‌تواند 500 شهر را ویران کند-ناگهان (به واسطه‌ی رفلکس‌های محاسبه‌گر استراتژیک) بدل می‌شود به تنها تصمیم‌گیرنده‌ی جنگ.

در این صورت، «دلایل سیاسی» بازدارندگی چه سرنوشتی خواهند داشت؟ باید به یاد داشت که در 1962، یکی از دلایلی که ژنرال دو گل را واداشت که تصمیم بگیرد تا تکلیف مساله‌ی انتخاب رئیس جمهور را از طریق رأی سراسری روشن کنند، اعتبار بازدارندگی بود، و مشروعیت رفراندوم یکی از عناصر بنیادین این بازدارندگی بود. آنگاه که بازدارندگی اتوماتیک شود، بر سر این همه چه خواهد آمد؟ در اتوماتیک‌شدن تصمیم؟

انتقال از وضعیت انسداد و محاصره‌ی جنگ‌های مکانی به وضعیت اضطراری جنگ زمانی تنها چند دهه طول کشید، که طی آن دوران سیاسی سیاستمدار جای خود را به دوران سیاسی آپاراتوس دولتی داد. در مواجهه با سربرآوردن چنین رژیمی، به شگفت خواهیم آمد از این پدیده که چندان موقتی نیست.

در پایان قرن ما، زمان جهان متناهی رو به پایان است؛ ما در سرآغاز مینیاتوری‌سازی پارادوکسیکال کنش زندگی می‌کنیم، که دیگران مایل‌اند آن را با نام اتوماسیون تعمید دهند و تقدیس کنند. اندرو استراتن[17]می‌نویسد: «ما معمولا بر آنیم که اتوماسیون امکان خطای انسانی را حذف می‌کنند. لکن واقعیت آن است که اتوماسیون این امکان [خطا] را از مرحله‌ی کنش به مرحله‌ی آغاز منتقل می‌سازد. اکنون در حال رسیدن به نقطه‌ای هستیم که در آن امکانات یک حادثه طی لحظات بحرانی فرودآمدن هواپیما، وقتی به صورتی اتوماتیک پرواز کند، کمتر است از وقتی که خلبانی آن را کنترل می‌کند. شاید بپرسیم که آیا هرگز به مرحله‌ی تسلیحات هسته‌ای برخوردار از کنترل اتوماتیک خواهیم رسید، مرحله‌ای که در آن حاشیه‌ی خطا کمتر از مانی باشد که انسان تصمیم می‌گیرد. اما امکان این پیشرفت ممکن است منجر بدان شود که زمان تصمیم‌گیری انسانی در سیستم بسیار کم شود یا به هیچ تقلیل یابد».

عالی است. فشردگی در زمان، ناپدیدشدن مکان قلمرو، پس از ناپدیدشدن شهر حفاظت‌شده و سپر محافظ، به وضعیتی می‌انجامد که در آن انگاره‌هایی چون «پیش» و «پس» تنها در قالب جنگ به آینده و گذشته اشاره می‌کنند، جنگی که موجب ناپدیدشدن «اکنون» در بی‌واسطگی تصمیم شود. 

بدین‌ترتیب، قدرت نهایی دیگر نه قدرت تخیّل بلکه قدرت انتظار است، چنان‌که حکم‌راندن چیزی نخواهد بود جز پیش‌بینی‌کردن، شبیه‌سازی‌کردن، به‌خاطرسپردن شبیه‌سازی‌ها؛ چنان‌که «مرکز پژوهشی» کنونی بتواند همچون نقشه‌ی اولیه‌ی این قدرت نهایی ظاهر شود، قدرت اتوپیا.

فقدان فضای مادی به حکومت چیزی جز زمان نمی‌انجامد. وزارتخانه‌ی زمان که در هر بُردار طراحی شده است در نهایت به پیروی از ابعاد بزرگترین وسیله‌ی نقلیه‌ی موجود به ثمر می‌رسد، بُردار دولت. سراسر تاریخ جغرافیاییِ توزیع زمین و کشورها متوقف می‌شود تا گروه‌بندی مجدد زمان در هیأتی واحد سربرآورد، و قدرت دیگر با هیچ چیز قیاس‌پذیر نخواهد بود جز «هواشناسی[18]». در این حکایت خطرناک سرعت ناگهان بدل به تقدیر می‌شود، صورتی از پیشرفت، یا به عبارت دیگر «تمدنی» که در آن هر سرعتی چیزی خواهد بود از جنس «ناحیه‌ای» از زمان.

چنان‌که مکیندر گفت، نیروهای فشار همواره در مسیری واحد اِعمال می‌شوند. حال، این مسیر واحدِ ژئوپولیتیک مسیری است که به جابجایی چیزها و مکان‌ها می‌انجامد. جنگ، برخلاف آنچه فُش[19] گفت، مخزن توّهمات در باب آینده‌ی مواد منفجره‌ی شیمیایی نیست، «کارگاه آتش» نیست. جنگ همواره کارگاه حرکت است، کارخانه‌ی سرعت. پیشرفت تکنولوژیکی، واپسین صورت جنگ حرکتی، با بن‌بستی پایان خواهد یافت، با انحلال آنچه تفکیک می‌کرد اما همچنین متمایز می‌ساخت، و این عدم تمایز نزد ما متناظر است با نوعی نابینایی سیاسی.

تایید این سخن حکم ژنرال دو گل است به تاریخ هفتم ژانویه‌ی 1959، که تمایز میان زمان صلح و زمان جنگ را نقض کرد. به علاوه، طی این مدت، و علی‌رغم استثناء ویتنام که این حکم را ثابت می‌کند، جنگ از مدتی چندساله به چند روز کاهش یافته است، حتی به چند ساعت.

در دهه‌ی 1960 جهشی رخ می‌دهد: گذار از زمان جنگ به جنگ زمان صلح، به صلح سراسری که دیگران‌اش هنوز «همزیستی مسالمت‌آمیز» می‌خوانند. نابینایی سرعتِ ویرانی ابزار ارتباطی رهایی از بردگی ژئوپولیتیکی نیست، بلکه انهدام مکان است به مثابه قلمرو آزادی کنش سیاسی. تنها کافی است به کنترل‌ها و محدودسازی‌های ضروری زیرساخت‌های‌ِ خطوط راه‌آهن، خطوط هوایی یا بزرگ‌راه‌ها اشاره کنیم تا تکانه‌ی مرگبار را بتوانیم دید: هرچه سرعت افزایش می‌یابد، آزادی سریع‌تر کاهش می‌یابد.

حرکت خودکار آپاراتوس‌ها در نهایت خودبسندگی اتوماسیون را نیز دربرمی‌گیرد. آنچه در مورد یک راننده‌ی مسابقات اتومبیل‌رانی رخ می‌دهد، وقتی که با پریشانی مراقب امکانات فاجعه‌بار حرکت خویش است، در سطح سیاسی بازتولید می‌شود، آنگاه که شرایط کنشی را در زمان واقعی ایجاب کنند. (2)

برای مثال، یک وضعیت بحرانی را در نظر بگیریم: «از همان آغاز جنگ شش‌روزه‌ی 1967، رئیس‌جمهور جانسن بر مسند قدرت در کاخ سفید تکیه زد، در حالی که یک دستش روی تلفن مستقیم بود و دست دیگرش مشغول فرماندهی جوخه‌ی ششم. ضرورت اتصال میان این دو زمانی آشکار شد که اسرائیل به کشتی امریکایی لیبرتی[20]حمله کرد و موجب مداخله‌ی هواپیماهای نیروی دریایی شد. مسکو پابه‌پای امریکا هر نشانه‌ی کوچک روی رادارها را رصد می‌کرد: آیا روس‌ها تغییر مسیر هواپیماها و نزدیک‌شدن‌شان را اقدامی خصمانه تلقّی خواهند کرد؟ اینجا بود که تلفن مستقیم مداخله کرد: واشنگتن بی‌درنگ دلایل حمله را توضیح داد و نگرانی مسکو برطرف شد» (هاروی ویلر[21]).

در این نمونه‌ی کنش سیاسی استراتژیک در زمان واقعی، رأس قدرت در واقع «ناخدای بزرگ[22]» است. اما منزلت باشکوه رهبر تاریخی مردم جای خود را به رهبری عادی و حتی مبتذلی می‌دهد در مقام «ناخدای موقتی» که می‌کوشد کشتی خود را در حاشیه‌ای محدود براند. ده سال از این «وضعیت بحرانی[23]» گذشته است، و مسابقه‌ی تسلیحاتی موجب شده است که حاشیه‌ی امنیت سیاسی از این هم محدودتر شود، و ما هرچه بیشتر به مرز بحرانی و حساسی نزدیک شده‌ایم که در آن امکانات کنش سیاسی خاص انسان در «وضعیت اضطرار» ناپدید می‌شود؛ آنجا که تماس تلفنی میان سیاستمداران متوقف شود، و احتمالا جای خود را به ارتباط دوجانبه‌ی سیستم‌های کامپیوتری و محاسبه‌گرهای استراتژی بدهد، و در نهایت، محاسبه‌گرهای سیاست. (بد نیست به یاد بیاوریم که نخستین وظیفه‌ی کامپیوترها این بود که در آن واحد رشته‌ای از معادلات پیچیده را حل کنند، به این قصد که مسیر یک موشک با مسیر یک هواپیما تلاقی کند).

اینجا با کوتاه‌شدن هولناک عناصری سروکار داریم که حاصل «تکوین دوزیستی» هستند؛ نزدیکی شدید طرفینی که به سبب آن بی‌‌واسطگی اطلاعات بلافاصله منجر به بحران می‌شود؛ شکنندگی قدرت استدلال، که چیزی نیست جز معلولِ مینیاتوری‌سازی کنش-و مینیاتوری‌سازی کنش خود حاصل کوچک‌کردن مکان است به مثابه قلمرو کنش.

حرکتی غیرقابل‌ادراک بر صفحه‌کلید کامپیوتر، یا حرکت هواپیماربایی که جعبه‌ای نوارپیچی‌شده را در دست تکان می‌دهد، می‌تواند منجر به زنجیره‌ی فاجعه‌بار رخدادهایی شود که تا همین اواخر قابل‌درک نبود. ما سخت مشتاقیم که منکر این واقعیت شویم که، همراه با تهدید تکثیر که ناشی از تصاحب مواد منفجره‌ی هسته‌ای توسط گروه‌هایی بی‌مسئولیت است، همچین نوعی تکثیر تهدید وجود دارد که ناشی از بردارهایی است که منجر می‌شود مالکان تسلیحات یا کسانی که تسلیحات را قرض می‌گیرند نیز به همین میزان بی‌مسئولیت شوند.

در اوایل دهه‌ی 1940، فاصله‌ی پاریس تا مرز فرانسه با پای پیاده شش روز بود، با اتومبیل سه ساعت، و یک ساعت با هواپیما. امروزه پایتخت فرانسه تنها چند دقیقه با هر نقطه‌ی دیگری فاصله دارد، و هر نقطه‌ی دیگر نیز تنها چند دقیقه با سرحد خودش فاصله دارد-به شکلی که تمایل به تقویت ابزارهای ویرانگر خود در نزدیکی قلمرو دشمن (که چندسال پیش همچنان وجود داشت) در حال معکوس‌شدن است (چنان‌که در بحران موشکی کوبا می‌بینیم). تمایل کنونی تمایلی است به جانب انفصال و دوری جغرافیایی، حرکت عقب‌نشینی‌ای که تنها وابسته است به پیشرفت بردارها و گسترش بُرد آنها (مثلا زیردریایی امریکایی ترایدنت[24]، که موشک‌های جدید آن می‌توانند 8 تا 10000 کیلومتر را بپیمایند، برخلاف بُرد پسیدن[25]که بُرد آن 4 تا 5000 کلیومتر است).

ازینرو، نیروهای هسته‌ای استراتژیکی مختلف (امریکایی و روسی[26]) دیگر لازم نیست ناحیه‌ای را در قاره‌های موردنظر پوشش دهند و از آن مراقبت کنند؛ از این ‌پس می‌توانند به درون حدود قلمرو خویش عقب‌نشینی کنند. این تاییدی است بر این تصور که این قدرت‌ها در حال ترک‌گفتن صورتی از نزاع ژئواستراتژیک هستند. پس از رهاکردن جنگ جغرافیایی، احتمالا شاهد رهاکردن پایگاه‌های پیشرفته خواهیم بود، از جمله مورد عجیب رهاکردن سلطه‌ بر کانال پاناما توسط امریکا… این نشانه‌ای است از حال‌وهوای زمانه‌ای تازه، زمانه‌ی جنگ زمانی.

در عین حال، باید اشاره کنیم که این عقب‌نشینی استراتژیک دیگر ربطی به آن عقب‌نشینی ندارد که ارتش‌های سنتی را مجاز می‌داشت که به قیمت ازدست‌دادن زمان زمین به دست آورند. در این عقب‌نشینی که حاصل از بُرد گسترش‌یافته‌ی بُردارهای  بالیستیک است، ما درواقع زمان کسب می‌کنیم از طریق ازکف‌دادن مکانِ (ثابت یا متغیّر) پایگاه‌های پیشرفته، اما این زمان به بهای ازکف‌رفتن نیروهای خودمان کسب می‌شود، به بهای عملیات موتورهای خودمان، و نه به بهای دشمن، چرا که، به صورتی متقارن، دشمن نیز در این جدایی ژئواستراتژیک شریک است. همه‌چیز به ناگاه چنان واقع می‌شود که گویی زرّادخانه‌ی هر شخصیت در این داستان، به واسطه‌ی پیشرفت زیاده سریع آن، بدل به ارتش (درونی) وی شده است. حرکت انفجاری دورنی عملیات بالیستیکی، همچون لگدزدن اسلحه به وقت شلیّک، میدان نیروهای استراتژیک را کاهش می‌دهد. درواقع، اگر طرفین متخاصم/ یا هم‌پیمانان ابزار تخریب ارتباطی خود را، در زمان افزایش‌دادن بُرد آنها، عقب نکشند، سرعت بالای این ابزارها پیشاپیش زمان تصمیم‌گیری در باب کاربرد آنها را به هیچ فرومی‌کاهد. درست همان‌طور که به سال 1972، در مسکو، طرفین این بازی برنامه‌های ضدموشکی دفاع موشکی را رها کردند، پنج سال بعد هم مزیّت سرعت را به بهای کسب سود کاملن موقّتی بسط بیشتر موشک‌های قاره‌پیما از دست دادند. ظاهرا هردو طرف از اثر تکثیرشونده‌ی سرعت در هراس‌اند-و در عین حال در پی آن‌اند؛ اثر همان فعالیت سرعت‌محوری که از زمان انقلاب [کبیر فرانسه] چنین نزد تمامی ارتش‌های جهان محبوب بوده است.

در برابر این عقب‌نشینی عجیب دوران معاصر در زمینه‌ی معاهدات کاهش تسلیحات استراتژیک، عقل حکم می‌کد به همان اصل بازدارندگی بازگردیم. هدف ذاتی دورریختن تسلیحات قدیمی یا به‌کاربستن تسلیحات جدید هرگز این نبوده است که دشمن را بکشند یا آنچه دارد نابود سازند، بلکه هدف بازداشتن وی بوده است، به عبارت دیگر، واداشتن دشمن به متوقف‌کردن حرکت خویش. فارغ از این که این حرکت فیزیکی حرکتی است که آنکه را مورد حمله واقع ‌شده است قادر می‌سازد تا حمله‌کننده را دربرگیرد یا حرکتی است تجاوزگرانه، «توان جنگ توان حرکت است»، همان‌گونه که استراتژیستی چینی بدین صورت بیانش می‌کند: «ارتش همیشه به قدر کفایت قدرتمند خواهد بود، وقتی که بتواند رفت‌وآمد کند، پراکنده شود و باز مجموع شود، هرگونه که بخواهد و هر زمان که بخواهد».

اما طی سال‌های اخیر، این آزادی حرکت نه تنها توسط توانایی مقاومت یا واکنش دشمن، بلکه توسط بهبود محورهای مورد استفاده متوقف شده ست. به نظر می‌رسد که بازدارندگی ناگهان از مرحله‌ی آتش (یا به عبارتی مرحله‌ی انفجاری) عبور کرده است، و وارد مرحله‌ی حرکت محورها شده است، چنان‌که گویی واپسین درجه‌ی بازدارندگی هسته‌ای سربرآورده است، که هنوز بازیگران عرصه‌ی استراتژیک جهانی بر آن چیره نشده‌اند. اینجا نیز، بار دیگر، باید به واقعیت‌های استراتژیکی و تاکتیکی تسلیحات بازگردیم تا واقعیت لوجستیکی کنونی را دریابیم. چنان‌که سون تسو گفت، «تسلیحات ابزارهای طالع منحوس‌اند». تسلیحات نخست ترسناک‌اند چون تهدید دانسته می‌شوند، بسی پیش از آنکه مورد استفاده قرار گیرند. خصلت «شوم» آنها را می‌توان در قالب سه مولفه تحلیل کرد:

تهدید عملکرد آنها در لحظه‌ی ابداع‌شان، در لحظه‌ی تولیدشان؛

تهدید استفاده از آنها علیه دشمن؛

تاثیر کاربرد آنها، که انسان‌ها را می‌کشد و اموال‌شان را نابود می‌سازد.

هرچند دو عنصر نخست بدبختانه شناخته‌شده‌اند، و دیری است که آزموده‌ شده‌اند، اما از سوی دیگر، عنصر نخست، یعنی طالع منحوس (لوجستیکی) ابداع عملکرد آنها، کمتر در سطحی گسترده شناخته شده است. با وجود این، در این سطح است که پرسش بازدارندگی مطرح می‌شود. آیا می‌توان دشمن را باز داشت از ابداع تسلیحات جدید، یا از بهبودبخشیدن به تحرّکات‌اش؟ مطلقا خیر.

مخمصه‌ای که بدان گرفتار آمده‌ایم از این قرار است:

تهدید کاربرد (دومین عنصر) سلاح هسته‌ای مانع از هراس کاربرد واقعی و بالفعل می‌شود (سومین عنصر). اما اگر بنا باشد که این تهدید باقی بماند و استراتژی بازدارندگی را ممکن سازد، مجبوریم سیستمی تهدیدگر بنا کنیم که مبتنی بر نخستین عنصر است: یعنی طالع منحوس ظهور کاربردها  و عملکردهای جدید برای ابزارهای تخریب ارتباطی. به زبان ساده، این است معنای پیچیدگی جاودان ابزارهای نبرد و قراردادن پیشرفت تکنولوژیکی به جای پیشرفت ژئواستراتژیک، یعنی مانورهای لوجیستیکی عظیم.

باید با این واقعیت روبرو شویم: برخلاف تسلیحات قدیمی که ما را بازمی‌داشتند از این که حرکت را متوقف سازیم، تسلیحات جدید ما را از ایجاد اخلال در رقابت تسلیحاتی بازمی‌دارند. به علاوه، تسلیحات جدید به واسطه‌ی منطق تکنولوژیکی (سرعت‌شناختی[27]) خود مستلزم پیشرفت و بسط توان ماشین‌های ویرانگر هستند، نه تعداد آنها، چرا که قدرت آنها افزایش یافته است (خیلی ساده است، کافی است میلیون‌ها پرتابه‌ی به‌کاربرده‌شده در جنگ‌های جهانی را به چندین هزار راکت در زرّادخانه‌های کنونی مقایسه کنید)، اما درواقع منجر به افزایش توان اجرایی جهانشمول آنها شده است. توانمندی‌های ویرانگرانه توسط تسلیحات حرارتی-هسته‌ای به واپسین مرزهای امکان خویش رسیده‌اند، «استراتژی‌ها لوجیستکی» دشمن بار دیگر متوجه قدرت نفوذ و سهولت و انعطاف‌پذیری کاربرد شده است.

بنابراین موازنه‌ی وحشت در مرحله‌ی صنعتی جنگ توهّمی بیش نیست، مرحله‌ای که در آن عدم‌موازنه‌ای همیشگی حکم می‌راند، پیشنهادی که همیشه مطرح است، و می‌تواند ابزارهای جدید ویرانگری را پیوسته ابداع کند، بی‌آنکه پایانی برای آن بتوان تصوّر کرد. از سوی دیگر، ما نشان داده‌ایم که نه تنها قاصریم از نابودکردن تسلیحاتی که تاکنون تولید کرده‌ایم (بازیافت «ضایعات» صنعت نظامی همانقدر دشوار است که بازیافت ضایعات صنعت هسته‌ای)، بلکه به ویژه قاصریم از گریختن از تهدید ظهور آنها.

بدین‌ترتیب، جنگ از مرحله‌ی کنش به مرحله‌ی زایش منتقل شده است، که چنان‌که می‌دانیم، ویژگی اتوماسیون است. حال که دیگر نمی‌توانیم ظهور ابزارهای جدید ویرانگری را کنترل کنیم، بازدارندگی برای ما چیزی نیست جز مستقرساختن رشته‌ای از اتوماتیسیم‌ها، روندهای صنعتی و علمی واکنش‌گرانه‌ای که گزینش سیاسی در آنها جایی ندارد. به عبارت دیگر، از طریق «استراتژیک‌شدن»، از طریق تلفیق حمله و دفاع، تسلیحات جدید مانع از آن می‌شوند که بتوانیم حرکت رقابت تسلیحاتی را متوقف سازیم، و «استراتژی لوجیستکی» تولید این تسلیحات بدل می‌شود به تولید ناگزیر ابزارهای ویرانگر به مثابه عامل اجباری عدم جنگ-دور باطلی که در آن گریزناپذیری تولید جای گریزناپذیری ویرانگری را می‌گیرد. ماشین جنگی اکنون دیگر نه تنها تمامی جنگ را تشکیل می‌دهد، بلکه همچنین بدل می‌شود به دشمن اصلی رقیبان/طرفین منازعه، چرا که آنها را از آزادی حرکت محروم می‌سازد (3). بازیگران این صحنه، که ناخواسته به «بردگی بی‌ارج» بازدارندگی گماشته شده‌اند، از این پس به «سیاست امر بدتر» متوسل می‌شوند، یا دقیق‌تر بگوییم، به «ناسیاست[28] امر بدتر»، که ضرورتا منجر بدان می‌شود که روزی ماشین جنگی بدل شود به تصمیم‌گیرنده‌ی جنگ-تا بدین‌ترتیب خودبسندگی خویش را در حد اعلاء کسب کند، اتوماتیک‌شدن بازدارندگی.

همنشینی دو کلمه‌ی بازدارندگی و اتوماتیک‌شدن قادرمان می‌سازد تا درک بهتری از محور ساختاری رخدادهای نظامی-سیاسی معاصر کسب کنیم، چنان‌که اچ. ویلر می‌گوید: «مرکزیت‌بخشی، که به لحاظ تکنولوژیکی ممکن شده است، بدل به ضرورتی سیاسی گشته است». این نسبت یادآور ضابطه‌ی سن ژوست[29] است [که می‌گفت]: «وقتی مردمی قابلیت سرکوب‌شدن داشته باشند، سرکوب خواهند شد»-تفاوت اینجاست که این سرکوب تکنولوژیکی-لوجیستکی دیگر تنها ناظر به «مردم» نیست، بلکه «تصمیم‌گیرندگان» را نیز شامل می‌شود. اگر دیروز آزادی مانور (توانایی حرکت که برابر شده است با توانایی جنگ) موقتا مستلزم واگذاری قدرت به سطوح ثانوی بود، تقلیل‌دادن حاشیه‌ی مانور به واسطه‌ی گسترش انهدام ابزار ارتباط منجر می‌شود به تمرکز حاد مسئولیت‌ها برای تنها تصمیم‌گیرنده‌، که اکنون کسی نیست جز رئیس دولت. اما این تقلیل به هیچ وجه کامل نیست؛ این تقلیل بر اساس رقابت تسلیحاتی تداوم می‌یابد، با سرعتی برابر با سرعت امکانات جدید بُردارها، تا زمانی که این واپسین انسان را روزی طرد کند. درواقع، حرکتی واحد است که تعداد پرتابه‌ها را محدود می‌کند و نیز تصمیم یک فرد محروم‌ از مشاوران را به هیچ فرومی‌کاهد. مانور همان چیزی است که امروز ما را وادار می‌کند قلمروها و پایگاه‌های پیشرفته را ترک گوییم، و همان چیزی است که روزی ما را وادار خواهد کرد که تصمیم‌گیری انسانی تنها را رها کنیم و به جای آن به کوچک‌کردن مطلق قلمرو سیاسی متوسل شویم، که همان اتوماسیون است.

اگر در زمانه‌ی فردریک کبیر پیروزی برابر با پیشرفت بود، از نظر مدافعان بازدارندگان پیروزی یعنی عقب‌نشینی، ترک‌گفتن مکان‌ها، آدمیان و فرد و رهاکردن‌شان در جای خویش-تا بدانجا که پیشرفت سرعت‌شناختی شباهت بسیاری به رانه‌ی واکنشی موتور جت پیدا کند، که ناشی از رهاکردن مقدار خاصی از حرکت است (محصول جرم ضرب در سرعت) در مسیری مخالف با آنچه ما می‌خواهیم.

اگر این جنگ رکودی[30]میان شرق و غرب-که هم معاصر است با محدودیت موهوم تسلیحات استراتژیک و هم محدودیت خود استراتژی-قدرت انفجار حرارتی-هسته‌ای همچون افقی مصنوعی عمل خواهد کرد برای رقابتی که قدرت انفجار درونی وسایل نقلیه را تشدید می‌کند. امتناع متوقف‌کردن پیشرفت قدرت نفوذ، جز از طریق ایمان‌داشتن به دشمن، منجر می‌شود به انکار استراتژی به مثابه معرفت پیشین. خصلت اتوماتیک تسلیحات و وسائل، و نیز خصلت اتوماتیک فرماندهی، برابر است با انکار توانایی استدلال: فکرکردن ممنوع! فرمان فردریک دوم را انسدادی تکمیل می‌کند که ما را وادار می‌سازد آزادی‌ خویش را تقلیل دهیم، نه تنها آزادی کنش و تصمیم‌گیری، بلکه همچنین آزادی تصور و اندیشه. منطق نظام‌های تسلیحاتی هرچه بیشتر از چارچوب نظامی می‌گریزد، و به جانب مهندسی می‌رود که مسئول پژوهش و پیشرفت است-و البته در انتظار خودبسندگی سیستم. دو سال پیش الکساندر سنگینتّی[31] چنین نوشت: «دیگر نمی‌توان ساختن مراکز حمله را تصور کرد، که قطعات جانبی‌شان میلیون‌ها دلار هزینه در بر دارد، مراکزی که بمب‌هایی را حمل کنند که قادر باشند یک ایستگاه قطار را در وسط بیابان نابود کنند. چنین چیزی آشکارا به صرفه نیست». این منطق جنگ عملی، که طبق آن هزینه‌های عملیاتی بُردار (هوایی) به صورتی اتوماتیک مشتمل است بر بالابردن توان ویرانگری آن (به خاطر استلزامات منتقل‌کردن یک سلاح هسته‌ای تاکتیکی)، به مراکز حمله محدود نمی‌شود؛ بلکه همچنین در حال بدل‌شدن به منطق آپاراتوس دولت است. این روبه‌عقب‌بودن پیامد لوجیستیکی تولید ابزار است به منظور انتقال ویرانی. ازاین‌رو، خطر سلاح هسته‌ای، و سیستم تسلیحاتی که لازمه‌ی آن است، درواقع چندان این نیست که ممکن است این سلاح منفجر شود، بلکه این است که چنین سلاحی موجود است و در اذهان ما در حال انفجاری درونی است.

بگذارید این پدیده را خلاصه کنیم:

  • دو بمب جنگ را در اقیانوس آرام متوقف می‌کنند، و چندین زیردریایی اتمی کافی است برای تضمین همزیستی مسالمت‌آمیز…
    این جنبه‌ی عددی است.
  • با ظهور کلاهک حرارتی-اتمی چندگانه و پیشرفت سریع تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی، شاهد مینیاتوری‌شدن شدت انفجار هستیم…
    این جنبه‌ی حجم‌سنجی[32] است.
  • پس از زدودن سطح سیّاره از آپاراتوس دفاعی عظیم از طریق تقلیل‌دادن تسلیحات استراتژیک زیردریایی و زیرزمینی، تسلیحات دامنه‌ی جهان را ترک خواهند گفت، از طریق کاستن از نقاط دشواری و پایگاه‌های پیشرفته…
    این جنبه‌ی جغرافیایی است…
  • جنگ‌افروزان، استراتژیست‌ها و سرهنگ‌ها، که زمانی مسئول عملیات بودند، از مقام خود خلع می‌شوند و کارشان محدود می‌شود به حفظ و نگهداری عملیات‌ها، صرفا برای منفعت رئیس دولت…
    این جنبه‌ی سیاسی است.
    اما این قلّت کمّی و کیفی متوقف نمی‌شود.
    خود زمان است که دیگر کافی نیست:
  • توانایی‌های محورها که پیشاپیش فراصوتی شده بود، با افزایش مستمر، جای خود را به انرژی‌های عظیمی می‌دهد که ما را قادر می‌سازند به سرعت نور نزدیک شویم.
    این جنبه‌ی مکانی-زمانی است.

پس از زمان نسبیّت سیاسی دولت به مثابه واسطه‌ای غیرانتقالی، با بی‌زمانی سیاست نسبیّت مواجهیم. جنگ تام که کلازویتس از آن واهمه داشت با فرارسیدن وضعیت اضطرار پیش‌روی ماست. اکنون خشونت سرعت هم محل است و هم قانون، تقدیر جهان و فرجام آن.


یادداشت‌ها:

  1. Alfred Wgener, The Origin of Continents and Oceans, a theory of continental drift (fifth edition)
  2. از منظر کنترل، معنای این زمان تابعی است از میدان زمانمندی که در آن ادراک، تصمیم و کنش دخیل‌اند.
  3. زیردریایی هسته‌ای حامل موشک در خود واجد قدرت تخریبی است برابر با تمام مواد منفجره‌ای که در جنگ دوم جهانی به کار گرفته شد.

[1]  این متن ترجمه‌ای است از بخش آخر کتاب سرعت و سیاست نوشته‌ی پل ویریلیو
[2] Sun Tzu
[3] Non-place
[4] Alfred Wagner
[5] Brownian movements
[6] Mackinder
[7] Indifferentiation
[8] Chassin
[9] The Origin of Continents and Oceans
[10] Deterrence
[11] Decelerate
[12] Non-place
[13] General Fuller
[14] General Ailleret
[15] War of time
[16] Fatal minute
[17] Andrew Stratton
[18] Meteorology
[19] Foch
[20] Liberty
[21] Harvey Wheeler
[22] Great Helmsman
[23] Crisis state
[24] Trident
[25] Poseidon
[26]  مقصود شوروی سابق است. م.
[27] Dromological
[28] Apolitics
[29] Saint-Just
[30] War of recession
[31] Alexandre Sanguinetti
[32] Volumetric


لینک مقاله‌ی اصلی

برچسب ها: آپاراتوسپل ویریلوخشونتسرعتسروش سیدیشتابفضافلسفهمکاننامکان
پست قبلی

ملاحظاتی پیرامون مارکسیسم

پست بعدی

شبی در مالنئان

پست بعدی
شبی در مالنئان

شبی در مالنئان

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب

ابژه‌ها، ماده، خواب، و مرگ

براندازی سرمایه‌داری و ایمان کور

براندازی سرمایه‌داری و ایمان کور

آینده‌ها، شهرها، معماری

آینده‌ها، شهرها، معماری

مطالب تصادفی

نگریستن به خلأ

نگریستن به خلأ

اشعار

اشعار

سینمای هارون فاروکی

سینمای هارون فاروکی

سینما: سوفیست یا فیلسوف؟

سینما: سوفیست یا فیلسوف؟

عمل شقاوت‌بار هنر

عمل شقاوت‌بار هنر

  • صفحه اصلی
  • هنر
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما
آپاراتوس
هنر, فلسفه, ادبیات

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

نتیجه ای وجود ندارد
مشاهده همه نتیجه ها
  • صفحه اصلی
  • هنر
    • سینما و هنرهای نمایشی
    • معماری و هنرهای تجسمی
    • هنرمندان امروز
  • فلسفه
  • ادبیات
  • معرفی کتاب
  • پرونده‌ی ویژه
    • پرونده‌ی ویژه‌ی وحشت
    • پرونده‌ی ویژه‌‌ی فیلم هجوم
  • درباره‌ ما
  • تماس با ما

حقوق کلیهٔ مطالب برای آپاراتوس محفوظ و نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

وارد حساب کاربری خود شوید

رمز عبور را فراموش کرده اید؟ ثبت نام

برای ثبت نام فرم های زیر را پر کنید

همه فیلد ها الزامی هستند. ورود

رمزعبور خود را بازیابی کنید

لطفاً نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را برای تنظیم مجدد رمز خود وارد کنید.

ورود