به مسیر خود در دشت کوچک خشک و سوخته ادامه دادیم، آنجا که مشاهدهی این عارضه [خشکی] امری طبیعی و عادیست. زمین اطراف آن شنی، لمیزرع و پر از سنگ است. پیشتر که رفتیم، هرم شدید گرما را حس کردیم و بوی مس و زغال سنگ برخاسته از گدازههای آتشفشانی در مشاممان پیچید؛ بالأخره چشممان افتاد به شرارهای که زیر بارانی ملایم ــکه اتفاقاً در آن لحظه باریدن گرفته بودــ هر لحظه درخشانتر میشد؛ دهانهی آتشفشان نباید بیش از ده دوازده متر باشد، و اگر چالهای در این منطقه کنده شود، آتشهای کوچک بلافاصله در زیر ابزاری که سطح زمین را شکافتهاند شعلهور میشوند… | ژولیت، مارکی دو ساد
…بهسرعت نامهای به آقای لنورمان ــکه در کارِ تجارت چوب استــ فرستاده و از ایشان درخواست شود که تا شخصاً با یک گاری برای تحویل گرفتنِ جسد من و انتقالش به جنگلی کوچک که در اطراف املاک شخصیام در مالمائیزون واقع شده، اقدام کند […] آنجا که آرزو دارم جسد من بدون انجام هر گونه مراسمی در کنار اولین ردیف از درختان ضخیم و انبوه ــکه در سمت راست جنگلِ مورد اشاره دیده میشوندــ دفن گردد […] قبر من قرار است توسط گورکنی که آقای لنورمان استخدام کرده، همانجا حفر شود… آقای لنورمان قول داده تا زمانیکه روندِ حفرِ قبر به انتها نرسیده و جسد من در آن قرار نگرفته، آن را رها نکند […] پس از ریختن خاک بر روی جسد و پوشانده شدن قبر، باید بر روی آن بلوط کاشته شود، تا به مرور زمان اطراف قبر مزبور پوشش گیاهی متفاوتی به خود بگیرد و در نهایت پس از متراکمشدن جسد، تمام آثار تدفین از روی زمین محو شود، همچون خاطرهی من که اطمینان دارم از ذهن انسانها محو خواهد شد. | بخشی از وصیت نامهی مارکی دو ساد
در آثار ساد انواع مختلف پیشدستی و انتظار[1] که امر حاضر را از بین میبرند، با عملیاتی ذهنی که بر انواع مختلف فسق و هرزگیِ «تجربی» حاکم است، بیان میگردد. خوشبختی و سعادت در برخورداری از لذت نیست، بلکه در میل به رهایی از چیزی است که آن را [میل را] مهار میکند؛ چیزها نه بهخاطر حضورشان بلکه در انتظار برای وقوع چیزهایی که هنوز غایباند لذت میبرند – بهعبارت دیگر یا باید با از بین بردن حضور واقعی آنها از این چیزها لذت برد – (قتلهایی که در حین هرزگی رخ میدهند) – و یا با انکار حضور آنها (که از طریق مقاومت در برابر آنچه باید انجامش دهیم، علنی میگردد): سادیسمِ اخلاقی، بیحرمتی به خدا در غیاب او چنین چیزی است. برای برخی از شخصیتهای ساد، انتظارات ناامیدکننده به یک داستان هیجانانگیز تبدیل میشود: ابژه ناامید نمیکند، اما با آن بهگونهای رفتار میشود که گویی ناامیدکننده است. علاوه بر این، یکی از این شخصیتهای بیش از حد مورد علاقهی خودِ ساد جایی اعتراف میکند که برای داشتن چیزی تنها کافی بود تا آرزو کند، هر چند که در نهایت لذت و خوشی او هرگز ابژههای اطرافش را تحریک نمیکرد، «اما آنها که ابداً حضور نداشتند را چرا.» « آیا میتوان جرم و جنایت را چنانکه تصورشان میکنیم و شما در اینجا میگویید، مرتکب شد؟ من بهنوبهی خود اعتراف میکنم که تخیلم همیشه از تواناییهای جسمانیام فراتر رفته است، من همیشه هزار بار بیشتر از تعداد اعمالی که واقعاً آنها را انجام دادهام در ذهنم تصور کردهام، و همیشه اعتراضم این بوده که چرا طبیعتی که میل تجاوز کردن به خودش را به من بخشیده، پیوسته مرا از انجامِ آن محروم کرده است.»
در اینجا دوباره، طبیعت بهمثابهی حضوری تجربه میشود که انتظار را به هستن میخواند، اما آن حضوریْ که از انتظاری تهاجمی اجتناب میکند: وجدان سادی خود را رو در رو با ابدیتش میبیند که پیشتر انکارش کرده و دیگر نمیتواند در لباس مبدلِ طبیعتِ پر تزویر و فریبنده بهرسمیت بشناسدش؛ از یک سو، و از نظر عملکردهای ارگانیک فرد، طبیعت پرخاشگری او را تجربه میکند، و از سوی دیگر، با توجه به عملکرد تخیل، طبیعت تا حدودی حسی از نامتناهی بهدست میآورد؛ اما در نهایت طبیعت بهجای اینکه شرایط ابدیاش را در آنجا بیابد و خود را به عنوان بخشی از وحدت جهانی تجربه کند ــهمچون یک آینهــ تنها بازتاب نامحدود امکانات متنوع و چندگانهای را تشخیص میدهد که مدتها است از دسترس انسان خارج شده. تخلف، تخطی و تجاوز نهایی از طبیعت به این معناست که از فردیت خود دست برداریم، و درعوضِ آن، فوراً هر چیزی که میتوان در طبیعت یافت را کلی بفهمیم: امری که در نهایت منجر به دستیابی به شبهابدیت یا به عبارت بهتر وجود فانی و زودگذر، که همان انحرافْ [کژی] چند دگردیسیست، میگردد.
با رد جاودانگی روح، شخصیتهای ساد درعوض خود را در مقام کاندیدایی برای هیولائیتی تماموکمال معرفی میکنند، و در نتیجه پیچیدگی موقتی نفسشان را انکار میکنند، حال آنکه انتظارشان بهطرزی متناقض آنها را در وضعیتی قرار میدهد که همهی امکانها را برای توسعهی بالقوه در اختیار دارند، توسعهای که با احساس قدرت مهارناپذیر آنها بیان میشود. تخیل شهوانی ــکه بهمثابهی فردیتی در حال شکلگرفتنــ رشد کرده و توسعه مییابد، گاه انحراف جنسی و گاهی دیگر غریزهی تولید مثل (شعور حیوانی) را متعادل میکند، و اینگونه لحظههای تنهایی یا انتظار یک فرد ــلحظههایی که مردم و خدا در آن غایباندــ را بهمنظور حمله به خود انتخاب میکند، امری که در نهایت منجر به تلاشی ناخودآگاه برای بازیابی هر آن چیزِ ممکنی که غیرممکن شدهْ میگردد ــساز و کاری که امکان توسعهی «دیگرْ خود» را فراهم میکندــ و به نوبهی خود منجر به بروز رفتاری پرخاشگر میشود که در ضدیت با واقعیت خارجی، هدفی جز بازیابی تمامیتِ بکر فردیت فرد ندارد.
به این ترتیب، برای فردی که در حالت انتظار دائمی زندگی میکند، تخیل باید دوباره تلاش کند تا از شیئی که پیشبینی میکند بگریزد، تا بتواند به شرایط زمانیای که در آن امکان تصرف و از دست دادنِ هر چیزی وجود دارد، بازگردد. ساد زمانی بهواسطهی شخصیتهایش چنین اعترافی کرده بود: «من دهشتها را اختراع کردم و کاملاً عامدانه آنها را بر روی صفحههای کاغذ آوردم: هرگز چیزی را رد نکردم و با علمِ به اینکه عیاشیهای برنامهریزیشدهام ممکن است بسیار پر هزینه باشند، بیدرنگ انجامشان دادم.» در حقیقت ساد ــکه بخش عمدهای از عمرش را در زندان انفرادی محبوس بودــ و طبعاً محروم از کنشورزی، عملاً همان نیروی قهرمان قادر مطلقی را داشت که خوابش را دیده بود: نیروی مهارناپذیری که هیچ مقاومتی نمیشناسد، هیچ مانعی ــنه درونی و نه بیرونیــ را به رسمیت نمیشناسد، و تنها حس ترشح نادیدنی خودش را دارد. «من بیدرنگ انجامشان دادم.» با این حال، چنین شتابی واقعاً نمیتواند سیر «این نوع بیثباتی، آفت روح و جنبهی بسیار کشندهی انسانیت غمگین ما» را از بین ببرد.
بنا براین، روح، که آرزوی رهایی دارد، طعمهی امیدی متناقض است؛ یعنی همچنان که امیدوار است با امتناع ابژه از حضورش، از تجربهی دردناک از دست دادن بگریزد، همان لحظه از میل به دیدنِ ابژهی مجدداً برقرار شده در زمان حال میمیرد، و با گذشت زمانِ مخرب در آنجا متلاشی میشود.
[1] Anticipation: وقوع قبل از موعد مقرر. م